ذهن تاریخی من در مشهد
نگارش در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۹۱ | ارسال شده در بخش گاه نوشت ها | ۱۴ نظر
این جا می شود به خیلی چیزها فکر کرد و به نکته های زیادی اندیشید. از شناخت و معرفت امام گرفته تا تآمل در بارۀ مخالفان و بد خواهان امام. این میدان فراخی است که اندیشه های تیز تک را وسوسه می کند و معمولا هم آن ها را از نفس می اندازد. نمی شود خودت را جمع و جور کنی. مثل صحن حرم می ماند. هر گوشه ای فکری در حال جابه جایی است و از هر دری خیال و اندیشۀ تازه ای پا پیش می گذارد. گاهی اندیشه ای می آید که تیز می دود و می رود و گاهی هم سنگین می آید و آهسته پیش می رود و گاهی هم سخت پا برجامی ماند. حتی گاهی به موانع و اضدادی فکر می کنم که بر سر راه روشن حقیقت ایستاده اند و مسیر تاریخ را تاریک کرده اند. اصلا در این شهر ذهن من به شدت تاریخی می شود تا جایی که مشهد را نمی بینم. شهر توس و -در آن دورتر ها- مرو را می بینم با خانه های گلی و سقف های خمیده. راه های تنگ و باریک و کوچه های دیوار کشیده با چینه های گلین و پوشال های آویخته بر دیوارها. قافله های شتر و اسب های ایرانی و عربی و مردمانی بیشتر از این دو گروه. آمیخته با مردمانی دیگر از ترکان ماوراء النهر و تاجیک و… مذاهب و عقائد چند گونه ای را می بینم که رهبران و هوادارانی برای خود دارند با لباس هایی گونه گون. مسلمانانش هم یک دست نیستند. از کرامیه گرفته تا صوفیان و حدیثیان. یکی خدا را به شکل می بیند و یکی خدا را به خواب می بیند و در قیامت نیز دیدنی می داند. جمعی هم به خدایی معتقد اند که با خدای بودا و برهمائیان خیلی قرابت دارد. اگر چه اکثریت به ظاهر و در زبان خدای واحد رحمان و رحیم را می پرستند و به خدایی می شناسند. زرتشتیان و ثنویان آشکارا بر عقاید خویش استدلال می کنند و به شیوۀ خود زندگی و آیین دارند. در این شهر فیلسوفان را هم می توان دید که آنان را اصحاب مقالات نیز می نامند. فیلسوفانی که به افکار یونانیان پای بندند و اسکندرانی می اندیشند و البته اندک اند و فیلسوفانی ایرانی که از فلسفه های ایرانی سیراب اند و بیش تر اند. می بینم که نبض سیاست و قدرت در این شهر به شدت می زند و پای سیاست در این شهر تند تر از همه جا گام بر می دارد. خانواده های برمکیان و نوبختیان و عباسی ها و حتی علویان به تکاپویی شدید مشغول اند. شهر های دور و نزدیک در شعاع فضا و هوای این شهر نفّس می کشند. توس و نیشابور که جای خود دارند حتی روستاهای توس و محله های شهر مرو، مثل نوقان، گاه نقش هایی با اهمیت پیدا می کنند. ازهمراهی ها و هماهنگی های مردمان این شهر ها و محله ها با سیاست های مرکزی که بگذریم، گاهی انعکاسی از سیاست مرو یا واکنشی در برابر آن را در این نقاط دور و نزدیک می توان مشاهده کرد. پرسش هایی ذهن تاریخی ام را به خود مشغول می کند. در این بازگشت تاریخی است که گمان می کنم می توان پرسید اندیشۀ توحیدی پاگرفته در این سامان تا چه پایه به توحید قرآنی ملتزم بوده است؟ چرا توحیدشان چندان به رنگ عرفان شفاف و تسبیحی قرآن نیست؟ برمکیان در این همراهی بی چون و چرا با عباسیان، در پی دست یابی به چه هدفی هستند؟ آیا پیشواز مردم نیشابور از قافله ای که به اجبار از مدینه آورده می شود، در اندرون خود حامل تابعی از سیاست های مرویان نیست؟ آیا برخی از کسانی که راه را برآن قافلۀ بی مانند مدینه گرفتند، به هوای سیاست موجود پای به مسیر ننهاده بودند؟ چرا بزرگ مرد قافلۀ مدینه به درخواست تکرار شدۀ آنان پاسخ مثبت نداد مگر پس از آن که او را به نام دختر پیامبر(ص) سوگند دادند؟ و او چرا آن همه کوتاه حدیث خواند و به اشاره ای منفصل از متن حدیث، بسنده کرد؟ نه تنها من، بلکه تاریخ تردیدی ندارد که حرکت این ستارۀ دنباله دار، نقشی ویژه در تاریخ خراسان آن روز، و مهم ترین مرکز سیاسی جغرافیای اسلامی داشته است، اما باز می پرسم که این نقش را درکجا باید جست؟ برجستگی های آن کدام است؟ چه کسانی به این نقش پی برده و در ترویج آن کوشیده اند؟ تاریخ به روشنی می گوید که سیاست او را مجبور به آمدن کرد و به اجبار به مرو آورد، ولی به همین خوبی نمی گوید که او سیاست را به چه چیز هایی مجبور کرد؟ همان زنجیرۀ اجبار هایی که مهاجر مدینه بر حاکمیت مرو، به تنهایی تحمیل کرد. مگر آخرین اجبار مسافر مدینه، همان نبود که سیاست مرو را به ترور وی مجبور کرد؟ آیا سیاستمدار مرو و حاکمیت خلافت، چاره ای جز این پیش روی خود می دید؟ پس می توان پرسید که این مهاجر هشیار، چه حلقه های دیگری را پیش از این و پس از این، بر حاکمیت مرو تحمیل کرده است؟ آنان چه هزینه هایی را ابتدا برای آوردن ابرمردی یکه و تنها و سپس برای جبران تصمیم ها و بر هم زدن نقش های او پرداخته اند؟ همان پرسش هایی که متأسفانه به نظر می رسد تاریخ پژوهان در این باره کمتر اندیشیده اند. بر سنگ هایی قدم می زنم که به تازگی از یکی از انبوه معادن سنگ خراسان تراشیده و به این جا آورده اند و کف پوش این صحن های گیج، کرده اند. اما در همین حال به گام هایی فکر می کنم که بر خاک پا خورده و غبار افشان یا سنگ فرش های آجری این محلات در آمد و شد بوده اند. گام هایی که با شتاب می روند و می آیند. گام هایی با دو سویه و جهت متضاد و درگیر. یکی به سود حاکمیت گام می زند – و بسیار هم هست- و یکی – که زیاد هم نیست- به سمت و سوی مهاجر مدینه می دود.من به نوبۀ خود، نه مقصد و نه دست آورد صاحبان گام های زده شده در این تاریخ را به صورت روشن و شفاف نمی دانم. شاید اهداف و مسیر های خلافت -دست کم، مسیرهای رسمی آنان- بهتر قابل فهم و پی گیری باشد و پژوهشیان زودتر بتوانند به آنها دست بیابند. اما به یقین، پرسش ها در بارۀ گروه مخالف بی جواب تر است. این که کسانی که به جبهۀ مهاجر می پیوستند چه می گفتند و چه می کردند؟ گفتمان غالب آنان چه بود؟ نقش این کسان و اندیشه های ترویج شده توسط آنان در پیوند با حاکمیت چه بوده است؟ چرا برخی از این کسان هنوز هم در انتساب به یکی از دو جبهه، در میانۀ شک و تردید شخصیت شناسان حدیثی در مانده اند. ابا صلت، کیست؟ به کجا تعلق دارد؟ به حاکمیت و خلیفه یا به مهاجر مدینه؟ بزنطی ها و فضل شادان ها که انتسابشان مشکوک نیست، آیا اهدافشان به درستی شناخته شده است؟ آیا این نام ها پیامی با خود ندارند؟ چرا فرزند مهاجر محصور درمرو، فرسنگ ها آن سوتر مردمان معتقد را به فضل شادان یادآور می شود و جایگاه او را پر اهمیت می خواند؟ دوره ها و قرن های پسین از این مقطع شکل گرفته چه نتایجی برده اند؟ در پس این سال های تلخ که بر مهاجر مدینه گذشت، سیاست دینی و دانش دینی چه تغییری در بافت نظری و سیر عملی خود تجربه کرده است؟ ابتدا اصحاب خراسانی و سپس بزرگان شیعه ما در گسترۀ جغرافیای اسلامی، چه تغییری را احساس کرده اند و چه سمت و سوی تازه ای را تجربه کرده اند؟ چرا دعبل، شاعر بزرگ عرب و تشیع، بلند ترین و استوار ترین چکامۀ خود را در عراق می سراید ولی آن را در خراسان می خواند؟ چرا جسور ترین انتقاد ها بر حاکمیت را در مرکز حکومت آشکار و آفتابی می کند؟ چرا مهاجر مدینه از این شعر و شاعر آن با تمام توان سپاس و قدر دانی می کند؟ بی هیچ ملاحظه و پروایی از خلیفه ای که همسایه و دیوار به دیوار او است و همۀ زندگی اش را در دیدرس جاسوسان گذاشته است. دعبل و شاعران و گویندگان و نویسندگانی مانند او به چه بهایی موج خطرات خلافت را به جان خود می خرند؟ دو قرن بعد، شیخ صدوق در خراسان به دنبال چه بود؟ صاحب بن عباد، وزیر اعظم آل بویه چرا آن قدر به خراسان می اندیشید و به مرد خفته در آن سامان و مزار او تعلق خاطر نشان می داد؟ چند قرن جلوتر، جامی شاعر صوفی بزرگ خراسان برای چه در مدح مهاجر مدینه شعر و چکامه می سرود؟ و…ووو اینها نمونۀ پرسش هایی است که در اینجا هر روز برایم تکرار می شود. وقتی رو به حرم می کنم، یا آن گاه که به گنبدی که در پرواز کبوتران و تکه پاره ابر های پراکندۀ آسمان خود نمایی می کند. نمی دانم همۀ کسانی که بر این ضریح نقره ای چشم می دوزند، تا چه حدی به گذشتۀ مردی که قرن ها پیش، در زیر آن به خاک نهاده شده است، می اندیشند و فکر می کنند. عجیب آن که وقتی در بالای سر این مزار خورشیدی به دو بیت از شاعر بزرگ شیعه، دعبل -که بر کاشی های آن ناحیه نقش بسته است- تأمل می کردم، و متن کوبندۀ آن بر علیه خلافت را باز می خواندم؛ مردی که از لهجه اش پیدا بود مشهدی است از من پرسید چرا خادم های حرم نمیگذارند با دوربین عکس بگیرند؟!! چه سؤال سختی بود. واقعا برای من سخت بود. برای همین گفتم نمی دانم. باری آن دو بیت ازچکامه ای است که دعبل پس از شهادت امام رضا (ع) در شهر قم سروده بود (کتاب امالى الصدوق، ص۶۶۱) دعبل می گوید به کاخ مأمون در بغداد نزد او رفتم و گفتم شعر تازه ای سروده ام، بخوانم؟ گفت بخوان! و من این چکامه را خواندم: أرى امیّه معـذوریـن ان قـتلــوا ولا ارى لبـنى العبــاس من عــذر … قبران فى طوس خیر الناس کلّهــم و شـر کلّهــم هـذا مـن العــبر ما ینفع الرجس من قرب الزکى و ما على الزّکى بقرب النجــس من ضـرر -من بنی امیه را در کشتار خوبان معذور می بینم، ولی از عباسیان در کشتن آل پیامبر هیچ عذری را نمی توانم بپذیرم … -در شهر توس دو قبر (در کنار یکدیگر) است؛ آرامگاه بهترین مردم و بدترین خلق. و این از عجیب ترین عبرت ها است. -نه از نزدیکى آن پاک سرشت(امام رضا ع) سودى به آن پلید (هارون الرشید پدر مأمون) مى رسد و نه از نزدیکی قبر آن پلید برآن پاکیزه سرشت، غبار زیانى می نشیند.» البته سرانجام، سهم دعبل از این حماسه سرایی ها همان شهادتی بود که بعد ها نصیبش گشت. نویسندگان عرب نیز این اشعار را در مجموعۀ شعر های حماسی و ادبیات مبارزه با بنی عباس به شمار می آورند.(برای نمونه در این مقاله: شعر الخروجات و الثورات المعارضه فی العصر العباسی الأول(بخش۱) نویسنده: علی عباس علوان، نشریه: علوم انسانی «کلیه الآداب دانشگاه بغداد» السنه ۱۹۷۰ و ۱۹۷۱ – العدد ۱۴؛ ۳۱ صفحه – از ۴۷۷ تا ۵۰۷) ۱۴ نظر برای این مطلبیک نظر بگذارید |
با سلام و آرزوی سلامتی
استاد بسیار زیبا و ژرف و در عین حال سنگین نگارش کرده اید و باز بر حیرت و سرگردانی و حسرت جهل و گذران عمرم بدون اندک معرفتی از دین و .. افزودید.
استادکاش یک کتاب تاریخ اسلام موثق معرفی بفرمایید بلکه قدم کوچکی در مسیر شناخت باشد.
دست مریزاد پدر جان .خط به خط نوشته تان زیبا و پر از نکات ژرف و قابل تأمل است. به راستی انتخاب نام سرزمین خورشید توسط شما برازنده این خاک است. تا دست یابی به سرزمین خورشید و حقایق آن بسیار فاصله است.
حالا خوب می فهمم که برای درک حضور آن امام در این سرزمین باید ذهن تاریخی خود را فعال کنیم. شتاخت و معرفت ، دروازه ورود به فضای حضور آن چهره ی آسمانی در زمین خاکی است.
