از حافظ تا سایه، در شبی یلدایی

نگارش در تاریخ ۱ دی ۱۳۹۲ | ارسال شده در بخش گاه نوشت ها | ۳ نظر

 

صحبت حکام, ظلمت شب یلداست/ نور زخورشید خواه, بو که برآید.

در بیتی که از حافظ یاد کردم اگر خوانندگان دقت کنند نوعی برداشت و نگاه منفی یا انتقادی به شب یلدا آشکار است. حقیقت این است که شب طولانی و دراز آن هم در فصلی که به حضور و طلوع خورشید و گرمابخشی و نورافشانی آن بیشترین نیاز احساس می شود می تواند سبب پدید آمدن نوعی نگاه منفی به شب یلدا در جان های آگاه و حساس شود. چنین استفاده ی مضمونی و چنین نگاهی را در نوشته ها و سروده های پارسی کم یا زیاد می توان مشاهده کرد. گاهی به تناسب زمان و موقعیت های اجتماعی چنین برداشتی توجیه پذیر تر می نماید. برای نمونه در ادبیات دوران مبارزه برای مشروطیت و نیز ادبیات معاصر در انقلاب اسلامی ۵۷ همین نگاه و مضمون غالب بوده است و بیشتر به چشم می خورد.
نیما می گوید: می تراود مهتاب, می درخشد شبتاب, نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک, غم این خفته ی چند, خواب در چشم تر ام می شکند…
و م.آزرم می گوید: دیر نپاید چنین شبان نفس گیر…
جناب ابتهاج(ه.ا.سایه) نیز سروده ای با عنوان صبح شب یلدا دارد که آن را در پایان این نوشته ی کوتاه می گذارم.

اصولا شب از مضامین پارادوکسیکال است. دو وجهی و متناقض نماست. بخشی از رازآلود بودن مفهوم و تصویر شب نیز از همین زاویه است. شب می تواند نماد راحتی و وصال و آرامش باشد هم چنان که می تواند نماد دور افتادگی, ره گم کردگی, سرگشتگی و سیه روزی و تیره بختی باشد. شگفت آن که در تصویر پردازی ها و استعاره های قرآن نیز از هر دو وجه متضاد شب بهره برده شده است. در معنای مثبت شب مثلا من اللیل سکنا می فرماید یا واللیل سباتا می گوید که سخن از شب و آرامش و دل انگیزی سکوت و رامش شب است. یا سخن از پیچیدگی های به شدت رازورانه ی شب را در مفهوم لیله القدر یعنی شب سرنوشت و شب تقدیر های بلند بیان می کند.
در برابر از شب دراز, مفهوم منفی نیز برداشت می کند. مانند: ان جعل علیکم اللیل سرمدا…من یاتیکم بیضاء تسکنون فیه… اگر شب شما را چنان دراز کند که تا قیامت بپاید…چه کسی برای شما نور و روشنایی زندگی آور و آرامش بخش خواهد آورد.
به گمانم شاعران حکیم یا عارفان شاعر چون حافظ و ناصر خسرو … بیشتر و یا همیشه[i] از شب یلدا نگاه منفی بر داشته اند و ظلمت و درازی و سردی شب یلدا را نپسندیده اند و دور مانی سپیده و خورشید را نتابیده اند.

 

قطعه ی  “تا صبح شب یلدا”

چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید، افروختنم باید
ای عشق بزن در من، کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم، در خون دلم دارم
تا خود به کجا آخر، با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من، با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد، آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم ، بند از دل پرآتش
وین سیل گدازان را ، از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد ، از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد، در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا ، بگشایم و بگریزم
شعر از: ا- سایه

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[i]   برای دریافتن بهتر این حقیقت پاره ای از سخنان و سروده های بزرگان را یاد می کنم تا دوستان به خوبی واقف شوند که نگاه و دیدگاه این سخنوران و نکته سنجان بیش از هرچیز به سیاهی و قیراندودی و ظلمت و درازای نفس گیر شب یلدا معطوف بوده است. هر چند این نوع از نگاه می تواند از دید روانکاوانه نشانگر تیره روزی حاکم بر سرنوشت تاریخی یک ملت نیز باشد. نمونه ها بنگرید.

منوچهری

نور رایش تیره شب را روز نورانی کند

 دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند

 ناصر خسرو

 گر زی تو قول ترسا مجهول است

 معروف نیست قول تو زی ترسا

 او بر دوشنبه و تو بر آدینه

 تو لیل قدر داری و او یلدا

 روز و شب تو از شب و روز او

 بهتر به چیست؟ خیره مکن صفرا

 و نیز می گوید:

 قندیل فروزی به شب قدر به مسجد

 مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا

 سعدی

هنوز با همه دردم امید درمانست

 که آخری بود آخر شبان یلدا

 ونیز:

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

 صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

 و نیز:

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

 که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

 و نیز:

به روی تو هر بامداد نوروزیست

 شب فراق تو هر شب که هست یلداییست

 خلاص بخش خدایا همه اسیران را

 مگر کسی که اسیر کمند زیباییست

 فیض کاشانی

شب یلدای هجران کشت ما را

 الا ایام وصل الحب عودی

 وحشی بافقی

عمر ابد ز عهده نمی‌آیدش برون

 نازم عقوبت شب یلدای خویش را

 پروین اعتصامی

دور است کاروان سحر زینجا

 شمعی بباید این شب یلدا را

 

۳ نظر برای این مطلب

  1. سلام استاد
    بسیار زیبا بود و بی ربط یا باربط به یاد این شعر از فریدون مشیری افتادم که:
    افق تاریک
    دنیا تنگ
    نومیدی توان فرساست
    می دانم
    ولیکن ره سپردن در سیهی
    رو به سوی روشنی زیباست
    می دانی؟
    به شوق نور در ظلمت قدم بر دار
    به این غم های جان آزار دل مسپار
    که مرغان گلستان زاد
    که سر شارند از آواز آزادی
    نمی دانند هرگز لذت و ذوق رهایی را
    و رعنایان تن در نور پرورده
    نمی دانند در پایان تاریکی شکوه روشنایی را

  2. سلام خانم م.ک
    بسیار مناسب آورده اید و مثل همیشه به جا. از دیدن یادداشت های شما خوشحالم. امیوارم فرصت همکاری ها و گفتگوهای بیشتری داشته باشیم. موفق باشید

  3. سلام استاد
    چند وقتی است که از حالتان بی خبرم. سلامتی تان را امید دارم. چندی است وبلاگی درست کرده ام گه گاهی مطلبی می گذارم. وب شما رو هم پیوند کرده ام.
    در پناه امام عصر.

یک نظر بگذارید