اصطلاح «اهل سنت» ساختۀ قرن سوم هجری است.(تقریظ نویسی) اشارهپیش از این بارها در منابر و گفتگوها و برخی نوشته ها عنوان کرده بودم که اصطلاح «اهل سنت» برای جمعیت یا اصحاب مذهب در تاریخ اسلام، در قرن سوم به بعد پدید آمده است. حتی گاهی گفته ام اگر کسی قبل از قرن سوم برای این نامگذاری جعلی سندی ارائه کرد از من جایزه بگیرد. بحمد الله آقای جعفریان در این مقاله به این حقیقت تاکید کرده و برای آن شواهد و کتبی نیز آدرس داده است. داستان این نامگذاری بدین قرار است که جمعیت های مذهبی آنان پیش از این بسیار متکثر بود و نامهای بسیاری با خود داشت که فهرست طولانی و شرح عقاید آنان را در کتاب های ملل و نحل اسلامی باید سراغ گرفت. بنابر این در پی چاره جویی برآمدند و راه حل را در یکسان سازی عنوان مذهبی خود دیدند و عقاید کلامی و فقهی گوناگون و متضاد را در زیر یک عنوان واحد گرد آوردند به گونه ای که فقط دو یا سه مذهب را از این عنوان جدید بیرون کنند. مهمترین مذاهبی که خارج از شمول عنوان جدید قرار میگرفت عبارت بود از؛ شیعه، معتزله و اصحاب رأی. نام دیگری که در گذار به عنوان «اهل سنت» یا به عربی «السنه» نقش داشت عنوان «الجماعه» بود. واژۀ جماعت به وضوح از بار سیاسی برخوردار بود و در ضمن تعریض برخی مخالفان از جمله شیعیان، به معنای زشت و ناپسندی که ملحون شده آن داشت و نیز عوامل دیگری از قبیل عدم دخالت اکثریت در حقانیت عقیده یا ارزشگذاری از نگاه قرآن و سنت، سبب شد تا کلمه جماعت جای خود را به سنی و تسنن بدهد. دعوت می کنم مقالۀ استاد جعفریان را در این باره با حوصله و دقت بخوانید که در آن به معرفی یکی از آثاری می پردازد که با هدف ایجاد این تحول در تسمیه و نامگذاری، تألیف شده است. خواننده در بررسی این اثر به روشنی مشکلاتی که صاحبان مذاهب فقهی غیر شیعی با آن مواجه بوده اند را در می یابد. همچنانکه از کاربرد دو عنصر جعل و توجیه (موجه سازی) در تکوین این دیدگاه آگاه می شود. همچنانکه کاربرد عناصر دیگری مانند بدعت را در این فرهنگ سازی سفارشی، در می یابد. عنصری که باید جداگانه تاریخ پیدایش و تحول آن تا صورت چماق گونه اش را بررسی کرد. به صورتی که توسط وهابیون در تاریخ معاصر به عنوان یکی از حربه های اصلی برای تکفیر آرای مخالفان و منتقدان، به کار گرفته می شود. به همین جهت، سالهای گذشته، این بنده در دو مبحث اصلی؛ یکی نوآوری در نهج البلاغه و دیگری تبیین مسأله بدعت در برابر سنت، در بارۀ مفهوم بدعت در شکل چماق تکفیر شدۀ آن در تاریخ اسلام مطالبی گفته و نوشته ام که در کانال تلگرام منبرها گزارش شده است. حسین انصاری، یزد، خانۀ دکتر قاسمی، ۱۴ اسفند ۹۹ یادداشت دکتر رسول جعفریان:موجی از نوشته ها در قرن سوم و چهارم با نام «السنه» رواج یافت که در اطلاق نام سنی بر گروه زیادی از مسلمانان که تا پیش از آن به عثمانی یا … نامیده می شدند، همراه بود. این مقاله، گزارشی از این آثار با معرفی یک نمونه از آنها از یک نویسنده حنبلی اهل شمال ایران اما مقیم بغداد است. http://historylib.com/articles/1921/ http://historylib.com/articles/1921/ متن مقالهمروری بر نگارشهای موسوم به «السنه» و محتوای آنها به ضمیمه گزارشی از شرح السنه لالکائیپدیدآور: رسول جعفریان
خلاصهموجی از نوشته ها در قرن سوم و چهارم با نام السنه رواج یافت که در اطلاق نام سنی بر گروه زیادی از مسلمانان که تا پیش از آن به عثمانی یا … نامیده می شدند، همراه بود. این مقاله، گزارشی از این آثار با معرفی یک نمونه از آنها از یک نویسنده حنبلی اهل شمال ایران اما مقیم بغداد است. چکیده با تلاش کسانی که دنبال کتابت حدیث بودند، به تدریج «اصحاب حدیث» شکل گرفت و این جماعت در مقابل «اصحاب رأی» قرار گرفتند و هر گروه، تلاش کرده تا دیگری را با حربه سنت یا بدعت و یا… از صحنه به در کند. این نوشتار به قصد مرور نگارشهای موسوم به «السنّه» و محتوای آنها ابتدا به تعریف سنت و پیشینه سنتگرایی پرداخته و عقاید اهل حدیث را شناسانده و سپس در تلاش است تا کتابهایی را که به السنّه نامبردارند، معرفی کرده و مبانی آنها را واکاود. بخش دوم نوشتار معرفی کتاب شرح اصول اعتقاد السنّه و الجماعه اثر ابوالقاسم هبه اللّٰه بن حسن بن منصور طبری لالکائی (م۴۱۸ق) است. مباحث جلد نخست این کتاب مرور شده و در پایان به چند نگاشته در موضوع السنّه معرفی گردبده است. کلیدواژه ها: سنت، اهل حدیث، اصحاب رأی، السنهنگاری، شرح اصول اعتقاد السنه و الجماعه، طبری لالکائی. مقدمه کاربرد تعبیر «سنت» در متون ما، بسیار زیاد، متنوع و گاه متفاوت است. اغلب به صورت مشترک، از «قرآن و سنت» یاد میشود. معنایی که غالباً از آنها در ذهن است، اشاره به دو منبع مهم برای شناخت احکام دین، بلکه کلیت دین است. قرآن عبارت از آیاتی است که بر رسول خدا۹ وحی شده، و سنت، عبارت از اقوال و افعال و تقریر رسول خدا۹ است که بتوان از آن، به فهمی از دین یا حکمی از احکام شرع یا به روشی اخلاقی و ارزشی از آن حضرت به عنوان اسوه پی برد. شیعیان، سنت را شامل اقوال و افعال و تقریر معصومان هم میدانند. اهل سنت، علاوه بر این که صحابه را راوی «سنت» میدانند، برای آرای آنان نیز ارزشی نزدیک به همان سنت قایل هستند و برای این امر توجیهاتی دانند. درباره اعتبار سنت و لزوم اقتدای به آن از نظر قرآن و حدیث، مباحث فراوانی مطرح گردیده و به آیات و اخبار فراوانی بر لزوم پیروی از سنت، استدلال شده است. در شیعه، با اثبات طهارت و عصمت برای امامان:، اقوال آنان نیز بخشی از سنت دانسته شده است. چه این که امامان: راوی اخبار پیامبر۹ و علی۷ باشند، و چه آنکه اساساً به دلیل عصمت، سخنان خودشان در حکم سنت تلقی شود؛ تفاوتی میان این دو نیست. این کلیت بحث از سنت است. البته در تعریف آن، اختلاف نظرهای عبارتی و گاه مضمونی وجود دارد که شرحی از آنها را میتوان در مدخل «سنت» در دانشنامه جهان اسلام دید.