نقد تفسیر فلسفی حدیث المؤمن مرآت المؤمن

نگارش در تاریخ ۱۷ دی ۱۳۹۹ | ارسال شده در بخش احکام و معارف دینی، ادبیات، فلسفی، مقالات | ۳ نظر

 چکیده:

کمتر کسی را شاید بتوان یافت که روایت مشهور «المؤمن مرآت المؤمن» را ندیده یا نشنیده باشد و برداشت اخلاقی و تربیتی از آن نکرده باشد. با این وجود برخی به دلیل اندیشه های فلسفی عرفانی که دارند تلاش کرده اند تا تفسیری فلسفی از آن ارائه کنند و برداشت اخلاقی تربیتی را که پذیرش غالب و قاعده مندتری داشته است را تخطئه کنند در حالیکه شرح و تبیین روایات و احادیث به مدد فلسفه های از پیش پذیرفته، کاری ناروشمند و غیر قابل پذیرش است.

مقدمه

حدیث مرآت را به حقیقت باید یکی از زیباترین متون حدیثی در اسلام خواند که به روانی و ملاحت از قاعده ای اخلاقی حکایت دارد. قاعده ای که برای خودسازی و جامعه سازی آرمانی به منزلۀ سنگ بنا است. از آنجا که بنیاد اخلاق دینی بر دگر خواهی استوار است و نفی خودخواهی مستکبرانه را هدف گرفته، با چنین قاعده و ابزاری شکل می‌گیرد و پیروان خود را به چنین رابطه ای فرا می خواند که در آن هر مؤمن باورمندی برای همتای اجتماعی خود که برادر دینی اش محسوب است راهگشایی و راهنمایی دارد. یعنی هر فرد با ایمان برای برادر با ایمان خود همانند آینه ای صافی است که از زبان او و راهنمایی های زلال و شفاف وی برای اصلاح خود، کمک میگیرد و بهره می برد. به گونه ای که رودر رویی و مصاحبت با برادر مؤمن، برایش سبب آگاهی از خوبی ها و بدی ها است.

علمای اخلاق و حدیث، توأمان بر این معنا در شرح حدیث مرآت مؤمن، تاکید و تصریح داشته اند که جستجوی کلمات همه آنان خارج از حوصلۀ بحث است. علامه مجلسی در شرح روایت دیگری با همین مضمون آینه گی، پس از بیان معنا و مفهوم مرآت/آینه گی و مقصود از آن در حدیث، به دو قول از اقوالی که در مسأله وجود دارد اشاره کرده و آنها را خلاف دلالت زبانی حدیث یا بعید از مدلول حدیث می خواند.[۱]

سخن مجلسی و تتبع در بحث یاد شده نشان می دهد کسانی سعی در ارائه تفسیری نامتعارف از این حدیث داشته اند و تأویلات دیگری را به احتمال یا با قاطعیت در شرح و تبیین حدیث یادشده مطرح ساخته اند. در این مقاله به دو نمونه مهم و مرتبط با بحث اشاره می شود تا جایگاه تفسیر فلسفی این حدیث آشکارتر گردد.

تفسیر نامتعارف مولوی از حدیث مرآت

مولوی در کتاب فیه ما فیه راه دیگری نیز برای شرح این حدیث در پیش گرفته است و یکسره جای مؤمن بیننده و مؤمن دیده شده را عوض می کند. مؤمن اول را منظور الیه و مؤمن دوم را ناظر و بیننده می انگارد. بنابر این معنا، مؤمن دوم که ناظر است در وجود مؤمن اول، اوصاف خود را مشاهده می کند. هر چند که مولوی در این میانه تنها به دیدن اوصاف زشت و رذیلت در آینۀ وجود دیگری نظر دارد و گویی که جز اوصاف زشت خودش در آینه دیگری چیزی نمایش داده نمی شود. متن فیه ما فیه چنین است.

