نتایج خطای روشنفکری در مواجهه با دین عامه دردسر ساز است و گاهی ویرانگر.
مواجهه روشنفکران با دین و مذهب عامه در تاریخ یکی دو قرنه اش، همیشه بر مرزهای خردمندی و حکمت حرکت نکرده و گاهی مرز اعتدال و انصاف علمی و حتی اخلاقی را زیر پا کرده است. چنین مرزشکنی ها را از آفات اندیشه ورزی روشنفکرانه باید به حساب آورد که گاهی سبب ایزوله شدن و انزوای جریان روشنفکری در جامعه مذهبی نیز گردیده است. یکی از نمونه ها برای چنین برخوردی را در یکی از نوشته های اصحاب نواندیش ما به تازگی دیدم که در نوشته کوتاه زیر به آن پرداخته ام و پرسش های چندی را با نویسنده در میان آورده ام بلکه اذهان خوانندگان منصف، پاسخ خویش را بجویند و دریابند.
در آغاز یادداشتی با عنوان «دین عمومی و اتوریتهٔ عامه» نوشته اند:
«جز چند پیام کوتاه و کلی و چند برنامۀ عبادی ساده، دیگر اجزا و باورهای منسوب به دین، مخلوطی از تاریخ دین و تأملات بشری و فرهنگ زمانه و اجتهاد عالمان و ظنون است. دین در بهترین حالت، پدیدهای الهی – بشری یا به گمان من، بشری – الهی است. دین آسمانی، به این معنا که از صدر تا ذیل آن نسبتی روشن با آسمان و خدا داشته باشد، وجود خارجی ندارد…» (۹۸/۳/۱۵)
آیا کسانی که همهٔ دین را تنها «چند پیام کوتاه و کلی و چند برنامه عبادی ساده» نمی بینند، در هنگام نوشتن این جمله، به محتوای شش هزار و چند صد آیه قرآن فکر کرده اند و اینگونه سادگی می کنند؟ آیا میراث ارزشمند حدیث را که همتای قرآن و نیمهٔ دوم ثقلین است، از یاد برده اند؟ آیا عقل هیچ خردمندی، چنین بی اعتنایی بزرگ را به میراث دویست و پنجاه ساله حیات فکری، سیاسی و اجتماعی پیشوایان شیعه و اندیشمندان جامعه را پذیرا می شود؟
به گفته نویسنده یادداشت، اگر بخش آسمانی دین فقط «چند پیام کوتاه و کلی و عبادت ساده» باشد آنگاه باید دین اسلام را در اندازه های زرتشت دید: «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک»؟!؟ همین.
آیا واژهٔ «سادگی» در این نوشته ها کژتابی ندارد و بی تعریف نیست؟ مگر «ساده» همه جا به معنای کوچک کردن، اندک سازی و حذف اجزا و شاخه ها است؟ اصولا مگر سادگی با عمق و پیچیدگی درونی قابل جمع شدن نیست؟ آیا گاهی حتی یک سکوت نمی تواند ظرف انبوهی از لایه های معانی باشد؟ آیا ساده دیدن برنامه های عبادی، به تنهایی نشانی از خامی و سبک اندیشی در باره دین و اجزای آن نیست؟
کدام ضرورت عقلی یا علمی سبب می شود تا عبادت ها و برنامه های عبادی لزوما ساده، به معنای کوچک و سطحی، در نظر آیند، اما یک خط شعر یا یک تصویر شاعرانه، یا یک ژست هنرمندانه، برای نویسنده هنرمند یادداشت مذکور، دنیایی از اندیشه و اشارات را در خود داشته باشد و ساعتها در آن باره سخن بگویند و دفترها تدوین کنند؟
شوربختانه در دوران کنونی، با کسانی روبرو هستیم که وقتی مثلا نوبت تدریس مثنوی می شود آن را پیچیده تر از فلسفه فیلسوفان بزرگ و موشکافانه تر از آیات قرآن باور دارند ولی دین را در بساطت و سادگی در حد فارسی کلاس اول نهضت سوادآموزی می بینند.
مثل سادگی نقش گورهای برساختهٔ وهابی ها، مشتی خاک و حد اکثر، یک یا دو سنگ لاشه.
با کسانی روبروییم که مانند فلاسفه شک گرای قدیم تنها به شک خود جزم و باور ندارند بلکه جزم اندیشانه می کوشند به هر روشی با یقین مبارزه کنند و به صاحبان یقین بقبولانند تا آنچه را که به چشم دیده اند یا به دلایل استوار عقلی بدانها رسیده اند را پوچ بخوانند و دیوانه وار نتایج عقل و تجربه ی خود را انکار کنند یا به دیده ی شک بنگرند. مدعای آنان، در ستیز و دشمنی با یقین، یک چیز است؛ دیدنی هایتان را که به چشم سر یا چشم دل دریافته اید و پشتوانه نصوص آسمانی و فرمایشات معتبر اهل بیت علیهم السلام آنها را پشتیبانی می کند و استدلال عقلی آنها را تایید می کند، منکر بشوید، یا در آنها همیشه شک کنید و هیچگاه به زبان اهل یقین حرف نزنید. آن چنانکه گویا لاادری گویان، پیامبران هدایت و اسوه های رستگارانند.