[۱] باور به سنت، یا این بار بخوانید حدیث، منشأ پیدایش هزاران کتاب حدیثی و صدها هزار، بلکه میلیونها حدیث از صحیح و ناصحیح شده و فرهنگ مکتوب عظیمی را پدید آورده است. تأثیر آن هم در همه ابعاد دین، به ویژه فقه، بسیار گسترده است. این که این حدیث یا سنت کی و با چه دیدگاهی شکل گرفت و پدید آمد، سؤال مهمی است. داستان از نگارش حدیث و اختلاف بر سر آن آغاز شد و چنان که در جای خود آمده، برخلاف رویه حاکم در دوره سه خلیفه نخست، اندکی از صحابه، در قالب جزوات کوچکی، احادیثی را مینوشتند. این یادداشتهای حدیثی، به تدریج در اواخر قرن اول و بیشتر در قرن دوم، به صورت کتابهای کوچکی درآمد که نظمی تازه مییافت، اما هنوز نامیدن آنها به «کتاب» دشوار بود. هرچه بود، از نیمه دوم قرن دوم، کار تدوین کتابهایی در حدیث آغاز شد، و تا زمانی که این حرکت به اوج خود رسید، یعنی نیمه اول قرن سوم، به تدریج آثار فراوانی از مصنّف و مسند و صحیح و جزء و غیره پدید آمد. در حقیقت، طی یک حرکت بسیار تدریجی و کند در این زمینه، ادبیات مکتوب حدیث را از صحیفههای کوچک قرن اول به کتابهای ناموزون قرن دوم، و در نهایت، مجموعههای بزرگ نیمه دوم این قرن و سپس آثار بزرگ قرن سوم هجری میرساند. این آثار، مجموعههایی است مشتمل بر حدیث که درون آنها، حدیث رسول۹، گزارش افعال و تقریر ایشان، اقوال و فتاوای صحابه و تابعین و تابعین تابعین، و حتی افعال آنها آمده است. خلفا، به ویژه عمر، جایگاه مهمی در این میان دارند. ذیل یک باب فقهی، همزمان، حدیث رسول۹، گفتههایی از خلفا یا دیگر صحابه، آرایی از تابعین نسل اول و دوم و سوم دیده میشود. این آرا حتی شامل اقوال و فتاوی علمای برجسته شهرهای مختلف طی تمام قرن اول و دوم هم میشود و مجموعه اینها، کتابهایی را به صورت موسوعهای یا موضوعی خاص درمیآورد که عبارت از «حدیث» و «سنت» در یک موضوع مشخص، یا هر آن چیزی است که در موضوعات متنوع دینی و دنیوی به دست آمده است. در یک تحلیل میشود گفت که همزمان با اوج گرفتن نیازهای فقهی و اجتماعی و تمدنی در دنیای اسلام، باید منابعی برای توجیه دینی امور تدارک دیده میشد؛ به ویژه که رقبا، یعنی اصحاب رأی یا یونانیگرایان، و کسانی که تحت تأثیر فرهنگهای دیگر بودند، دنبال فرهنگهای بیرونی بودند. اهل حدیث، باید این نیاز را بر اساس این بینش خود – که همه چیز از دل این احادیث، علاوه بر قرآن، به دست میآید – تأمین میکردند. طبیعی بود که روز به روز عدد احادیث و دامنه منابعی که میشد اسم سنت را روی آنها گذاشت، افزایش مییافت. تردیدی در این نیست که از قرن دوم به این سوی، «سنت» بخش مهمی از دین شده و دیگر بدون آن نمیتوان اسم دین را به میان آورد. اما اولاً حجم آن چه اندازه است، و آیا اساساً اعتبار آن در حد قرآن هست یا خیر، این که باید کارهای صحابه و اجتهادات آنان را هم سنت دانست یا خیر، در قرن اول محل حرف بوده است. شکی نیست که خلیفه اول تا سوم و نیز معاویه، تمایل زیادی به نقل حدیث نداشتند و از کتابت آن هم اصلاً و ابداً راضی نبودند. در مقابلِ آنها، گروهی از صحابه، مخالف این روش بودند. برداشت عمر یا کسانی مانند او بر این بود که آنچه در قرآن درباره اطاعت از دستورات رسول۹ آمده، به معنای آن است که در وقت حیات باید مطالب ایشان شنیده و اطاعت میشد که تازه در همان وقت هم تردید داشتند؛ اما اکنون، دست آنها باز است و نیازی به نوشتن حدیث نیست. با این حال و با وجود این نگاه، هم خلفا و هم صحابه، وقتی که نظری نداشتند و احکامی را نمیدانستند یا مصلحتی به ذهنشان خطور نمیکرد، اگر کسی چیزی از رسول۹ نقل میکرد، از آن پیروی و به آن استناد میکردند. اصحاب حدیث و اصحاب رأی با تلاش کسانی که دنبال کتابت حدیث بودند، به تدریج «اصحاب حدیث» شکل گرفت و این جماعت در اواخر قرن اول، بخشی از جامعه علمی مسلمانان را تشکیل میدادند؛ در حالی که بخشی دیگر، «اصحاب رأی» بودند که در مقابل «اصحاب حدیث» بوده و نگاهشان به روایات و حدیث و سنت، مطلقاً در محدوده آنچه اهل حدیث باور داشتند نبود. آنها فقه را عرفی می دیدند، بسیاری از احادیث روایت شده را از نظر صحت، قبول نداشتند و تنها تعداد کمی از روایات را می پذیرفتند. سنت هم برای آنان، ترکیبی از روایات و رسم و رسوم عرفی بود. ابوحنیفه، فقیه بزرگ عراق، و پیروان او اصحاب رأی بودند. تمام اتهام آنان از دید اصحاب حدیث همین بود که آنان نسبت به احادیث روایت شده، بی اعتنا هستند. فقیهان بزرگی از اصحاب رأی در قرن دوم و سوم، در عراق و خراسان بودند که رسماً در زمره دانشمندان اسلامی به شمار می آمدند، اما اهل حدیث، آن قدر در کتابهای رجالی به مذمت آنان پرداختند تا نسل آنان را از بین بردند. ابن قتیبه در قرن سوم از «ابوحنیفه صاحب الرأی» (م۱۵۰ق) یاد کرده است. خطیب[۲] او را «امام أهل الرأی» می داند. محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی «کان فقیهاً مفتیاً بالرأی»[۳] و از علمای برجسته بود. ربیعه الرأی (م۱۳۶ق) از قاضیان شناخته شده بود. زفر بن صاحب الرأی، همان زفر بن هذیل بن قیس است که «کان قد سمع الحدیث، و غلب علیه الرأی».[۴] ابن ندیم نیز بخشی از کتابش را به فقهای اصحاب الرأی اختصاص داده است.[۵] به استناد همین شرح حالها – که ابن ندیم آورده – تعبیر «مذهب العراقیین» به معنای مذهب اهل رأی بود. عمده قاضیان عراق در طول قرن دوم و تا دهه سوم قرن سوم، از اصحاب رأی بودند. نمونه آن، ابوبکر محمد بن عبداللّٰه، معروف به قاضی عسکر بود که در دوره مهدی عباسی، قاضی او بود و به اعتزال شهرت داشت.