نکوهش پیامبر(ص) به خیال ستایش، در اندیشه و نگارش معاصرانارادهٔ مدح و ستایش از کسی یا چیزی به طور طبیعی همیشه نمی تواند در قالب سخن یا نوشته ها به نتیجه مورد نظر برسد زیرا ممکن است که کلام گوینده یا نویسنده دارای خلل و کاستی هایی در فکر یا زبان و ادبیات باشد به گونه ای که مدح را به مذمت تبدیل کند؛ و به جای ستایش ممدوح به نکوهش از او منتهی شود. البته اگر چنین نکوهشی ارادی باشد و در لباس مدح و تمجید عرضه شده باشد تفاوت خواهد کرد. یکی از صناعات ادبی نیز مسئله «ذمّ شبیه به مدح» است که کاربرد زیادی در شعر و نثر دارد. آنچه اکنون در پی بیان آن هستیم شرح و تفسیر این صنعت ادبی نیست بلکه نقد گونهای است بر نوشتههایی گوناگون و متفرقه درباره پیامبر و وحی بر ایشان که در این روزگار برای پاره ای معمولی و عادی و برای برخی نیز پذیرفته و جا افتاده است. نوشته هایی که با هدف تمجید و ستایش پیامبر نوشته شده و میشود ولی در حقیقت نکوهش ناپیدا و کاستن است از درر و منزلت پیامبرانهٔ او است. هرچند که توسط هواداران و معتقدان به نبوت وی نوشته شده باشند. گاهی نویسندگان چنین مدحهای مذمت آلودی، در بخش های دیگری از همان نوشته یا دیگر نوشته های خود، مطالبی آورده و نگاشتهاند که با شواهد مورد نقد ما تفاوت می کند. اما وجود مواردی از مدح و ستایش درباره پیامبر اگرچه خوب و پسندیده است اما نمیتواند ناپسندی سخنان مذمت آمیز و یا دیدگاه های کوچک کننده و حقیر را لاپوشانی کند و آفت زا بودن کلی اینگونه نوشته ها را بپوشاند و برطرف نماید. ایرادهایی که در این نوشتار کوتاه یاد میشود را نمی توان دلیلی بر خورد گیری سوء ظن داشتن نویسنده تلقی کرد و یا او را به انگیزه خوانی و برچسبزنی متهم ساخت زیرا این نوشته ها به یک طیف و دسته خاص مربوط نمیشود و از زمان نگارش آنها نیز گاهی سال ها گذشته است. عمومی بودن ماجرا و سالخوردگی نگارش آنها هر دو دلیلی بر سلامت اینگونه نوشته های انتقادی است و ارزش آنها و بردباری نویسنده را می نمایاند. مشکل دامنگیر در نگارش های پراکندهٔ معاصران در باره پیامبر(ص) را به طور اجمالی، در چند مسئله می توان خلاصه کرد. اتکاء مطلق بر انسان شناسی غربی معاصر؛ بی اعتنایی و یا غفلت از سنت روایی اسلامی و شیعی؛ برخورد گزینشی با اسناد و مدارک تاریخی و روایی؛ مخاطب محوری و هوادار گرایی به شیوه سیاسیون. اینها بخش بزرگی ازمشکلات بنیادی در پیامبر شناسی معاصر و تاریخنگاری در آن باره را تشکیل می دهد. وجود چنین نابسامانیهایی سبب عدم پذیرش چنین نقدهایی از سوی هواداران افراد و یا نظریه های آنان نیز می شود و متاسفانه تبعات این نابسامانی، گریبان ناقدان را نیز از سوی مخالفان رها نکرده و عرصه را بر آنان به شدت تنگ می کند و راه دسترسی به معرفت و کشف حقیقت را بر جویندگان می بندد. دوری از معارف اعتقادی شیعه و ناشناخته ماندن مبانی معرفتی آن برای اهالی تفکر و جستجوگران اندیشه، نمی تواند حاصل تقصیر و کوتاهی یک گروه و طبقه باشد و به عوامل گوناگونی بستگی دارد. هر چند سهم اندیشوران دینی و بی توجهی آنان به تبیین مبانی مذهب، در این میانه کم نیست ولی رویگردانی نسل حاضر و سرخوردگی آنان بر حجم خسارتها می افزاید. متاسفانه، تریبون داران معارف نیز گویا خود را از ضرورت تبیین عقلانی و عصری معارف اهل بیت (ع) بی نیاز می دانند و یکسره به تکرار متن و نصوص سنت، مشغولند. در حالیکه روش پیشینیان مانند شیخ صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی، و بسیاری دیگر بر بیان و شرح عقائد شیعه در اصول دین و از جمله پیامبر شناسی تاکید و اهتمام داشتهاند و بار این مسئولیت بزرگ را همواره بر دوش کشیدهاند و هیچگاه آن را به امان و ضمان خدا رها نکردهاند تا مردم به درد سرگشتگی مثل امروز گرفتار شوند و اصول اعتقادی آنان ملغمه ای از اندیشه این و آن باشد و هر روز از مصدر اصلی و آموزه آسمانی خود فاصله بگیرد. مواردی از این گونهها که باد شد با ذکر برخی از منابع آن در موضوعات زیر گزارش و تعریف می شود.