«دیدن عیبی در دیگران، نشانه وجود همان عیب در ما است. اگر در برادر خود عیبی می بینی، آن عیب در توست که در او می بینی. عالَم همچون آینه است، نقش خود را در او میبینی که: المؤمن مرآه المؤمن. آن عیب را از خود جدا کن، زیرا آن چه از او میرنجی، از خود میرنجی. گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورَد. خود را در آب می دید و می‌رمید. او می پنداشت که از دیگری می‌رمد، نمی دانست که از خود می‌رمد. همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بی رحمی و کبر چون در توست نمی رنجی، چون آن را در دیگری می بینی می رمی و می رنجی. پس بدان که از خود می رمی و می رنجی.» (فیه ما فیه، مولانا، ص ۲۸)

این معنا و برداشت نامتعارف در دفتر اول مثنوی نیز آمده است. در داستان شیر و خرگوش،آنجا که شیر در آب چاه می نگرد و شیری خرگوش در بغل گرفته را در قعر چاه می بیند آن خود دیدن را در آیینۀ آب به معنی حدیث المومن مرآت المؤمن ربط می دهد.

 اى بدیده عکس بد بر روى عم/ بد نه عم است آن تویى از خود مرم‏

 مومنان آیینه‏ى همدیگرند/ این خبر مى ‏از پیمبر آورند

 پیش چشمت داشتى شیشه‏ى کبود/ ز آن سبب عالم کبودت مى‏نمود

 گر نه کورى این کبودى دان ز خویش/ خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش.‏ (مثنوى‏معنوى، دفتر اول)

 ملاهادی سبزواری در شرح این ابیات یکسره به شرحی فلسفی عرفانی می پردازد که هیچ ارتباطی با برداشت نامتعارف مولوی ندارد. سخن سیزواری در ادامه مقاله خواهد آمد. ولی استاد فروزانفرضمن شرح ابیات ناگواری اش از برداشت صاحب مثنوی را نشان می دهد و سخن او را با عبارت «ظاهراً آن را در این مورد بدین گونه توجیه می کند» شرح می کند که نشان از کراهت وی از پذیرفتن این معنا برای حدیث دارد.وی سخن صوفیان رادر این باره از اوصاف الاحباب و فصوص الآداب، چنین نقل می کند که«ظاهراَ صوفیان همگی بر این عقیده بوده اند.وهر کس که عیب دیگریگوید تا آن عیب در وی نباشددر دیگری نبیند». (ص۴۷۱)

فروزانفر در شرح خود می نویسد که شعر «مؤمنان آیینه‏ى همدیگرند / این خبر مى‏از پیمبر آورند. مستفاد است از مضمون حدیث: المؤمن مرآه المؤمن. (احادیث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۴۱) [مولوی] این حدیث را بعنوان دلیلى بر مقصود خود مى‏آورد و ظاهرا درین مورد آن را بدین گونه توجیه مى‏کند که همچنان که در آینه زشتى و زیبایى منعکس مى‏گردد و مرتبط است بصورتى که مقابل آینه قرار گرفته است، دیدن زشتى و بد خویى در دیگران، انعکاس بد خویى کسى است که بمذمت آنها مى‏پردازد و آن بدى بخود وى ارتباط دارد نه بدیگران.‏ (بدیع الزمان فروزانفر، جلد ۲، صفحه‏ى ۴۷۲)

این سخن مولوی از چند جهت قابل مناقشه است. نخست اینکه هیچ دلیلی بر انعکاس صفات بیننده در وجود دیگری نیست. به گونه ای که بیننده تنها صفات و ویژگی های خود را در وجود دیگری ببیند. دوم اینکه نتیجۀ  پذیرش چنین دیدگاهی، نفی حقیقت ادراکات ما است. یعنی ادراکات ما از جهان خارج از خودمان، واقعنمایی نداشته و تابعی از احساسات و خصوصیات درونی ما است. امری که در مباحث عقلی در زمینۀ ارزش ادراکات، مردود شمرده می شود.    .

در مورد بخش اول ممکن است کسی به سخن یونگ در این باره استشهاد کند که «ما نمیتوانیم صفتی را که در خود نداریم در دیگری تشخیص دهیم» بنا بر این تشخیص یک صفت در دیگری پیامد وجو آن صفت در درون ما است. در حالیکه چنین گزاره ای از نظر منطقی درست نیست. زیرا برای تشخیص یک صفت در دیگری و یا در یک چیز دیگر، ما نیازمند آگاهی از آن صفت هستیم، نه دارا بودن و واجد بودن آن. ما برای آنکه شتابزدگی را در دیگری تشخیص دهیم لازم نیست خودمان عجول و شتابزده باشیم، بلکه تنها نیاز به فهم حقیقت و معنای صفت شتابزدگی و دستپاچگی داریم. بنا بر این تشخیص تکبر در دیگری توسط یک استاد اخلاق، لزوماً به معنای متکبر بودن استاد اخلاق نیست.