سلام استاد
طاعات و عبادات قبول
مطلب ثقیل ، اما پر از معنا و سوال است . سوالاتی که جستجو برای یافتن پاسخهایش ، حداقل بهره اش تلنگری است به خود آدمی ، که چرا غافلیم از خیلی چیزها. همیشه در جلسات سرکان به این مطلب اشاره میکردید که دیگر بس است تنبلی و تن پروری و رخوت . ای کاش در زمینه تاریخ اسلام یا حداقل نسبت به مقطعی خاص از این دوران (مثل دوران پراز افتخار خورشد این سرزمین حضرت علی بن موسی الرضا ع ) پر از حرف و حدیث کتابی مینوشتید با سبک و سیاق خود که انسان را به حقیقت نزدیکتر میکند . انشاالله که اتفاق بیافتد . التماس دعا
با سلام از خواندن نوشته پرمعنایتان لذت بردم من نیز به این فکر افتادم که حاکمان برای حفظ موقعیتشان چه تدبیرها که نمی کنند ولی نمی توانند از سر انجام محتومشان فرار کنند.
سلام بر شما
پیشنهاد خوبی است ولی بشرطها و شروطها بستگی دارد که مهم ترین آنها توفیق و فرصت مناسب است. امید آن که این پرسش ها مقدمه ای برای تفکر و فهم بیشتر باشد.
با درود و دعا
دیدن نوشته ی کوتاه شما مرا دلگرم کرد. خاطره های ما این روز ها به همین پیوند های نوشتاری گره خورده است.
راستی داشت یادم می رفت، نکته سنجی شما در نوشته ی آشفته ی ما قابل ستایش است.
سپاست می گویم.
سلام بر شما
از این لطف دارید و با دقت نظر به این کوتاه نوشته ها سر می زنید، خیلی خوشوقتم.
در باره ی کتاب که یاد آوری کرده اید ان شاء الله به زودی کتبی یا حضوری نتیجه را خواهم گفت.
باسلام،
تاریخ را همیشه حاکمان علیه محکومان نوشته اند دسترسی به سوالات مطرح شده آسان نیست.۳۰سال از انقلاب ماگذشته است هنوز نفهمیدیم چه کسانی مومن بوده چه کسانی منافق… چه رسد به تاریخ گذشته اسلام.
باعرض سلام وادب….. التماس دعا حاج آقا ما به یادت هستیم ولی شما……..
سلام استاد خسته نباشید مقاله بسیار پر معنایی بود سوالی داشتم فضل شادان که بوده است؟
با تشکر
برادر/خواهر کارگر
سلام بر شما. به چشم. اگر فرصت کنم در بارۀ وی خواهم نوشت.
با عرض سلام و درود بسیار
استاد مقاله اتان بسیار زیبا و قابل تامل است . به ذهن بسیار دقیق و حساس شما غبطه می خورم ،باشد که ایران و ایرانی در تمام مسائل اینگونه دقیق ، حساس وژرف نگرباشند .
در پناه حق
سلام ودرودبراستادگرانقدرجناب اقای دکترانصاری عزیز
امشب بازنگارشی زیبا از جنابعالی دیدم که از هرلحاظ قابل تامل وستایش است واژه هایی مانندسرزمین وخورشیدونگرش ادیان دیگردرموردخداهایشان که گفته بودید,انسان راوامیداردتاکمی باتاریخ اشتی کند.
من شیفته قلم پرمحتوای شمایم قلمی اغشته به جوهرعلم ودانش که لقمه های دیرهضم تاریخ را رادرکتب های مختلف جمع اوری میکنیدوبه خوردمامیدهید .
چقدردوست داشتم این چندخط از نوشته هاتان را که میفرماییدمذاهب و عقائد چند گونه ای را می بینم که رهبران و هوادارانی برای خود دارند با لباس هایی گونه گون. مسلمانانش هم یک دست نیستند. از کرامیه گرفته تا صوفیان و حدیثیان. یکی خدا را به شکل می بیند و یکی خدا را به خواب می بیند و در قیامت نیز دیدنی می داند. جمعی هم به خدایی معتقد اند که با خدای بودا و برهمائیان خیلی قرابت دارد. اگر چه اکثریت به ظاهر و در زبان خدای واحد رحمان و رحیم را می پرستند و به خدایی می شناسند. زرتشتیان و ثنویان آشکارا بر عقاید خویش استدلال می کنند و به شیوۀ خود زندگی و آیین دارند. در این شهر فیلسوفان را هم می توان دید که آنان را اصحاب مقالات نیز می نامند. فیلسوفانی که به افکار یونانیان پای بندند و اسکندرانی می اندیشند و البته اندک اند و فیلسوفانی ایرانی که از فلسفه های ایرانی سیراب اند و بیش تر اند.
خداوندروز به روزبه معلوماتتان بیافزایدوطول عمری پربرکت به شما عطافرماید.انشالا