[۶] محمد بن سماعه بن عبیداللّٰه تمیمی، یکی از اصحاب رأی بود که قاضی شهر منصور، بغداد، بود تا وقتی که مأمون او را عزل کرد.[۷] این اخذ به رأی، معنایش این بود که «نحن بعد ما قبض رسول اللّه۹، یسعنا أن نأخذ بما اجتمع علیه رأی الناس». ابوحنیفه هم می گفت: آنچه از رسول۹ به ما رسیده، جایش روی سرم [که البته تعداد آن را انگشتشمار میدانست]، آنچه از صحابه رسیده، از میان آنها انتخاب میکنیم، و جز آن، «فهم رجال و نحن رجال».[۸] اصحاب رأی، اعتنای بسیار کمی به حدیث داشتند و اهل حدیث را «حشوی» مذهب – که مرتب متن هایی را به عنوان حدیث روی هم نهاده اند – می دانستند. بدون شک، مذهب حنفی طی یکی دو نسل بعد از ابوحنیفه، برای دفع اتهام خود به حدیث گرایی روی آورد و به گونه ای حرکت کرد که اتهام بی اعتنایی به حدیث را از خود دور کند و سعی کرد نشان بدهد مانند اهل حدیث، به اصل درستی احادیث و ارزش آنها واقف است. با این حال، یک مرور بر تاریخچه اصحاب رأی نشان می دهد که نسل آنان تا ابوحنیفه و اندکی بعد، چنین تصویر و تصوری از سنت نداشتند. شاید بتوان این را با نگرشی که به سنت در نیمه اول قرن اول هجری بود، مقایسه کرد. آن زمان، بسیاری از صحابه و در رأس آنان خلیفه دوم، با تصریحی که به نظریه قرآن بسندگی داشت، مطلقاً به حدیث و سنت، آن نگاهی را که بعدها در قرن سوم پدید آمد نداشتند، و غالباً قرآن را به علاوه برخی از اقوال پیامبر با معیارهای خاص و اجتهادات خود، دین می دانستند؛ اما پیروان خلیفه دوم، بعدها، بیش از دیگران فریاد «سنت و حدیث» سر دادند و باقی فرقه ها را اهل بدعت در مقابل سنت خواندند؛ در حالی که اساس نگرش خلیفه دوم، چنین چیزی نبود و در این زمینه تاریخ حدیث و کتابت آن، درباره وی گواه است. سنت و بدعت بحث را باید با تعبیر اخیر و این که «سنت» در مقابل «بدعت» است، ادامه دهیم. از قرن سوم به این سوی، مذهب رایج اهل سنت را «تسنن» می نامند. روشن است که دستمایه آن «سنت» و سنت گرایی و در مقابل تفکیک و جدا کردن آن از بدعت گرایی است. این را مقایسه کنید با آنکه اهل حدیث، در مقابل اهل رأی بودند. مبنای این سخن آن بود که ما بر سنت هستیم، یعنی مبتنی بر آنچه از رسول (ص) و البته صحابه و خلفا به ما رسیده، اما دیگران بر بدعت هستند و از راه صحیح که همان تسنن است دور افتادهاند. در اینجا، سنت لزوماً به معنای حدیث نیست. اینها شکل یک مذهب را دارد؛ مذهبی که مدعی است بنیادش بر مذهب است. این مذهب را باید ریشهیابی تاریخی کرد؛ این که چه زمانی، زیر سایه چه قدرتی، با چه باورهایی شکل گرفت، در محدوده آن چه اختلاف نظرهایی بود، چطور برخی منشعب شدند و از حکومت وقت جدا شده و بالطبع از مذهب مورد حمایت هم خارج شدند. برای این مذهب هزینه شده، و استعدادهای زیادی به کار گرفته شد تا مبانی آن زیر سایه شعارهای جذاب تمسک به سنت و پیروی از صحابه و سلف شکل بگیرد. همه مخالفان این مذهب، همان مخالفان دولت اموی هستند که غالباً در شورشها هم شرکت دارند. طبیعی است که شکل این معادلات، در دوره عباسی تغییر می کند، چون دولت عباسی، با دولت اموی متفاوت است؛ اما به هر روی، به تدریج، قدرت و مذهب با یکدیگر انطباق مییابد؛ ضمن آنکه برخی راهشان را جدا می کنند. بنیادهای فکری دولت های اموی و عباسی هم متفاوت است، و این امر نیز تأثیر مهمی در سرنوشت این دو جریان اهل سنت و بدعت دارد. ما در جای دیگری شرح دادیم که این مقطع، مذهب عثمانی به مذهب سنت تغییر نام می دهد و این اقدامی است که همزمان با تشکیل دولت عباسی اتفاق می افتد. عالمان عثمانی مذهب، برابر دولت عباسی نمی توانند دم از ناصبی گری و عثمانی مذهبی بزنند. بنابراین، کلمه سنت انتخاب شده و به سرعت شایع می شود. مذهب سنت در امتداد مذهب عثمانی و تعدیل یافته آن است. در اینجا، وقتی می خواهیم سنت را تعریف کنیم، به اعتبار یک مذهب از آن یاد می کنیم. مخالفان آنها، به سادگی عنوان سنت را برای آنان به کار نبردند. تعبیر «عامه» عنوانی بود که اغلب شیعیان برای آنان استفاده میکردند. برای نخستین بار در طبقات ابن سعد (م۲۳۰ق)، عنوان «اهل السنه» در وصف اشخاص به کار میرود. نمونه های زیر غالباً از حوالی ۱۵۰ تا ۲۳۰ هجری، گواه است. حبان بن علی و برادرش مندل در نیمه دوم قرن دوم میزیستند و ابن سعد درباره مندل بن علی (م۱۶۷ یا ۱۶۸ق) می گوید: و کان خیرا فاضلا من اهل السنه.[۹] درباره مردویه الصائغ – که نامش عبدالصمد بن یزید (م۲۳۵ق)[۱۰] است – می گوید: و کان ثقه من اهل السنه و الورع.[۱۱] درباره زائده بن قدامه ثقفی (م۱۶۰ یا ۱۶۱ق) نوشته است: ثقه مأموناً صاحب سنّه و جماعه.[۱۲] درباره سعیر بن الخمس می نویسد: صاحب سنه و جماعه. وی در زمره عالمان نیمه دوم قرن دوم آمده است.[۱۳] درباره عبداللّٰه بن ادریس (م۱۹۲ق) آمده است: ثقه مأموناً، کثیر الحدیث، حجه صاحب سنّه و جماعه.[۱۴] درباره حماد بن اسامه بن زید هم آمده است: صاحب سنّه و جماعه.[۱۵] همین طور درباره محمد بن عبید بن ابیامیه طنافسی (م۲۰۴ق) تعبیر «صاحب سنّه و جماعه» به کار رفته است.[۱۶] نیز درباره احمد بن عبداللّٰه بن یونس (م۲۲۷ق) همین تعبیر به کار رفته است.[۱۷] این نمونهها – که همگی در مجلد ششم طبقات و درباره طبقهای از علمای حدّ فاصل ۱۶۰ تا ۲۳۰ آمده، نشان میدهد که کاربرد این کلمه در این دوره، به آرامی و با دقت رواج یافته است. در متون نیمه اول قرن سوم، به قدری کاربرد ترکیب «اهل السنه» کم است که میتوان یقین کرد، مدتها طول کشید تا کلمه «سنت» درباره اهل سنت و جماعت رایج شد. در این باره میتوان جستجویی در متنهای تاریخی قرن سوم داشت تا روشن شود چه اندازه این تعبیر رایج شده است. ناگفته پیداست که باورهای اهل سنت در همین قرن، توسط عمرو بن بحر جاحظ (م۲۵۵ق) با عنوان «العثمانیه» در کتابی مفصل ارائه گردید. او حتی عنوان «نابته» را برای یک گروه تندرو از همین عثمانیها به کار میبرد که به شدت ضد امام علی۷ هستند.