جهت سوم در مناقشۀ دیدگاه مثنوی، ناسازگاری با سیاق حدیث مرآت است. برای داوری در این باره باید به یاد داشت که چون مولانا بر مذهب عامه است و قاعده چنین است که این حدیث را از منابع اهل سنت آموخته و فرا گرفته باشد.[۲] بنا بر این در نتیجۀ مراجعه به مصادر حدیث این اشکال رخ می نماید که در منابع اهل سنت متن حدیث دنباله ای دارد که با برداشت مولانا جور نمی آید و آن را نفی می کند.

«عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «الْمُؤْمِنُ مِرْآهُ الْمُؤْمِنِ، وَالْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ، یَکُفُّ عَلَیْهِ ضَیْعَتَهُ، وَیَحُوطُهُ مِنْ وَرَائِهِ.» (سنن أبی داود ، ج ۴، ص۲۸۰، ح۴۹۱۸)

چنانکه دیده می شود در دنباله حدیث دو جمله آمده است که معنای دو جمله اول را تبیین می کند. «مؤمن ، آینه مؤمن است و مؤمن، برادر مؤمن است؛ سرمایه اش را برای او حفظ می کند و در غیابش، او را حمایت می کند». بنا بر این واضح است که مقصود از روابط آینه‌وش و پیوند برادری میان مؤمنین، نوعی از مسائل اخلاقی و تربیتی است. به گونه ای که هر مؤمنی، اصلاح گر مؤمن دیگری است. یعنی برای او صفت آینه‌گی دارد. همزمان، عیوب و خطاهایش، و درستی ها و کمالاتش را به او گوشزد و نقص و کاستی هایش، و توانایی ها و دارایی هایش را یادآوری می کند. آینه حقیقت نمای زندگی اش میشود. او را به خوبی هایش واقف می کند و از بدی هایش مطلع می سازد.

برداشت چنین معنایی از روایت فوق را در کتب اخلاق و تربیت طی قرون و اعصار گذشته تا به امروز می توان دید. برداشتی که با مدعای مولوی آشکارا متفاوت است. زیرا او مؤمن دوم را آینه برای مؤمن اول (یعنی خود شخص بیننده) می داند و منحصرا این آینه‌گی را برای نشان دادن عیب و زشتی همان بیننده و ناظر می داند. یعنی هر یک از من و شما وقتی به یک دیگر نگاه می کنیم اگر در وجود دیگری، تکبر و حسادت و کینه توزی دیدیم، انعکاس رفتار خودمان را نظاره گر بوده ایم و دیدنی های ما بازتاب وجود خود ماست نه متعلق به آن کسی که روبروی ما ایستاده است. چنین سخنی گذشته از آنکه قابل اثبات نیست، می تواند به معنای نفی امکان شناخت ما نسبت به اوصاف دیگران نیز در نظر گرفته شود که نظری مردود و غیر قابل پذیرش است. چنین برداشتی با برخی ابیات دیگر مثنوی نیز ناسازگاری می نماید. هر چند گاهی مقصود حقیقی شاعر از معنای حدیث مذکور، لا به لای تصویر های خیال انگیز شعر ها گم می شود و از دقت های عقلی دوری می گزیند اما به برداشت متداول نزدیکتر است. «چون که مؤمن آینه مؤمن بود/روی او ز آلودگی ایمن بود. یار، آیینست جان را در حزن/در رخ آیینه ای جان دم مزن. تا نپوشد روی خود را در دمت/دم فرو خوردن بباید هر دمت» (مثنوی، اوایل دفتر دوم)

تفسیر فلسفی حدیث

دهۀ هشتاد در مقدمه کتاب «تفسیر فلسفی قرآن»، یادآور شده ام که رویکرد تفسیر فلسفی، دامن حدیث را نیز رها نکرده است و بخشی از احادیث اسلامی – به ویژه شیعه- را همانند آیات قرآن، دستخوش تغییر در معنا و برداشت کرده است که تفسیر فلسفی از حدیث مرآت ، یکی از مصادیق آن ماجرا به شمار است. تفسیری که گاهی دگرگونه ساز سامان زبانی و ساختار معنایی احادیث می شود و با قواعد تخاطب هم در تعارض قرار میگیرد.