_ رؤیاهای رسولانه جمله به شدت گول زننده ای است. زیرا پیامبران در چنین موقعیتی پیامبر نیستند بلکه هنوز در دوران پیش از بعثت و رسالت خود به سر می برند. بیننده رؤیا تا وقتی که به گزارش رؤیای خود نپرداخته رسول نیست تا رؤیاهایش رسولانه نامیده شود و آن هنگام که رؤیاهای خود را بازگو می کند تازه «رسول رؤیاها»ی خویش است نه «رسول خدا»ی خویش.[۱] _ اینان چنانکه خود نوشته و گفتهاند می خواهند تا پیامبر را منفعلانه ندیده باشند به گونهای که تنها در مقام شنونده ای قرار داشته باشد که صدای شنیده شده ای را مانند نوار ضبط صوت بازگو می کند بی آنکه در آن دخل و تصرفی از خود داشته باشد و بر آن چیزی بیفزاید یا از آن چیزی بکاهد. آنان چون چنین توصیفی را برای پیامبر نمی پسندند و نمی پذیرند سعی دارند تا چهرهای فعالتر را در وجود پیامبر بیابند و در نتیجه نفس توانمند و آگاه او را مبدأ و منتهای همه چیز بینگارند. از قرآن و نبوت و وحی گرفته تا شریعت و معارف و احکام. تا بدین گونه پیامبر در مقامی برتر نشسته باشد. اما این به ظاهر ارجگذاری ها در حق پیامبر در حالی است که همان متن وحیانی، استماع وحی را برای پیامبر ارزش و ارج و قرب می شمارد و کاستن و افزودن حتی یک کلمه بر آنچه را که شنیده است، نقص و ذمّ پیامبر محسوب می کند. همچنانکه قرآن کریم با چنین توصیفی که از ایشان می کند هیچگاه وی را در منزلت انفعالی نمی نشاند بلکه آن شنوایی و دقت در نقل و بی کم و کاست به فرمان خدا بودن را نشانی از مقام و منزلتی بسیار رفیع می داند. رتبه و منزلتی چون هم سخنی با خداوند، مهبط وحی الهی بودن، و تقدم و شایستگی داشتن برای شنیدن اسرار ربوبی و رموز الاهی را افتخار بی مانند ایشان بر دیگر آفریدگان و رسولان می خواند. تعبیر «منّت الهی» بودن که در قرآن آمده «لقد منّ الله…» برای بیان چنین مقامی و منزلتی به اندازهٔ کافی گویا است.[۲]
_ ناسازواری در پیامبر شناسی های معاصر بسی بیشتر از این گونه سخنان است. در نگاه اینان، پیامبران جز کسی که دریافت های خویش را که متکی به نفس و جان و آگاهی های شخصی خود اوست بازگو نمی کنند. در گفتمان نبوت و پیامبر شناسی های جدید، پیامبران تنها یک انسان اند و نه بیشتر. این بالاترین مدعایی است که درباره پیامبران و نیز پیامبر خاتم در نوشتههای معاصران ما از روشنفکران دینی و غیر آنان، تکرار می شود در حالی که این مدح نااستوار، مسبوق به یک فکر مذمت آلود است. قرآن کریم در بیش از ۱۰ آیه از زبان کافران مذمتی را در حق پیامبران و پیامبر خاتم بیان می کند و آن ذمّ و نکوهش فقط یک جمله است؛ «او یک انسان است مانند ما». قرآن کریم این مذمت را از زبان کافران با تکرار یاد میکند و آن را به شدت نکوهش میکند که چگونه پیامبر را فقط یک انسان میبینند و یک بشر همانند خود؟ اما در چرخش روزگار، سرانجام دین شناسی معاصر و سرنوشت دین پژوهی چنین شده است که در دوران کنونی آنان که باید در پی بیان حقایق قرآن باشند، مذمتنامهٔ کافران درباره رسولان الهی را بهترین تعریف و شناخت از پیامبران و نیز پیامبر خاتم بخوانند و همهٔ حاصل سخن آنان در پیامبر شناسی بشود اینکه «ما هذا الا بشر مثلنا» او چیزی بیش از یک انسان همانند ما نیست.[۳]