[۱۸] جاحظ میگوید که نابته، با احمد بن حنبل در مسأله خلق قرآن، هم عقیده هستند.[۱۹] جالب است که ابوعبید (م۲۲۴ق) تعبیر «هذا عندنا هو قول اهل السنه و العلم من اهل الحجاز» را به کار میبرد[۲۰] که بیش از آنکه معنای مصطلح اهل سنت را برساند، اشاره به اهالی حدیث و علم است. حارث محاسبی (م۲۴۳ق) در کتاب الوصایا، یک مورد با اشاره به محرمات بزرگ الهی می نویسد: و اهل السنه و اهل البدع فی هذا سواء لیس بینهم اختلاف.[۲۱] اینها نمونه ای از کاربردهای اندک این تعبیر است. رواج کاربرد اهل سنت و جماعت میدانیم که با آمدن عباسیان، جریان مذهبی خاصی در عراق حمایت شد که رنگ مذهبی شیعی، معتزلی و اصحاب رأی را داشت. چنان که اشارت رفت، بیشتر قاضیان و روحانیون متنفذ در دوره عباسی، تا دوره مأمون و معتصم، از وابستگان به این نحلهها بودند. یک جریان منتقد و مخالف، در مقابل این نفوذ وجود داشت که علمای اهل حدیث از شام و حجاز و به تدریج شماری از علمای تند عثمانی عراق در رأس آن قرار گرفتند. اینها نفوذی در عراق نداشتند، اما به تدریج در رفت و آمد بودند و جای پایی در بغداد باز کرده و به نام سنت توانستند جنبشی را علیه جریان حاکم در دولت عباسی اول پدید آورند. آنان به محض موفقیت، با همراه کردن متوکل عباسی با خود، به ایجاد فشار علیه جریان اول پرداختند و انتقام یک دوره سخت را از معتزله و شیعه و دیگران گرفتند. در اینجا، مهم آن بود که این گروه، خود را اهل حدیث، و مخالفان را منحرف از سنت و در واقع، اهل بدعت نامیدند. این زمان، نگارش کتاب به صورت یک روش مهم و مؤثر در انتقال افکار و عقاید رواج یافته بود. این گروه تلاش کردند تا با استفاده از نگارش کتابهای مختلف، و عمدتاً با محتوای حدیث و خبر و اثر و آرای صحابه و تابعین و هر آنچه بر محور خاص عقاید آنان دور میزد، جریان مذهبی خویش را تقویت کنند. اهل حدیث، به تدریج در بغداد، به عنوان یک جریان نیرومند ظاهر شد. در مقابل آنان شیعیان و معتزلیان بودند؛ اما دیگر از اصحاب رأی خبری نبود. خوارج نیز به حاشیه جهان اسلام رانده شده بودند. استفاده از عنوان اهل سنت و جماعت از این پس در نوشتههای اهل حدیث رواج یافت و آنان ضمن نوشتن عقاید خود، روی عقیده اهل سنت و جماعت به عنوان مذهب رسمی تأکید میکردند و به تدریج، این تعبیر به عنوان مذهب عامه مردم جا افتاد و جای العثمانیه را گرفت. جالب است که معتزله، اعم از مدل بصری و بغدادی، باور به خلفا و صحابه داشتند، اما روش اهل حدیث را از نظر معرفتی و استناد دینی و محور قرار دادن نمیپذیرفتند. به همین دلیل، از نظر آنان هیچ وقت این گروه در اهل سنت نبود، بلکه همیشه اهل بدعت بودند. تعابیری که آنان در کتب رجال، درباره «قدری و معتزلی» به کار میبردند، نشان میداد که آنان را مانند «شیعه و رافضی» خارج از این دایره میدیدند. در واقع، اهل حدیث، هیچ وقت معتزله را سنی تلقی نکردند. زبیدی می گوید: وقتی تعبیر اهل السنه و الجماعه به کار میرود، مراد از آن، اشاعره و ماتریدیه است.[۲۲] سبکی شافعی (م۷۷۲ق) هم نوشت: مقصود از اهل سنت، حنفیه، شافعیه، مالکیه، و فضلای حنابله هستند که ید واحده در عقایدند.[۲۳] این عبارات، هم ناظر به اجتماع مذاهب فقهی چهارگانه زیر یک پرچم است – در حالی که در قدیم حنفیها و در رأس آنها ابوحنیفه مرجئی و اهل رأی و بیرون از این مجموعه بود – و هم خارج کردن گرایشهای معتزلی و البته شماری از حنابله تندرو که به مجسمه نزدیک شدند و عملاً مطرود شدند. بعدها که تعبیر اهل سنت جا افتاد، شیعیان در دفاع از خود، روی این معنا تکیه کردند که آنان اهل سنت نبوی هستند. جماعت هم به معنای جماعت شیعیان علی است؛ و لو آنکه در اقلیت باشند. قاضی نعمان اسماعیلی مذهب (م۳۶۳ق) این توضیحات را در قرن چهارم نوشت.[۲۴] حتی روایتی آورد که: «المؤمن وحده جماعه».[۲۵] ابوحاتم رازی اسماعیلی (م۳۲۳ق) هم در الزینه – که بحثی درباره اهل البدع، اهل سنت و اصحاب حدیث دارد – سنت را «کل امر من امور الدین تقدمت به سنه و امامٌ و مثالٌ یقال له سنه» تعریف کرد، اما چیزی که توسط پیغمبر و امام نباشد، «بدعت» است. وی سپس روایاتی از امام علی۷ درباره مفهوم بدعت و سنت نقل می کند. آنگاه درباره اهل سنت و جماعت توضیحاتی داده و آن را منطبق بر شیعیان امام علی۷ دانست. او می گوید: اهل سنت گرچه در ظاهر با یکدیگر در امر واحدی اجتماع دارند، اما تفرقه و اختلاف میانشان بسیار زیاد است و بسیاریشان گروه دیگر را تکفیر می کنند.[۲۶] این دو نمونه را از قرن چهارم اشاره کردم تا روشن شود، آن زمان، این مفهوم برای اهل سنت جا افتاده و شیعیان تلاش میکنند معنایی برای سنت و جماعت ارائه کنند که منطبق بر شیعیانی باشد که هم به سنت نبوی پایبند هستند و هم در پیروی از امام علی (ع) ، اتحاد و «جماعت» دارند. ابوحاتم ذیل عنوان اهل حدیث، آنان را در مقابل اصحاب رأی میداند. آنها میگفتند از آنچه از صحابه و تابعین نقل شده پیروی میکنیم و از آرای خود چیزی بر آن نمیافزاییم. به همین دلیل آنان را اهل الحدیث و اهل الاثر خواندند.[۲۷] از نظر او، و به درستی، حشویه هم نام کسانی است که هر روایتی را، ولو مختلف و متناقض با روایات دیگر باشد، جمع میکنند. او میگوید، همین سبب شده است اهل رأی به آنان ایراد بگیرند و لقب حشویه به آنان بدهند.