به هر روی، همچنانکه گفته شد حکیم سبزواری بی توجه به برداشت صاحب مثنوی ، دیدگاه فلسفی عرفانی خود را در شرح بیت «مؤمنان آیینه یکدیگرند / این خبر را از پیمبر آورند» می گوید یعنی «این خبر را که «اَلمُؤمِنُ مِرآهُ المُؤمِن». زیرا که همان عقیده حقه که این مؤمن دارد، آن مؤمن دارد و این خلق حسن و فعل حسن که این دارد، آن دارد، بلکه روح امرى و سرّ سبحانى که وجود مجرّد از احیاز و جهات و اوقات و سایر تعینات که متعلق به این جسد است با قطع نظر از اضافات، گویا همان است که متعلق به آن جسد است. خاصه آنان که یکدل و یک روح و اهل محبتند. و همان علم حضورى که این روح به خود دارد و همان که معلوم به این علم است، همان طور علم و معلوم از براى آن روح مؤمن کامل است. تا خود شناس نشوى خدا شناس نمى‏شوى. اهل غفلت در این مقام مرآتیت به طفلى مى‏مانند که صورت خود را در مرآت ببیند و از آن بیم یا آزرم داشته باشد، یا چو آن شیرى که بر خود حمله کرد». (ملاهادى سبزوارى، جلد ۱، صفحه‏ ۱۰۳)

محمد تقی آملی (۱۳۰۴-۱۳۹۱ق) شارح منظومه سبزواری گویا که -بنا بر گزارش اکبر ثبوت- به چنین شرح و تبیینی تمایل بیشتری داشته و فهم مشهور از روایت را اگر چه ذکر کرده است اما شرح فلسفی عرفانی را مقدم بر آن می کند. در نقل قول از آملی آمده که؛ « می‌توان «مؤمن اوّل» را حضرت حق تعالی دانست و مؤمن دوّم را انسان باایمان. و با این تفسیر که: حق تعالی آئینه است و انسانِ باایمان ـ بلکه همه موجودات ـ تنها در حکم نقوش و تصویرهایی هستند که بر صفحه آئینه ظاهر می‌شوند و رابطه آنها با حق، بلاتشبیه، نزدیک به رابطه تصویرهای منعکس در آینه است با آینه…. معنای دیگر حدیث این است که هر یک از انسان‌های باایمان آینه دیگری ا‌ست و همان‌طور که هر کس با نظر کردن در آینه، ظاهر خود را می‌آراید، هر انسانِ باایمان نیز با نظر به انسان باایمان دیگر، باطن خود و گفتار و کردار و اخلاق خود را می‌آراید. و این معنی در حدیثی دیگر نیز آمده است: «المؤمن مرآه لاخیه المؤمن» (سفینه‌البحار، ج۱، ص ۴۰٫( و مولانا نیز در بیتی دیگر از مثنوی می‌گوید: مؤمنان آئینه همدیگرند/ این خبر می از پیمبر آورند.» (ضمیمه روزنامه اطلاعات؛ آیینه/روایت استاد اکبر ثبوت از میرزا محمد‌تقی آملی ـ۵ ، تسلّی خاطر با «مثنوی» چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷)