_ در تعریف آنان از «پیامبر» رمز هایی وجود دارد و نکته هایی در تأملات علمی، قابل دیدن است که کاربرد واژه «پیامبر/رسول» توسط آنان را در باره محمد و دیگر پیامبران الهی بی وجه و نابهجا میکند. شناخت آنان از رسالت و بعثت پیامبران به این نقطه منتهی شود که رسولان «پیام آور» و «پیام دار» هستند نه «پیامبر».[۴] در نگرش اینان هیچگاه خدا پیامی توسط فرشته وحی در اختیار کسی نمی گذارد تا آنان وظیفه بردن پیام و پیغامبری داشته باشند بلکه خودِ آنان فضایی را در می یابند و جهانی را کشف میکنند و سپس از دریافت های خود و مکاشفات خود برای دیگران پیام های قابل عرضه دارند اینان در حقیقت انسان هایی پیام دارند که از جهان آگاهی های خود پیام برای دیگران می آورند و از دریافت های خود پیام آوری می کنند. آشکار است که پیام داری و پیام آوری با پیغام وحی داشتن و پیامبری تفاوت دقیق اما پر اهمیتی دارد. پس چگونه در به کارگیری واژه ها تا این اندازه بیمبالاتی میتواند صورت بگیرد و واژه ها نابجا مورد استفاده باشد؟ کسانی که پیامبران را خبر آور از فضا و دنیای آگاهیهای خودشان و عصری که در آن می زیستهاند میدانند هرگز نمیتوانند رسول آن آگاهی های مکاشفهای را -به حقیقت و به دور از مجازگویی- «پیامبران» بنامند همچنان که نمیتوانند آنان را رسولان «الهی» بخوانند. _ ساده کردن پیام رسولان الهی مشکل تازه رخ دادهای در مقوله پیامبر شناسی است. آیا پیامی که رسولان الهی با خود داشتهاند ساده و سبک و تکراری بوده است؟ آیا عمق، ژرفا و لایههای معانی گوناگون در کلام او -که مدعی وحیانی بودن آن است- هیچگاه حضور نداشته است؟ اگر کسی در تعریف پیامبر او را شخصیتی بشناساند که ویژگی و اهمیت های فوق العاده داشته است به حدی که پیام او را پیامی بداند که «مانند آن را از زبان دانشمندان و فیلسوفان و سیاستمداران نشنیده ایم» آیا می تواند در همین حال پیام پیامبر را در این جمله خلاصه کند که «پیام او روشن ساده و حتی تکراری بود»؟! اگر کسی پیام اصلی و مهم محمد را این جمله بداند که «چندان سرگرم بازار و خانه و خاک نشوید که آن سو تر را نبینید» آیا پیامبر را مدح گفته یا مذمّت کرده است؟ اگر کسی همه پیام رسول خدا را در چنین جملههایی خلاصه کند و پیام او را تکرار و یادآوری امری بداند که به شدت ساده است و به حدی کوچک تا آنجا که حتی شامل «آبادی زمین و خرید و فروش و چگونگی اداره جامعه ساده بدوی نیز نمی تواند باشد و از قصاص و کیفر و معاملات و مناسبات داد و ستد ابتدایی» نیز به طور کلی خالی است؛ او را تمجید و ستایش گفته یا هجو و نکوهش کرده است؟![۵] _ اخلاقگرایی نیز در سال های اخیر سبب پیدایش جبری در فضای گفتمان های دینی شده است که سایه سنگینی بر تفسیر قرآن و سنت نبوی انداخته و فضای سنّت و گفتگوهای علمی