در بحث از تشرفات به نوعی از تشرف که در خواب و رؤیای صادق، نصیب اهل معرفت می شود اشاره کرده ام که برای آن شواهد و نمونه های متعددی را از قرن سوم -آغاز غیبت- تا به امروز، در نوشته های بزرگان شیعه و حتی غیر شیعه، می توان دید و خواند که از بهترین آن حکایات، گزارش شیخ صدوق(ره) است. ترجمۀ داستان این رؤیای صادق از قلم نورانی خود ایشان بی تردید، خواندنی و معرفت آموز است.
شیخ فقیه أبو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه معروف به شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) در مقدمۀ کتاب در ارج «کمال الدین و تمام النعمه» خاطرات خود را در سفر بازگشت از فرارودان (ماوراءالنهر) به سوی «ری» چنین می نویسد :
«انگیزه من در تالیف این کتاب آن بود که چون آرزویم در زیارت علی بن موسی الرضا – صلوات الله علیه – برآورده شد به نیشابور برگشتم و در آنجا اقامت گزیدم و دیدم بیشتر شیعیانی که به نزد من، آمد و شد می کردند در امر «غیبت» حیرانند و درباره امام قائم (عجل الله فرجه) شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رأی و قیاس روی آورده اند. پس با استمداد از اخبار وارده از پیامبر اکرم و ائمه اطهار (صلوات الله علیهم) تلاش خود را در ارشاد ایشان بکار بستم تا آنها را به حق و صواب دلالت کنم.
تا اینکه شیخی از اهل فضل و علم و شرف که از دانشمندان قم بود، از بخارا
بر ما وارد شد، من به جهت آنکه وی دیندار و خوش فکر و راست کردار بود، از دیر زمان، آرزوی ملاقات او را داشتم و مشتاق دیدار او بودم و او شیخ نجم الدین محمدبن حسن بن محمد بن احمد بن على بن صلت(رض) بود و پدرم از جد او -محمدبن احمد بن علی بن صلت – روایت می کرد و علم و عمل و زهد و فضلش را می ستود و احمد بن محمد بن عیسى با آن فضل و جلالتی که داشت، از ابوطالب عبدالله بن صلت قمی(رض) روایت می کرد و باقی بود تا آنکه محمد بن حسن صیقار او را دیدار کرد و از او روایت نمود.
پس چون خدای – تعالى – مرا به آن شیخ که از این خاندان رفیع بود رسانید او را سپاس گفتم که دیدارش را نصیبم ساخت و به برادریش گرامی ام داشت و دوستی و صفایش را به من ارزانی فرمود.
یک روز که برایم سخن می گفت، کلامی از یکی از فلاسفه و منطقیان بزرگ بخارا نقل کرد که آن کلام او را در مورد قائم حیران ساخته بود و به واسطه طول غیبتش و انقطاع اخبارش او را به شک و تردید انداخته بود. پس من فصولی در اثبات وجود آن حضرت بیان کرده و اخباری از پیامبر اکرم و ائمه اطهار در غیبت آن امام، روایت کردم و او بدان اخبار آرامش یافت و شک و تردید و شبهه را از قلب او زایل ساخت و احادیث صحیحی را که از من فراگرفت به سمع و طاعت و قبول و تسلیم پذیرفت و از من درخواست کرد که در این موضوع کتابی برایش تألیف کنم.
من نیز درخواست او را پذیرفتم و به او وعده دادم که هرگاه خداوند وسایل مراجعتم را به محل استقرار و وطن – شهر ری – فراهم کند به گرد آوری آنچه خواسته است اقدام نمایم.
در این میان، شبی درباره آنچه در شهر ری باز گذاشته بودم از خانواده و فرزندان و برادران و نعمتها، اندیشه می کردم که ناگاه خواب بر من غلبه کرد و در خواب دیدم گویا در مکّه هستم و به گرد بیت الله الحرام طواف می کنم و در شوط هفتم به حجر الأسود رسیدم آن را استلام کرده و بوسیده این دعا را می خواندم : این امانت من است که آن را تأدیه می کنم و پیمان من است که آن را تعاهد می کنم، تا به ادای آن گواهی دهی.
آنگاه مولایمان صاحب الزمان – صلوات الله علیه – را دیدم که بر در خانه کعبه ایستاده است و من با دلی مشغول و حالی پریشان به ایشان نزدیک شدم. آن حضرت در چهره من نگریست و راز درونم را دانست.
بر او سلام کردم و او پاسخم را داد.
سپس فرمود: چرا در باب غیبت کتابی تالیف نمی کنی تا اندوهت را زایل سازد؟
عرض کردم: یا ابن رسول الله ! دربارۀ غیبت پیشتر رساله هایی تألیف کرده ام.
فرمود: نه به آن طریق. اکنون تو را امر می کنم که درباره غیبت کتابی تألیف کنی و غیبت انبیاء را در آن بازگویی.
آنگاه آن حضرت ۔ صلوات الله علیه – رفت.
من از خواب برخاست و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درد دل کردن و شکوه نمودن پرداختم و چون صبح دمید به تألیف این کتاب آغاز کردم تا امر ولى و حجت خدا را امتثال کرده باشم. در حالیکه از خدای – تعالى – کمک می خواهم و بر او توکل می کنم و از تقصیرات خود آمرزش می خواهم و توفیق من به واسطه اوست ، بر او توکل می کنم و به سوی او باز می گردم
و ما توفیقی الا بالله، علیه توکلت و الیه انیب.
(مأخذ: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، مترجم منصور پهلوان، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ پنجم ۱۳۸۶، ج ۱، ص ۴-۷)
یک نظر بگذارید