در ادامۀ همین رویکرد، برخی از معاصران سعی دارند تا حدیث را تفسیر و شرح فلسفی کنند. برای همین منظور تلاش شده تا تفسیری ویژه بر اساس حکمت صدرایی از این حدیث روشن اخلاقی و تربیتی ارائه کنند. در این زمینه مفصلترین  تفسیر فلسفی صدرایی بر این حدیث را در مقاله ای بلند با عنوان «تحلیل حدیث المؤمن مرآت المؤمن بر مبنای حکمت متعالیه» می توان مطالعه کرد. نویسندگان مقاله مورد نظر با عوامانه خواندن برداشت متداول و نخست از حدیث مرآتیت مؤمن، وتخطئه آن برداشت -در حالیکه منطقی و متبادر به اذهان علمای لغت و حدیث و اخلاق بوده است- سعی در ارائه‌ی معنایی با رویکرد فلسفه متعالیه صدرایی دارند که حاصل آن تبدیل مؤمن اول به آینه ای برای تجلّی حقیقت انسان کامل، یعنی مؤمن دوم است که نتیجه آن تأویلی پیچیده و نا متوازن با روح حدیث و خارج از قواعد تخاطب و گفتگوی با عامه مردمی است که بی تردید، مخاطبان اینگونه سخنان به شمار می روند.

در این بخش ضروری می نماید حاصل آن مقاله دراز دامن، بی کم و کاست نقل میشود تا جهت گیری پیشداورانه صدرایی و جزم اندیشانه آنان در ظاهری خواندن شرح شارحان متعدد پیشین آشکارتر شود. درتیجه گیری مقاله چنین آمده است:

«در این مقاله حدیث «المؤمن مرآت المؤمن» بر مبنای حکمت متعالیه بررسی شد. از این حدیث، برداشت ها و تفاسیر گوناگون ظاهری و عرفانی ارائه شده است. مطابق برداشت ظاهری، مؤمن اول اصلاح گر مؤمن دوم است. این نوع برداشت، سبب شده جاهلی که دارای غبار نفسانی است، در مقام منتقد قرار گیرد و از این جهت، آثار نامطلوب اجتماعی بر جای گذاشته است.[؟؟!!] با توجه به مبانی حکمت متعالیه و اشارات خاص ملاصدرا در باب ایمان و نقش مهم آینه و نمایانندگی آن، مؤمن دوم در حدیث، تعالی بخش مؤمن اول است. پس با نگاه مرآتی در قوس صعودی، وجود ناقص و وجود کامل همچون دو آینه روبروی همدیگر قرار گرفته و حقایق آینه دوم در آینه نخست منعکس و با آن متحد شده به مرحله بعدی صعود می کنند.» (تحلیل حدیث «المؤمن مرآۀ المؤمن» بر مبنای حکمت متعالیه، دو فصلنامه جاویدان خرد، مقاله ۴، دوره ۱۵، شماره ۳۳، بهار و تابستان ۱۳۹۷، صفحه ۷۳-۹۲، نویسندگان منا تکاورنژاد ؛ سید حسین سید موسوی؛ وحیده فخار نوغانی)

اجمالا در نقد این شرح فلسفی همین اندازه کفایت است که نویسندگان نتوانسته اند بدون ذکر مبانی فلسفی از پیش پذیرفته خود راهی برای شرح حدیث بر وفق معنای مورد نظرشان بیابند. لذا پیش از ورود به بحث این حقیقت را یادآور شده اند که؛ «قبل از پرداختن به تحلیل حدیث، لازم است به آن دسته از مبانی هستی شناسی، خداشناسی و انسان شناسی حکمت متعالیه ، که با حدیث مرتبط است، اشاره شود.» (مقاله ص ۷۶) سپس ناچار به تکرار همه مبانی فلسفی متعالیه در زمینه های یاد شده گشته اند و مباحث متعددی از قبیل تشکیک وجودی حقایق، اتحاد عاقل و معقول، بسیط الحقیقه بودن وجود، وحدت شخصیه وجود، قوس نزول و صعود، مظهریت انسان کامل ودهها مطلب فلسفی را به صورت درسی بازگویی کرده اند بلکه برای یک بند از حدیثی شرح و تفسیر ارائه کنند آن هم در حالتی که حتی یک بار هم که شده خواننده مقاله را به اصل کلام منقول ارجاع نداده اند و طرحی برای صدر و ذیل حدیث یادشده و صحت و سقم آن نداده اند. بلکه در پی نفی معنی اصلاحگری اخلاقی از حدیث یاد شده برآمده و امر به معروف و پند و موعظه بر آمده از آن را مصداق عیب‌جویی از برادر مؤمن بر شمرده اند. سخنی که در نهایت شگفتی با تمثیل آینه بودن مخالفت دارد. زیرا اولین و مهمترین ویژگی آینه در مقام تمثیل، همان نمایش حقیقت است بی کم و کاست. خواه تصویری پسندیده باشد یا صورتی زشت و بد نما. روی تو گر آینه بنمود راست/ خود بشکن، آیینه شکستن خطاست.