را تا حدود زیادی جو زدهٔ خود ساخته است. با آنکه در قرون گذشتهٔ اسلامی معمولاً توجه به اخلاق ، دعوت به اخلاق و هدف گیری اخلاق هیچگاه به طور کلی از آموزههای دینی جدا فرض نشده بود و سنت و فقه اسلامی با وجود تفاوت فرقه های فقهی و مذهبی متکثری که در درون خود داشت از ارتباط و پیوند با اخلاق خالی نبود. با این وجود در دوران حاضر در ادامه مباحث نوگرایی دینی وضعیتی پدید آمده است که جامعه دینی علمی را به جوی دچار کرده است که تا حدود زیادی واقعی نیست. اکنون به مدد فضاسازی های فکری و با بهره گیری از فضای رسانهای و تکثیر و تلفیق و تکرار مطالب، در محیطهای سیاسیون و روشنفکران جوان، جوی ساخته شده است که در آن فقه سنگین شعر سهراب، در ترازوی اخلاقگرایان به شدت سبک وزن و بی مایه دیده می شود و پیوسته تقاضاهای تازه ای از سوی منادیان سبک وزنی فقه و شکست خوردگی تاریخی فقیهان، به منظور برکشیدن اخلاق بر مسند فقاهت شنیده میشود. در چنین فضایی عجیب نیست اگر اخلاق گرایی دینی موجود تا آنجا پیش برود که همه اهداف رسالت را در تحقق چند معیارِ معدودِ اخلاقی تصور کند و برای رسالت پیامبران چیزی فراتر از اخلاق و عمل به آن در جامعه انسانی قائل نباشد. جهان غیب، عالم آخرت، تجلی و فیض الهی و آداب و سنن سلوک ایمانی، و دهها مقوله دیگر از این دست، همه یکباره به فراموشی سپرده شده و یا نادیده انگاشته می شوند و آنگاه -لابدّ به ناچار- جایِ خالی همه آنها را اخلاق گراییِ فربه شدهٔ معاصر پر خواهد کرد. بر این اساس رسالت پیامبر چیزی جز دعوت به اخلاقیّات انسانی نخواهد بود. امری که بسیاری از متفکران و اندیشمندان جهان بشری میتوانند رسولان و پیام داران آن باشند که در این صورت طبعاً نیازی به تعریف و شناخت پیامبران و عنصر نبوت احساس نخواهد شد. همان راهی که قرنها پیش از این کسانی مانند ابوحیان توحیدی، زکریای رازی، و اخوان الصفا رفته بودند. پروژه اخلاقی سازی نبوت پیامبر اگرچه ابتدا زیبا و جذاب به نظر می رسد اما در نهایت پروژهای است که به کوچک کردن نبوت و بریدن رسالت از آسمان و جدا ساختن آن از جهان غیب خواهد انجامید و پیامبران را تاحد مربیان اخلاق سادهٔ عمومی پایین خواهد کشید و جایگاه آنان را بسی پایینتر از فیلسوفان اخلاق، خواهد نشانید. آیا چنین روندی در تبیین نبوت، برکشند آن است به اوج یا فرو برندهٔ آن به حضیض؟! پی نوشت ها: [۱] دکتر عبدالکریم سروش در سال ۱۳۹۲ با نگارش چند مقاله ادعا کرد که قرآن حاصل رؤیاهای محمد(ص) است و به بیان دیگر قرآن خوابنامهای پیامبرانه است. او سپس این نظریه را در گفتوگو با بخش فارسی شبکه تلویزیون بیبیسی، تکرار و پس از آن نیز با ارائه دو مقاله جدید سعی کرد تا ضمن پاسخ به منتقدان ، نظریه خود را نیز تکمیل کند. [۲] بیان دکتر سروش برای مدخل ورود به این بحث چنین است: «کلام – سمعی» بودن قرآن، تا بیش از این، موضوع تأمّل و تحقیق بود، اکنون «رؤیای – بصری» بودنش چشمک و خنبک میزند و به تفّرج و تدّبر دعوت مینمود. در هر