کتابشناس عاشق کتاب
نگارش در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۹۶ | ارسال شده در بخش گاه نوشت ها | یک نظر
همین که زبان عربی را در حد خواندن و فهمیدن متون عربی کلاسیک حوزه ای فرا گرفتم به خواندن کتاب های عربی غیر درسی رو کردم و با شور و شوق آنها را می خواندم. نمی دانم چطور شد که وقتی در همین حال و هوا بودم به یکی از کتاب های درشت و بزرگ دلبسته شدم و خودم را در صفحات آن کتاب غرق شده دیدم. آن کتاب یکی از صدها کتاب موجود در کتاب های پدر بود. کتاب افستی از چاپ سنگی کتاب بود نه چاپ حروفی. اصلا آن سالها هنوز آقای شهرستانی قم نیامده بود و مؤسسه آل البیت درست نشده بود. سالها ظول کشید تا آن مؤسسه سودمند به چاپ حروفی کتاب های زیادی از متون اسلامی شیعی دست زد و از آن میان کتاب مورد نظر من یعنی خاتمه ی مستدرک الوسائل حاجی نوری/محدث نوری را چاپ حروفی کرد. باری تشنه بودم و شیفته و در خاتمه ی مستدرک شرح احوال بزرگان و گزارش نسخه هایی را می دیدم در کنار تلاش بی درنگ و پیوسته ی مؤلفی که از لابلای نوشته هایش به خوبی پیدا بود که چقدر کتابخوان و تا چه اندازه کتابشناس و جستجوگر است. بارها به هنگام خواندن متن خاتمه آرزو مند می شدم که روزی بتوانم مثل این نویسنده در کتاب دوستی و کتاب خوانی و کنکاش کتاب و مؤلف شناسی، گامی بردارم. البته آرزوها همیشه دست یافتنی نیست و نصیب من نیز از این خیالات، هوسی شادمانه و آرزویی شیرین بود که بی اثر هم نبود. به همین سبب از حاجی نوری برایم دوست داشتنی شد و مهرش به دلم نشست به گونه ای که وقتی کتاب نجم الثاقب او را در احوال و شئون امام غائب عجل الله تعالی فرجه دیدم گویا به واقع گلی تازه را که انتظار می رفت در چمنی سرسبز و آشنا می دیدم که انتظارش می رفت. او در نجم الثاقب هم توانایی کتابشناسی و نسخه شناسی خود را بی اختیار به رخ خواننده می کشد و اهل تتبع را شگفت زده می کند. برای مثال وقتی داستان عریضه نویسی از آسید محمد باقر نایینی را گزارش می کند به نسخه ای دیگر از متن عریضه به محضر امام(عج) که در کتابی دیگر یافته است می پردازد که شاید یافتن آن برای خیلی ها بسیار دشوار و دور از دسترس باشد. به دلیل همین علاقه مندی که به او پیدا کرده بودم از برخی مطالب نامقبول او آزردگی نداشتم و سخن او را نقد نمی کردم و به توجیه نقاط مورد نقد بیشتر دلبستگی داشتم و هنوز هم دارم. وقتی توجیه و تصحیح شاگرد بزرگش جناب شیخ آقا بزرگ تهرانی را در مورد کتاب فصل الخطاب حاجی نوری در الذریعه خواندم خیلی پسندیدم و خوشم آمد. از آن جهت که با دفاع توجیه گرانه ی ایشان، دوباره حاجی نوری دوباره بی عیب می شد و چهر تحقیقی او پاکیزه و بی نقص می درخشید. به همین اندازه وقتی نقد یکی از شاگردان آیت الله بروجردی را بر فصل الخطاب دیدم به زحمت و با دلزدگی آن را تا پایان خواندم! با همه ی اینها باید بگویم که هیچوقت پیش نیامده بود تا در باره زندگی حاجی نوری جستجویی جدی داشته باشم و ویژگی های اخلاقی و رفتاری و مسائل زندگی اش را برنامه ریزی شده بخوانم. آنچه که از او می دانستم بجز کلیاتی که در سنت شرح حال نویسی معمول بود به حدس و گمان های من از آثار علمی حاجی نوری برمی گشت. پیداست که حرف های نشنیده و داستان های نخوانده ای از زندگی او از چشم و گوش من دور مانده بوده است. این حقیقت وقتی برایم به خوبی آشکار شد که در آغازین روزهای آذر ماه امسال، شبی در قم و در خانه و خدمت پدر، دیداری با جناب آقای محمد قربانی از دوستان جوان و پژوهشی دست داد و ایشان مجله تخصصی تازه منتشر شده رهنامه پژوهش را با خود همراه داشت که پرونده ای مستقل به مناسبت سالمرگ حاجی نوری در خود داشت. این بخش از مجله بیش از مطالب دیگر چشمم را گرفت زیرا مطالب از پیش دریافته را که جایی نخوانده بودم در آن صفحات بازیافتم. از سویی این رخداد همزمان شده بود با روز کتابگردی که یکی دو سال پیش جناب مسجد جامعی پیشنهاد داده و مردمان اهل کتاب و کتابخوانی از آن استقبال کرده اند. در چنین ایامی و شام چنان روزی ، حالا مواجه شده ام با یادکرد شخصیتی که به درستی باید او را «کتایشناس عاشق» لقب داد. اگر کسی در این لقب گزافه گویی و جانبداری می بیند مهربانی کند و حکایت زیر را از زندگی حاجی نوری با دقت بخواند که «جمال چهره ی تو، حجت موجه ماست» «برای زیارت آمده بود کربلا و در دلش خواسته ای داشت. از امام خواست اگر صلاح است کمک کند تا گمشده اش را پیدا کند. از حرم که بیرون میآمد در کفشداری زنی را دید که دو کتاب برای فروش آورده بود. نگاهش که به کتابها افتاد دلش لرزید. همان ها بود که مدتها دنبالشان میگشت. قیمتی که زن برای کتابها می گفت خیلی بالا بود. برای همین مجبور شد تا لباس و حتی کفش هایش را برای به دست آوردن کتاب بفروشد. وقتی کتابها را خرید با همان لباس ساده گوشه حرم سید الشهدا نشست و شروع به مطالعه کرد. این بار اول و آخر نبود که برای به دست آوردن یک کتاب که به او برای دفاع از حریم امامان معصوم کمک میکرد از لباسهایش میگذشت. اما هرگز این ها بهانه ای نشد تا دست و دلش سرد شود. حتی وقتی می گفت: «من درحالی می میرم که حسرتی در دل من باقی مانده است و آن اینکه در این سال های آخر عمر کسی ندیدم که به من بگوید: فلانی! باید بیا این مقدار مال را بگیر و برای قلم و کاغذت خرج کن یا با آن کتاب بخر یا آن را به کاتب بده تا در کار های تالیفی به تو کمک کند». رهنامه پژوهش نشریه علمی فرهنگی شماره ۲۱ و ۲۲ معاونت پژوهش حوزه علمیه یک نظر برای این مطلبیک نظر بگذارید |
درود بر شما و درود بر همه جویندگان راه حقیقت.
چقدر خویشتن را دور از مسیر این عزیزان احساس می کنم. «کتابشناس عاشق» لقبی به جا و مناسب برای ایشان است.