متهم کردن صاحبان برداشت اخلاقی به ظاهری بودن نیز سخن سستی است زیرا از جمع فلسفی ها و عرفانیان کسانی چون ملاهادی سبزواری(۱۲۱۲–۱۲۸۹ هـ ق) که از مهمترین شارحان و هواداران فلسفۀ صدرایی است نیز در آثار خود برداشت اخلاقی و تربیتی از این حدیث دارد. [۳]

به هر حال نتیجه شرح فلسفی صدرایی نویسندگان از بند گسیخته/قیچی شده «المؤمن مرآت المؤمن» از روایات چندگانۀ آن، بیانی دشوار فهم و پیچیده به خود گرفته است که بهره چندانی از تایید لغوی و ادبی ندارد و به گونه ای جدا از متن کلام گوینده در نظر گرفته شده و بررسی گردیده است.

نویسندگان مقاله پیش از بر شمردن مزایای شرح حدیث بر مبنای دیدگاه صدرایی، چگونگی انعکاس مؤمن در آینه مؤمن را این چنین توضیح داده اند:

«بعد از روشن شدن معنا و منظور از مؤمن اول و مؤمن دوم در دیدگاه ملاصدرا، به نحوه انعکاس مؤمن در مؤمن می پردازیم. قلب انسان کامل، بی واسطه در مقابل ذات حضرت المؤمن قرار می گیرد و فانی در آن می شود و با انعکاس نور پر تشعشع آفتاب وجود خداوند، خود منبع پرتو افشانی دیگری می شود.»

«هر گاه قلب آینه ای مؤمن، در مقابل انسان کامل قرار گیرد، نفس ناقص و نفس کامل همچون دو آینه روبروی همدیگر قرار گرفته و حقایق آینه دوم در آینه نخست منعکس و با آن متحد می شود. نفس انسان کامل، منعکس کننده صور ادراکی به نحو اشراقی در سایر نفوس می شود و آن نفوس با توجه به صیقلی بودن، آن صور را در خویش یافته و می بیند و به حقایق، علم حضوری پیدا می کنند. در حقیقت نقش پیامبر (ص) به صورتی واضح به عنوان واسطه، آشکار می گردد. در این حالت وجود مؤمن به صورت آینه وار، تصاویر موجود در وجود نبی (ص) را می نمایاند و وجود پیامبر (ص) نیز به صورت آینه ای در مقابل خورشید حق تعالی، نمایاننده حق می باشد. در این فرآیند، نفس کامل، مکمل نفس ناقص است.»

به نظر نمی رسد که برای این عبارت ها بتوان معنای یکدست و ماحصلی جست جز اینکه نویسندگانش خواسته باشند مبانی فلسفی و پذیرفتۀ خود را صورتی از سنت و لباسی از حدیث بپوشانند و مفاهیم مانوس ذهنی خود را در قالب سخن اهل وحی، بگنجانند.

از سینه پاک کردم افکار فلسفی را

در دیده جای کردم اَشکال یوسفی را

نادر جمال باید کاندر زبان نیاید

تا سجده راست آید مر آدم صفی را (دیوان شمس)

منابع:

  1. أبو داود السِّجِسْتانی (م: ۲۷۵هـ» ؛ سنن أبی داود ؛ المحقق: محمد محیی الدین عبد الحمید؛ المکتبه العصریه، بیروت، بی تا، عدد الأجزاء: ۴
  2. فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی، تهران، بی تا.
  3. بلخی، جلال الدین؛ مثنوی معنوی، چاپ متعدد.
  4. تحلیل حدیث «المؤمن مرآۀ المؤمن» بر مبنای حکمت متعالیه، دو فصلنامه جاویدان خرد، مقاله ۴، دوره ۱۵، شماره ۳۳، بهار و تابستان ۱۳۹۷، صفحه ۷۳-۹۲، نویسندگان منا تکاورنژاد ؛ سید حسین سید موسوی؛ وحیده فخار نوغانی
  5. الحرانی، ابن شعبه؛ تحف العقول، تصحیح الغفاری، النشرالاسلامی لجامعه المدرسین، قم ۱۳۶۳٫
  6. السبزواری، الملا هادی، شرح الأسماء الحسنى، تحقیق نجفقلى حبیبى, تهران ۱۳۷۲، دانشگاه تهران.
  7. السبزواری، الملا هادی؛ نبراس الهدی فی أحکام الفقه و أسرارها، أرجوزه فی الفقه، تحقیق و تعلیق: محسن بیدارفر، قم، بیدار.
  8. سبزواری، ملاهادی؛ شرح مثنوی؛ بکوشش مصطفی بروجردی؛ سازمان چاپ و انتشارات، اول، تهران: ۱۳۶۳٫
  9. ضمیمه روزنامه اطلاعات؛ آیینه/روایت استاد اکبر ثبوت از میرزا محمد‌تقی آملی ـ۵ ، تسلّی خاطر با «مثنوی» چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
  10. عبدلی، حمیدرضا، تفسیر فلسفی قرآن؛ رویکردها و آسیب ها؛ بکوشش حسین انصاری؛ قم، دلیل ما و مؤسسه تحقیقاتی اخوان دستمالچی، اول ۱۳۸۶٫
  11. قمی، شیخ عباس؛ سفینه‌البحار، تهران، اسوه، ۸جلدی.
  12. مجلسی، محمدباقر؛ بحار الأنوار، دارالاحیاء التراث، بیروت، بی تا.
  13. النوری، المحدث (حسین الطبرسی) ؛ مستدرک الوسائل؛ مؤسسه آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث ـ قم.
پانوشت ها:

[۱] قال أبو عبد الله علیه السلام: المسلم أخو المسلم وهو عینه ومرآته ودلیله، لا یخونه ولا یظلمه ولا یخدعه ولا یکذبه ولا یغتابه (۱).

تبیین: ” مرآته ” أی یبین محاسنه لیرکبها، ومساویه لیجتنبها، کما هو شأن المرآه، أو ینظر إلى ما فیه من المعایب فیترکها فان الانسان فی غفله من عیوب نفسه وکذا المحاسن، وقد روی عن النبی صلى الله علیه وآله: ” المؤمن مرآه المؤمن ” ویجری فیه الوجهان المتقدمان.

قال الراوندی (۲) فی ضوء الشهاب المرآه الآله التی ترى فیها صوره الأشیاء وهی مفعله من الرؤیه، والمعنى أن المؤمن یحکی لأخیه المؤمن جمیع ما یراه فیه فإن کان حسنا زینه له لیزداد منه، وإن کان قبیحا نبهه علیه لینتهی عنه انتهى.

وأقول: قد ذهب بعض الصوفیه إلى أن المؤمن الثانی هو الله تعالى أی المؤمن مظهر لصفاته الکمالیه تعالى شأنه کما ینطبع فی المرآه صوره الشخص، والحدیث یدل على أنه لیس بمراد من الخبر النبوی صلى الله علیه وآله وقیل: المراد أن کلا من المؤمنین مظهر لصفات الاخر، لان فی کل منهما صفات الاخر، مثل الایمان وأرکانه ولواحقه وآثاره، والأخلاق والآداب ولا یخفى بعده. (بحار الأنوار – العلامه المجلسی – ج ٧١ – الصفحه ٢٧٠)

[۲]  در منابع شیعی نیز ذیل روایت مذکور دلالت صریح بر موضوعیت اخلاقی حدیث مزبور دارد. برای نمونه :

«یا کمیل المؤمن مرآه المؤمن، لأنه یتأمله فیسد فاقته ویجمل حالته. یا کمیل المؤمنون إخوه ولا شئ آثر عند کل أخ من أخیه، یا کمیل إن لم تحب أخاک فلست أخاه.» (تحف العقول/۱۷۳ و بحار الانوار، ج ۷۴/ ص۲۶۹)

«عن علی بن أبی طالب (علیه السلام) قال: قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): المؤمن مرآت لأخیه المؤمن ینصحه إذا غاب عنه، ویحیط عنه ما یکره إذا شهد، ویوسع له فی المجلس.» (الجعفریات: ۱۹۷، مستدرک الوسائل ۸:۳۲۰ ح۹۵۴۶٫)

همچنین حدیث مشابهی نیز در کافی کلینی است. «عن أبی عبد الله علیه السلام قال: المؤمن أخو المؤمن عینه ودلیله لا یخونه ولا یظلمه ولا یغشه، ولا یعده عده فیخلفه .»