[۲۸] همین گروه، مشبهی هم هستند، و این به خاطر روایات زیادی است که در تشبیه نقل میکنند. بیمناسبت نیست اشاره کنیم که در میان فهرست آثار واقدی، کتابی با این مشخصات آمده است، اما در اختیار نیست: «کتاب السنه و الجماعه و ذم الهوی، و ترک الخوارج درباره کاربرد کلمه «اهل السنه» در قرن دوم، باید دقت کرد که گاه بر اساس مصطلح ساخته و رواج یافته بعد، نسبت به دوره قبل، این تعبیر به کار رفته است. شاید برای نمونه بتوان از کاربرد این کلمه توسط مسعودی درباره یک طبیب یاد کرد که «دهری» بوده و خود را «من اهل السنه و الجماعه» معرفی میکرده است.[۳۰] درباره تعبیر «اهل الحدیث» باید گفت که قدمت این اصطلاح، بیش از اهل سنت است. در خبری آمده است که اعمش (م۱۴۸ق) در کوفه، اهل حدیث را خفیف و خوار میکرد.[۳۱] با این حال، حتی این کلمه هم به صورت رسمی و در قالب یک مذهب، نباید پیش از این دوره مورد استفاده قرار گرفته باشد؛ چرا که اگر چنین بود، باید به وفور در کتابهایی مانند الطبقات الکبری استفاده میشد؛ در حالی که موارد آن نادر و در طبقهای است که باز در نیمه دوم قرن دوم زندگی میکردند.[۳۲] جاحظ (م۲۵۵ق) به راحتی از این تعبیر استفاده میکند. یعقوب بن سفیان فسوی (م۲۷۷ق) در المعرفه و التاریخ، به طور مکرر تعبیر «اصحاب الحدیث» را به عنوان طیف مشخصی که یکسره دنبال شنیدن و نقل حدیث هستند، احتمالاً گروه دانشپژوه حدیثی به کار برده است.[۳۳] عبدالملک بن حبیب سلمی اندلسی (م۲۳۸ق) تعبیر «اصحاب حدیث» را در کنار اهل الفقه، اصحاب التفسیر و اصحاب النحو به کار میبرد. بیشتر به نظر میآید که مقصودش دستهای از طالبان علم است که صرفاً و تخصصاً کارشان حدیث است. بلاذری (م۲۷۹ق) در خبری آورده که گروهی از «اصحاب الحدیث» نزد ابومسلم خراسانی آمده و درباره برخی از فتاوا پرسیدند، گفت الان وقت این حرفها نیست.[۳۴] نگارش السُنّه ها بالا گرفتن اختلافهای فکری درباره خلق قرآن در دوره مأمون، و حمایت دولت از یک باور در مقابل گروههای دیگر، و پس از آن اختلاف میان اهل رأی و اهل حدیث، منازعات فکری و سیاسی جدی را به دنبال داشت. این شرایط این الزام را در عصر تدوین در پی داشت که مؤلفان هر گروه، باورهای مذهبی خود را به صورت مانیفست بنگارند. در این ماجراها، پای مردم عوام هم به میان آمد و اختلافات سیاسی بین گروههای مختلف، رنگ مذهبی و فرقهای به خود گرفت. برچسب بیدینی، بدعت، کفر و نظایر آنها بسیار رایج شده بود و هر گروه که خود را بر روش درست میدانست. اهل حدیث، شروع به نگارش آثاری به عنوان اعتقادیه برای خود کردند. آنان در بیشتر موارد نام این اعتقادیهها را «السنه» گذاشتند. روش آن بود که باورهای کلامی و آنچه از تاریخ مذهبی، همچون عقیده به خلفا، عدالت صحابه و موارد مشابه بود، ذیل عنوان «السنه» یا «شرح السنه» – که حالا در حال تبدیل شدن یک نام برای یک گروه مذهبی بود – مطرح میشد. روش این کتابها نیز بیان معتقدات و گاه بیان مستندات آنها از حدیث و خبر و اثر از رسول و صحابه و تابعین بود. در مواردی هم به جای کلمه السنه، از عناوین دیگری مانند عقیده السلف استفاده شده است. بخشی از این آثار، به طور خاص، درباره موضوعات مشخصی است؛ برای مثال، کتاب الایمان از محمد بن اسحاق بن منده است. البته منحصر در این یک مورد نیست. ابن ابی شیبه هم «کتاب الایمان» دارد. این موضوع به بحث ایمان و تعریف آن و در واقع، ردّ مرجئه مربوط می شود. باید یک نکته را هم یادآور شد و آن اینکه در جریان تدوین کتابهای حدیثی، اصطلاحاتی مانند مسند، سنن و جامع – که مورد اخیر شامل آثاری مانند بخاری و مسلم می شود – پدید آمد که روی کتابها گذاشته میشد. فهرستی از پنجاه «سنن» وجود دارد که قدیمیترین منسوب به مکحول شامی با عنوان السنن فی الفقه[۳۵] و یکی از آنها سنن ابی داود است. این اصطلاح، ربطی به السنه ندارد و گرچه در اصل همه اشاره به سنت و حدیث هستند، اما قصد ما در اینجا، کتابهای عقایدی است که بر پایه احادیث نوشته شده، اما سنن ها، مثل جامع ها یا مسندها، مجموعه های حدیثی هستند که نوشته شدهاند. در اینجا به معرفی چند اثر در این زمینه میپردازیم. شماری از این آثار، سبک اعتقادیه نویسی با توضیحاتی به نثر مؤلف و البته برگرفته از متن احادیث و اخبار دارد، اما برخی دیگر، آثاری مانند السنه ابن ابی عاصم و السنه خلال، بیشتر شامل اخبار و احادیث و آراء است، اما به صورت نثر معتقدات ارائه نشده است. در میان آنها، بهویژه اثر خلال، بخشهایی به گزارش متنهای اعتقادیه گذشتگان هم اختصاص یافته است. بسیاری از این متنها در قالب متن های دو سه صفحه ای و کوتاه است که در جای جای کتاب طبقات الحنابله ابویعلی می توان یافت. در اینجا فهرستی از این آثار ارائه میشود: – الامام المزنی (۱۷۵ – ۲۶۴ق)، شرح السنه، ریاض، مکتبه دار المنهاج، ۱۴۳۰ق. – احمد بن حنبل (م۲۴۱ق)، رساله فی السنه و الاعتقاد، چاپ شده در الجامع فی عقاید و رسائل اهل السنه و الاثر. متن اعتقادیه احمد بن حنبل در: طبقات الحنابله، ج۱، ص۳۴۲ – ۳۴۴ آمده است. – عبداللّٰه بن احمد بن حنبل (۲۱۳ – ۲۹۰ق)، السنه، تحقیق عادل بن عبداللّٰه آل حمدان، جده، ۲۰۱۲م. اخباری که در این کتاب آمده، آغازش با «حدثنی ابی» است و همگی آرای احمد بن حنبل است. – ابن ابی عاصم شیبانی (م۲۸۷ق)، کتاب السنه، محمد ناصرالدین الالبانی، ۱۹۸۰م. – ابوبکر احمد بن محمد بن هارون بن یزید خلال (م۳۱۱ق)، السنه، (۷ج)، تحقیق عطیه الزهرانی، ریاض، دار الرایه، ۱۹۸۹م. این اثر، از مفصلترین آثاری است که بر پایه مکتب احمد بن حنبل در تعریف «السنه» نوشته شده است. – زبیر بن احمد بن سلیمان، ابوعبداللّٰه زبیری شافعی (م۳۱۸ق)، اعتقاد، چاپ شده در: الجامع فی عقائد و رسائل اهل السنه و الاثر. – ابومحمد البربهاری، حسن بن علی بن خلف (م۳۲۹ق)، شرح السنه، تحقیق عبدالرحمن بن احمد الجمیزی، ریاض، مکتبه دار المنهاج، ۱۴۲۶ق. – اسحاق بن ابراهیم حنظلی، ابن راهویه (م۲۳۸ق)، مجمل اعتقاد اهل السنه و الاثر، چاپ شده در: الجامع فی عقائد و رسائل اهل السنه و الاثر. این اثر نسخه ندارد و بیشتر گردآوری از متنهای دیگر است. – محمد بن جریر طبری (م۳۱۰ق)، صریح السنه، چاپ شده در الجامع فی عقائد و رسائل اهل السنه و الاثر. این رساله به صورت مستقل با این مشخصات هم منتشر شده است: کویت، مکتبه اهل الاثر، ۱۹۸۵م. – ابوبکر الاجری محمد بن حسین البغدادی (م۳۶۰ق)، اصول السنه و اعتقاد السلف من کتابه الشریعه، چاپ شده در الجامع فی عقائد و رسائل اهل السنه و الاثر. – ابوالقاسم هبه اللّه بن الحسن بن منصور الطبری اللالکایی (م۴۱۸ق)، شرح اصول اعتقاد اهل السنه و الجماعه، تحقیق: احمد بن سعد بن حمدان الغامدی، عربستان سعودی، چاپ هشتم، ۲۰۰۳م. – ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمن صابونی (۳۷۳ – ۴۴۹ق)، عقیده السلف و اصحاب الحدیث او الرساله فی اعتقاد اهل السنه و اصحاب الحدیث و الائمه، ریاض، ۱۹۹۸م. – احمد بن حسین بیهقی، الاعتقاد و الهدایه الی سبیل الرشاد علی مذهب السلف و اصحاب الحدیث، بیروت: دارالآفاق الجدیده. – ابواسماعیل عبداللّٰه بن محمد انصاری هروی (۳۹۶ – ۴۸۱ق)، ذم الکلام و اهله، تحقیق عبدالرحمن بن عبدالعزیز الشبل، مدینه، مکتبه العلوم و الحکم، ۲۰۰۲م. در این کتاب هفت جلدی نیز مبانی اهل حدیث، در تمسک به سنت، و پرهیز از عقل طی ۱۲۷۶ نقل کوتاه و بلند آمده است. یک نکته مهم این است که غالباً کسانی که به نگارش آثار موسوعهای در حدیث، در قالب سنن و یا جامع دست زدهاند، ابواب اعتقادی هم دارند و گزیده همان مطالب را در آنجا در قالب حدیث – اثر آوردهاند. گزارش محتوای یک نمونه از السُنّه ها گزارش زیر از مجلد اول کتاب شرح اصول اعتقاد اهل السنه و الجماعه از طبری لالکائی (م۴۱۸ق) است، کتابی که درصدد بیان معتقدات اصحاب الحدیث است، باورهایی که قرنهای سوم و چهارم به تدریج شکل گرفته و در رسالهها و کتابهای اعتقادیه ارائه شده است. چنان که اشاره شد، این آثار و از جمله همین کتاب، منبع مهمی برای شناخت تاریخ تفکر و اندیشه میان مسلمانان است؛ منابعی که دست کم میان ما، کمتر به آنها توجه شده است. یکی از مهمترین جنبههای آنها، مبارزه با عقلگرایی برای حفظ باورهای دینی است؛ امری که در تمام ادیان، امری شناخته شده و مسیری رفته شده است. کتاب شرح اصول اعتقاد السنه و الجماعه از ابوالقاسم هبه اللّه بن حسن بن منصور طبری لالکائی (م۴۱۸ق) یکی از مهمترین آثاری است که در اواخر قرن چهارم درباره باورهای رایج اهل حدیث نوشته شده و از نظر وسعت نصوصی که در آن آمده و اشاراتی که به افکار و باورهای مذاهب مخالف خود دارد، اثری مهم و دایرهالمعارفی به شمار میآید. این کتاب، محبوبیت زیادی نزد اهل حدیث و وهابیها دارد و از سال ۱۴۱۵ تا ۱۴۲۲ق، هفت بار در چهار مجلد منتشر شده و طبعاً بعد از آن هم باز انتشار یافته است. متن کامل آن را میتوان از نرمافزار المکتبه الوقفیه دریافت کرد. مجلد اول این کتاب، نگاهی به کلیات باورهای اصحاب حدیث است و باقی مجلدات، به نوعی شرح معتقدات آنها با کاوش در احادیث و آثار و اقوال صحابه، تابعین و عالمان مرجع در این تفکر تا نزدیکی زمان خود لالکائی. آنچه ذیلاً میآید گزارشی از مجلد اول این کتاب است که روی روش معرفتی اصحاب حدیث و نیز کلیات اعتقادات آنان به اجمال تمرکز دارد. لالکائی در آغاز میگوید که منابع باورهای درست چند چیز است: قرآن، حدیث رسول، اقوال صحابه، و سپس آنچه که سلف صالح بر آن اتفاق کردهاند. اصل هم در این است که باید از بدعت دوری کرد. سپس شرحی درباره اصول مورد اتفاق میان سلف صالح بیان کرده است. او در اولین مرحله، تأکید میکند که شخص باید از آنچه که به ذهنش میرسد، یعنی «رأی» پرهیز کند. این اشاره به لزوم پرهیز از نفوذ عقلگرایی در اصولی است که از سلف رسیده است. باید از «شبهات رکیک» پرهیز کرده و از «تأویلات بعید» خودداری نمود. در اینجا، اشاره خاص او به رهبران معتزله است و از کسانی چون نظام، علاف، جبائی و فرزندش – که از معاصران او هم بودهاند – یاد کرده است. او آنان را کسانی میداند که قرآن را درک نمیکنند و از خود آرایی را مطرح کردهاند.[۳۶] او میگوید که معتزله، اهل سنت و جماعت را حشویمذهب نامیده و مقلّده میشمارند. به گفته او، مذاهب و آرای خود آنها حشو و بیریشه در دین و قرآن، و برساخته خود آنهاست. او همچنین از اینکه معتزله، اهل سنت و جماعت را مجبره مینامند، اظهار نارضایتی کرده و آنها را مصداق کسانی میداند که در زمین فساد میکنند.[۳۷] بدعت از کجا و کی در دین آغاز شد؟ این بحثی است که لالکائی در مقدمه کتاب خود مطرح کرده و میگوید که در عهد صحابه اول، از نظر معتقدات، همه متحد بودند تا آنکه در ایام المروانیه، بحث «قدر» مطرح شد. او میگوید در این زمینه از عبداللّٰه بن عمر و ابن عباس و دیگران اقوالی رسیده که نشان میدهد از این زمان، این مسأله مطرح شده است. بنابراین از نظر او بحث از «قدر» – که برای معتزله و در نقد آنها مهم است – از این وقت درست شده است. شاید اشاره ضمنی لازم باشد که بدانیم لالکائی در زمانی این کتاب را نوشت که معتزله و علم کلام، یک خطر مهم بودند و او از همان آغاز، به جای آنکه مثل نسل قدیمترش، از جهمیه و دیگران یاد کند، از خطر معتزله یاد کرده است. لالکائی میگوید که روزگار گذشت و این جریان، یعنی بدعت ادامه یافت. آنها قویتر شدند و مخالفان خود را به عنوان آدمهای گمراه و جاهل نامیدند. کسانی هم که سنتشناس نبودند، به آنها پیوستند. آنها به مناظره میپرداختند و چیزی بدتر از شکلگیری «مناظره المبتدعه» نبود. آنها سلف را کنار گذاشتند و نظرات خود را مطرح کردند. بحثهای زیادی مطرح شد. لالکائی جوری این فضا را ترسیم میکند که گویی در یک مقطع تاریخی، اهل حدیث کاملاً از بین رفته بودند و جهان اسلام، جولانگاه به قول او مبتدعه شده بود. این به حدی است که مصحح کتاب در پاورقی نظر او را برای اینکه از دورهای یاد میکند که مثلاً متدینان از بین رفته بودند، رد میکند.