گروهی که تسامح و تعامل خوبان از اهل یقین را با ناآگاهان و گمراهان، نشانه ی بی یقینی خوبان می پندارند نه نشانه ای از تحمل و بردباری اخلاقی و رواداری اجتماعی آنان. شگفت آنکه تمام این دیدگاه نادرست را با آیات معتبر داستان جعلی موسی و شبان مثنوی اثبات می کنند!
آیا «یؤمنون بالغیب» با شک می سازد یا «و بالآخره هم یوقنون»؟! آیا کلام پیشوایان را نخوانده اند که «اللهم ارزقنی الیقین…»؟ آیا نخوانده اند دعای سحر پاکان عالم را که «اللهم انی اسئلک ایمانا تباشر به قلبی و یقینا صادقا…» ؟ آیا باور ندارند که شک پایه کفر است در کلام علی بن ابی طالب علیه السلام در نهج البلاغه؟ و آیا….
بلی می دانند و می خوانند اما رسوب مبانی شک گرایی مدرن غربی در ذهن و جان آنان لایه ای غلیظ نشانده که زنگاری مانع از تابش حقیقت شده است. شریعت «سهله سمحه» یعنی «آسانگرای بزرگوارانه» با یقین و باور قطعی تحقق پیدا می کنند و با فطرت سازگار است نه با شک گرایی که از دفتر شریعت الهی اثری باقی نمی گذارد تا سمحه و سهله باشد یا عسری و حرجی.
دریغ آنکه شاهدیم که حدیث ناشناسی روشنفکری دینی -که در مقاله ای پیش از این از آن مشکل یاد کرده ام- سبب می شود تا به روایتی سُنّی که بی پایه و مردود است از کنز العمال متقی هندی، استناد کند و بر اساس آن ژرفنگری در دین را نکوهش کند؟ آیا روایت بی اعتبار «ایاکم و التعمق فی الدین…؛ بپرهیزید از ژرف شدن در دین…» با صریح آیه «لیتفقهوا فی الدین…؛ تا اینکه در دین، ژرف نگری کنند…» می سازد؟ یا تضاد دارد؟ با «کتاب لیدبروا آیاته…؛ این کتابی است تا در آیات آن تدبر و اندیشه ورزی کنند..» چطور؟ آیا با «ابواب التفقه فی الدین» در کتب و منابع اصلی و قدیم حدیث شیعه، سازگاری دارد؟
متاسفانه و بسی به دور از انصاف علمی و اخلاقی نقد ، در این یادداشت کوتاه و بی استناد، شیخ مرتضی انصاری و فتاوای او و ژرفنگری و شیوه تفقه او حاصل معادله قدرت و ثروت عامه مردم محسوب می شود و محکوم اتوریته (مرجعیت و رسمیت) عوام. اما در برابر آن، آرای ضعیف کسانی دیگر را (که اکنون نام نمی برم) بی هیچ دلیل موجه علمی بر صدر می نشاند و حسرت پس زدن آرای امثال شیخ هادی نجم آبادی و مرتضی جزایری را می خورد و انتخاب و برکشیدن آرای علمی و استدلالی فقهی در حوزه هزار ساله تشیع را معلول «استقبال مردم عامی» می داند نه «منطق درونی» آنها. آیا هیچ فقه آشنای غیر شیعی تا این حد و اندازه، به میراث فقهی شیعه آشکارا تاخته است؟! کاش به هنگام نوشتن این جمله ها، کمی تا اندازه ای به انظار شخصیت های علمی جهان اسلامی غیر شیعی و اسلام پژوهان غربی در زمینه تجلیل از فقه شیعی موجود و توانمندی آن، چشم دوخته بودند یا اگر دیده اند که به احتمال زیاد باید دیده باشند، در پس پرده بغض و خشم و آزردگی نمی نشستند و نمی نوشتند که فرموده اند « و عین السخط تبدی المساویا» و نیز «حب الشیئ یعمی و یصم».
اگر چنان تلاشی می شد و از نگاه علمی و اخلاقی فاصله نمی گرفتند به استدلال واهی یک متل و قصه بی سر و ته، توده های مردم و انتخاب و خرد جمعی آنان را یکسره بی اعتبار نمی دیدند و گزینش و برآمدن مرجعیت فقهی در حوزه هزار ساله ای مانند نجف را به یک قصه عامیانهٔ سر تا پا مجهول، و بلکه بر ساخته، در چشم رمیدگان از دین و مذهب ، خوار و سبک نمی کردند و این همه آب به آسیاب انبوه دین ستیزان عصر مدرنیته، نمی ریختند.
یک نظر بگذارید