علامه مجلسی ره در شرح این حدیث نیز بیانی لغوی و برداشتی اخلاقی تربیتی دارد که از دیدگاه فلسفی و عرفانی خالی است.

«بیان: ” عینه ” أی جاسوسه یدله على المعائب أو بمنزله عینه الباصره یدله على مکارمه ومعایبه، وهو أحد معانی قول النبی صلى الله علیه وآله المؤمن مرآه المؤمن، وقیل ذاته مبالغه أو بمنزله عینه فی العزه والکرم، ولا یخفى عدم مناسبته لسائر الفقرات فتفطن. “ودلیله” أی إلى الخیرات الدنیویه والأخرویه ” لا یخونه ” فی مال ولا سر ولا عرض ” ولا یظلمه ” فی نفسه وماله وأهله وسائر حقوقه ” ولا یغشه ” فی النصیحه والمشوره وحفظ الغیب والارشاد إلی مصالحه ” ولا یعده عده فیخلفه ” یدل على أنه مناف للاخوه الکامله لا على الحرمه إلا إذا کان النفی بمعنى النهی وفیه أیضا کلام، وبالجمله النفی فی جمیع الفقرات یحتمل أن یکون بمعنى النهی، وأن یکون بمعناه فیدل على أنه لو أتى بالمنفی لم یتصف بالاخوه وکمال الایمان.» (بحار الأنوار – العلامه المجلسی – ج ٧١ – الصفحه ٢۶٨)

[۳] قلت کما ان المؤمن مرآت المؤمن کک المحب والمحبوب احدهما مرآت الاخر فوبال احد هما عین وبال الاخر ونفسه لشده العلاقه بینهما (شرح الأسماء الحسنى المؤلف : السبزواری، الملا هادی، الجزء : ۱  صفحه : ۸۹) همچنین «و أبغض الأشیاء هو الطلاق / و کیف لا، و إنّه الفراق. فی الشرع بالوصله تنبیهات / کالمؤمن للمؤمن مرآت. (أرجوزه فی الفقه المؤلف : السبزواری، الملا هادی    الجزء : ۱  صفحه : ۳۴۸)

۳ نظر برای این مطلب

  1. ولی مولوی درست معنا کرده .مثلا اگه بنده احیای کردم‌کسی حسود لست یعنی من هم آن را دارم که میفهمم .این طوری انسان عیبهای خودش بر طرف می‌کند. و در مرتبه بعدی اگه انسان خیلی طاهر باشد اصلا احساس نمی‌کند که کسی به او حسادت می‌کند پس رنجی هم نمبکشد بنده این راه از استادم اموختم‌و‌خوب هم جواب داده .

  2. با سلام
    این که دستور العملی برای شما مفید باشد یک چیز است و غلط معنا کردن حدیث به لحاظ ساختار زبانی و قواعد گفتگو، یک چیز دیگر. دوباره به متن مراجعه کنید تا دریابید که معنای مورد نظر مولوی از این حدیث دریافت نمی شود و حدیث مذکور دارای چنان معنایی نیست. با تشکر

  3. مومن نور چشم مومن است ذات مومن به مانند چراغی روشن است و به یقین نور وجود مومنین را میبیند همچنین مومن سیرت دیوان را میبیند و رو برمیگرداند علم اخلاق نباید به عنوان راهی برای برقراری صلح شناخته شود هدف مومن یافتن رویی است که نظری مستدام به خداوند دارد و همواره دلتنگ رسیدن به معبود است تا مومنی به مانند را ببیند و از دلتنگی دوری خداوند کم کند این فلسفه وجود است تا بداند حق در دل مومنین انقدر نزدیک است که گویا حق را میبینند تا به همراه مومنین به سمت حق بروند

یک نظر بگذارید