[۳۸] لالکائی میگوید که در این میان، عدهای به سیره سلف تمسّک کردند و دنبال قرآن و سنت رسول رفتند. آنها از هوی و بدعت پرهیز کرده و بر اصل «پیروی و اقتدا» تأکید کردند. اصل برای آن تقلید از سلف و کنار گذاشتنِ آرا و افکار و اصطلاحاً «اهواء» خودشان بود. در اینجا، چندین آیه درباره لزوم پیروی از رسول را آورده، آیاتی که میگوید در وقت منازعه، باید قول خدا و رسول را قبول کنند. بعد هم چندین حدیث آورده تا اصل «اتباع و اقتدا» را ثابت کند.[۳۹] لالکائی میگوید، برای کسانی که پیروی از قرآن و حدیث کردند، هیچ نامی بهتر از «اصحاب الحدیث» نیست، نسل اول، عقایدشان را مستقیم از صحابه گرفتند و بعدیها مطالب و نظرات را از راویان عادل گرفتهاند و به آن تمسک کردند. به نظر وی، اصحاب الحدیث، بر همه امت افضل هستند؛ چون کارشان حفظ شریعت و سنت است و باقی افراد بدعتگذارند. در واقع، به گفته لالکائی، اصحاب حدیث، نزدیکترین گروه از مسلمانان به رسول خدا۹ هستند. وی سپس دنبال کلمه حدیث در قرآن میگردد و آیه (أَحْسَنَ ٱلْحَدِیثِ)[۴۰] را درباره همین گروه میداند![۴۱] به این ترتیب، نام اصحاب حدیث را هم برگرفته از قرآن و احادیث میداند. اینجا بیشتر عبارتپردازی میکند تا تعهد به سنت را در این گروه ریشهدار بداند. حتی از آیه (لَن تَجِدَ لِسُنَّهِ ٱللَّهِ تَبْدِیلاً)[۴۲] یا تحویلا را هم برای محکم کردن جایگاه «سنت» و «اهل سنت» استفاده میکند؛ یعنی در این آیه هم از سنت به نفع اصحاب حدیث و اهل سنت بهرهبرداری میکند. لالکائی در بزرگ نمودن اهل سنت، به عنوان «سواد اعظم» و «جمهور اضخم» – که علم و حکمت در آنها موج میزند – داد سخن داده و آنان را اهل جماعات و مساجد و مناسک و اعیاد و حج و جهاد میداند؛ کسانی که مرزهای اسلام را نگاه داشتهاند و در عبادات و اذکار و ادعیه همان سنن رسول۹ را حفظ کردهاند.[۴۳] در هر زمانی، گروهی هم به عنوان راهبر این جماعت بودهاند که «اعتقاد اهل الحدیث» را حفظ کردهاند و آن را بر محور کتاب اللّه و سنن رسول۹ و آثار صحابه دنبال کردهاند. طبعاً اشارهاش به خودش است؛ چنان که دنباله آن به صراحت از جهد و تلاش خود در حفظ اعتقاد اهل السنه یاد میکند که نمونه اش هم، همین کتاب است.[۴۴] لالکائی میگوید که در روزگار او، «علوم الحدیثه» پدید آمده و «اصول القدیمه» فراموش شده است؛ اصولی که شریعت بر پایه آن شکل گرفته است. تصمیم او این است که این اصول قدیمه را زنده کند. این اصطلاحسازیهای او جالب هستند. وی میگوید که برای نوشتن این کار به مطالعه آثار و متون ائمه پیشین پرداخته، مذاهب آنان را شناخته و به نقل آرا و ادله آنان پرداخته است. او درباره هر مسأله، اول گفته است که چطور اختلاف در این بحث آغاز شده، چه کسانی این اختلاف نظر را شروع کردهاند و سپس بر درستی نظرات «اهل سنت و جماعت» در آن باب با کمک آیات و اخبار و آثار استدلال کرده است. در پایان مقدمه، باز هم به عنوان سپاس از کسانی که در طول قرون، دین و ایمان مردم را حفظ کردهاند، تلویحاً، بلکه تصریحاً، از خود ستایش میکند.[۴۵] آغازین بخش کتاب، درباره صحابهای است که آرای آنها در مقام امام اهل سنت اهمیت دارد. فهرستی بلند بالا از چهار خلیفه اول، عشره مبشره و شماری از راویان معروف از میان صحابه، مثل ابوالدرداء، ابوموسی اشعری، ابوسعید خدری، جابر انصاری و بسیاری دیگر به دست میدهد. فهرست بعدی از تابعین مدینه است و نام کعب الاحبار هم میان آنها دیده میشود.[۴۶] پس از آن، طبقات دیگر تابعین را هم بر آن افزوده است. اینها کسانی هستند که از آرایشان – که از آنها به «آثار» تعبیر میشود – برای بیان عقاید اهل سنت به طور مشروع میشود استفاده کرد. بعد از تابعین مدینه، نوبت تابعین مکه و سپس شهرهای دیگر است. شام بر کوفه مقدم است، و این هم خود بیمفهوم نیست. سپس به سراغ شهرهای دیگر و حتی کوچک هم رفته و فهرستی از عالمان آنها را – که در زمره اهل حدیث هستند – آورده است. آخرین مورد یکی دو نفر از علمای طبرستان است.[۴۷] انتخاب این افراد، از بین علمای شهرها صورت میگیرد، و این دقیقاً برای جدا کردن آنان از افرادی است که به عدم پیروی از آنها توصیه میشود؛ مثلاً مالک بن انس در مدینه، یا اوزاعی در شام، و به همین ترتیب در شهرهای دیگر. در واقع، نوعی مرجعیت دینی در میان اهل حدیث وجود داشته تا افراد سراغ دیگران نروند: امامان مردم، چهار نفر در چهار شهرند: سفیان در کوفه، مالک در حجاز، اوزاعی در شام و حماد بن زید در بصره.[۴۸] لالکائی کتابش را در حوالی سال چهارصد هجری نوشته است؛ دورانی که اهل سنت، هم تعدیلاتی در خود داشته و هم از دایره وسیعتری از اشخاص و آرای آنها برای تبیین مرام و مذهب خود میتوانسته استفاده کند. از شکلگیری اهل حدیث از نیمه اول قرن سوم تا اواخر قرن چهارم، زمانی طولانی برای اعمال برخی از تغییرات در باورهای اهل حدیث در بغداد است. نخستین فصل او، روایات رسول خدا۹ درباره «حفظ سنت» و احیای آنهاست؛ احادیثی که دعوت به حفظ سنت میکند. خاطرمان باشد که از روز اول پس از رحلت رسول خدا۹، هیچ کس سنت را گردآوری نکرد، و حتی خلیفه دوم، دستور به سوزاندن جزواتی داد که احادیثی در آنها نوشته شده بود، و تازه از سال صد هجری، دستور حفظ سنت از سوی حکومت صادر شد. با این حال، در این بخش، دهها حدیث درباره حفظ سنت از قول رسول خدا۹ نقل شده است؛ احادیثی که پشتوانه اصلی نگاه «اصحاب الحدیث» است.