دو قضیه محمّد (ص) «فاعل» نه منفعل؛ و گاه در جای اوّل شخص و گاه در جای دوم شخص و سوم شخص مینشست. امّا در فرضیهی جدید گویی در مواردی، او «شاهد و ناظری» (نه مستمع مطالبی) است، … پارهای از قرآن، چنان تصویری است، که «سمعی – بصری» بودن تجربهی وحیانی محمّد(ص)، بهترین تعبیر آن است». (دکتر سروش، عبدالکریم، مقالهی اینترنتی بی بی سی،ص۴) در نقل دیگری ایشان چنین معتقد است که؛ « «قرآن محصول کشف پیامبرانهی محمّد بن عبدالله (ص) است، هر چه بود، جوشش و جنبش ضمیر محمّد (ص) و تلاطم دریای او بود که به کشف «وحی» منجر شد.» (دکتر نصری، عبدالله، افکار قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۹۴ ، ص۱۷۳)
[۳] به شهادت تاریخ دینی بشر حتی انسان های ابتدایی هم میدانستند که برای دستیابی به خلود و جاودانگی و برقراری ارتباط و پیوند با خدایان آسمانی باید عالم و آدم و انسان و طبیعت و زمین و زمان و ماه و خورشید و ستارگان و آب و درخت و جنگل و بالاخره همه چیزها و شئون دنیوی (rofane)را آسمانی و قدسی و آیینی (ritualistic,sacred,…) ببینند و حالا کسی پیدا شده که میخواهد پیامبر بزرگ اسلام و در نتیجه آن همه پیامبران بزرگ الهی را از مقام منیع لاهوتی آنها پایین بکشد و یکسره ناسوتی ببیند و بخواند و تفسیر کند… (دین و چالش های جهان معاصر دفتر اول ص ۵۴۴ -۵۴۵) [۴] درنظریه «رؤیای رسولانه»چنین می خوانیم «زبان قرآن، انسانی و بشری است و قرآن مستقیم و بی واسطه تألیف و تجربه و جوشش و رویش جان محمد و زبان و بیان اوست. محمدی که تاریخی است و در صراط تکامل است و پا به پای زمان پیامبر تر می شود، جانش شکوفاتر و چشمش بیناتر میشود. و در صید معانی و معارف نیز پختهتر میشود. خدا را بهتر میشناسد و وصف میکند. درکش از رستاخیز، عوالم برین و پسین ژرفتر میشود و برای گشودن گره های جامعه خویش راه های تازه تر پیش می نهد. اگر عمر بیشتری مییافت و غواصی را نیکوتر می آموخت و حوصله ای فراخ تر و هاضمهای قوی تر می یافت ای بسا که از دریای حقایق، گوهر های گرانتر صید مینمود و قرآن را فربه تر و جهان را توانگر تر میکرد…»(دین و چالش های جهان معاصر دفتر اول، ص ۵۴۳) [۵] «در میان همۀ صفتها و لقبهای حضرت محمد(ص)، هیچیک ارجمندی کلمۀ «پیامبر» را ندارد. او برای ما پیامی آورد؛ پیامی که مانند آن را از زبان دانشمندان و فیلسوفان و سیاستمداران نشنیدهایم. پیام او روشن، ساده و حتی تکراری بود: چندان سرگرم بازار و خانه و خاک نشوید که آنسوتر را نبینید… دریغا که مدعیان پیروی از او دوباره چشمها را به سوی روزمرگیها برگرداندند و گفتند او آمده بود که زمین را آباد کند و به ما خریدوفروش بیاموزد و حکومت بنیان گذارد و قصاص و جزا تعلیم دهد. آنان که چنین تصویری از نبوت دارند، نمیدانند که زمین را دیگران هم میتوانند آباد کنند و شأن نبوت تعلیم معاملات و تنظیم بازار نیست و رسالت آن مردان الهی، حکم راندن بر بدنهای خاکی نبود؟» (رضا بابایی، ۹۷/۹/۳، @RezaBabaei43) |
یک نظر بگذارید