[۴۹] احادیثی از قبیل: من سنّ سنه حسنه کان له اجرها، لزوم دعوت به هدایت و پرهیز از دعوت به ضلالت از قول رسول خدا۹، من احیا سنتی کان معی فی الجنه، و مانند اینها. معلوم نیست چرا نسل صحابه و تابعین اول، به این احادیث توجه نکردهاند. آیا این احادیث درست است؟ برخی از این احادیث، به قدری روشن، ضد بدعت است که انگار وسط فضای قرن دوم مطرح شده است. در روایتی از شیطان بدگویی شده که کارش این است که «لیحدث البدعه فی مشرق و مغرب…».[۵۰] یا روایتی شبیه این: «الاقتصاد فی السنه خیر من الاجتهاد فی الفتنه». به دنبال آن، آثاری از صحابه، درباره لزوم متابعت از حدیث و فاصله گرفتن با بدعت ارائه میشود. کسانی مثل حسن بصری، زهری، سفیان الثوری، ایوب سختیانی و دیگران. یوسف بن اسباط میگفت: پدرم قدَری بود و داییهایم رافضی، خداوند من را به واسطه سفیان ثوری نجات داد.[۵۱] در اینجا، تعداد قابل توجهی از جملات ایوب سختیانی آمده که گویی به منبعی در این باره دسترسی داشته است. این نقل جالب است: عمار بن زریق، سلمان بن قرم ضبی، جعفر بن زیاد احمر و سفیان ثوری، چهار نفری در پی «حدیث» بودند، و همه تشیع میورزیدند. سفیان به بصره رفت و ایوب سختیانی را دید، «فترک التشیع» آن وقت تشیع را رها کرد.[۵۲] نقلهایی هم نشان میدهد که در برخی از دورهها، اهل سنت اندک بودهاند. روایت معروف «انهم غرباء» – که برگرفته از حدیث «الاسلام بدأ غریبا کما سیعود غریبا» است – احتمال میرود اشاره به این وضع باشد. از سفیان نقل شده است که اگر مردی را در مشرق یا مغرب دیدی که «صاحب سنت» است، سلامش برسان که «ما اقلّ اهل السنه و الجماعه»؛ اینها خیلی کم هستند![۵۳] از ابوبکر بن عیاش درباره «سنی» واقعی سؤال میشود و او میگوید کسی است که نسبت به «اهواء» هیچ تعصب [موافقی] ندارد.[۵۴] باب بعدی، درباره آیاتی از قرآن است که به متابعت از سنت تفسیر شده است؛ مثلاً روایتی از ابن عباس که گفته آیه (لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجًا)[۵۵] مقصودش همان «سنت» است.[۵۶] تعابیر کلی در قرآن هست که امکان این جور تفسیرها را میدهد، این که مثلاً آیه (إِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَـٰـلِحًا ثُمَّ ٱهْتَدَىٰ)[۵۷] یعنی «لزوم السنه و الجماعه»![۵۸] یا مثلاً آیه (یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ)[۵۹] اشاره به سفید شدن صورت اهل سنت در قیامت است! گویی تلاش برای ساختن مذهب، با استفاده از هر نوع تطبیقی، حق طبیعی برای همه این گروههای مذهبی بوده است. باب بعدی، باز روایاتی منسوب به رسول۹، در تحریک بر پیروی سنت، آن هم بر اساس اقوال صحابه و تابعین و علمای پسین تابع آنهاست؛ روایاتی که خلفا را «خلفای راشدین مهدیین» نامیده و مشروعیت پیروی از آنها را درست کرده است.[۶۰] روایتی در این زمینه، مثل یک دستورالعمل کاملی است که گویی برای مشکلاتی که اصحاب حدیث در قرن دوم و سوم داشتهاند، گفته شده است: «… علیکم بسنتی و سنه الخلفاء الراشدین المهدیین و … ایاکم و محدثات الامور …» و اوایل آنکه روی اطاعت از امرا تأکید شده است. و اما شگفت آنکه در این میانه، یک روایت هم هست که ضد حدیثگرایی و یادآور مرحلهای از سوزاندن احادیث در سالهای نخست پس از رحلت رسول اللّٰه۹ است: عبداللّٰه [بن مسعود] گفته است: بهترین هدایت، هدایت محمد است و بهترین کلام، کلام خداست. شما بعدها کارهای «محدث» و نو دارید، و برای شما ایجاد میکنند، و «کل محدث ضلاله و کل ضلاله فی النار». بعد برای او، یعنی همین عبداللّٰه، صحیفهای میآورند که در آن حدیث است. او دستور داد آن را محو کردند و شستند و آتش زدند و گفت: اهل کتاب، این چنین [با این قبیل کتابهای اضافه بر قرآن] هلاک شدند که کتاب خدا را پشت گوش انداختند…[۶۱] مبنا همان نظری است که در اوایل امر، عمر داشت و بحث کتابت حدیث را به قیاس آنچه بر اهل کتاب رفته بود، و عبرت گرفتن از آن، و این که کتاب خدا را رها کردند و دنبال اخبار و احادیث افتادند، اکنون باید جلوی کتابت حدیث را گرفت و آن را محو کرد. شاید در اینجا، نویسنده، تلقی دیگری از این نقل، مثلاً به عنوان مقابله با حدیث دروغ کرده است؛ در حالی که واضح است که مربوط به همان رفتار اولیه با حدیث است. البته در زمینه محو احادیث و حتی جلوگیری از نقل شفاهی آن در دوره عمر، آن قدر شاهد هست که نیاز به اثبات ندارد. در ادامه، روایتی هم که مشهور به حدیث ثقلین است آمده؛ روایتی که علاوه بر کتاب خدا با تعبیر «و اهل بیتی اذکرکم اللّه فی اهل بیتی» است. مسلم روایت کرده و نویسنده هم به نقل از همو آورده است. در این روایت، دو رکن دین، کتاب اللّه و اهل بیت: است.[۶۲] در روایت بعدی به جای «اهل بیتی»، «کتاب اللّه و سنتی» آمده است. نمونه اهل بیتی باز هم دارد.[۶۳] متأسفانه هیچ توضیحی دنباله این احادیث نمیدهد که چگونه میان این تعابیر جمع میکرده، یا کدام یک را قبول و دیگری را رد میکرده است. در ادامه، نقلهای کوتاه و بلندی از تابعین و عالمان سنی بعدی، درباره مبارزه با بدعت، نقش «اصاغر» در بدعتگرایی و اینکه اینها برابر «اکابر» ایستادهاند، و ترساندن مردم از متابعت اهل بدعت ارائه میشود. یک بدعتگذار، از دجال بدتر است.[۶۴] یک نقل بلند و چندپهلو از ابن مسعود آمده، اما تعبیر تازه آن، این است که «علیکم بالعتیق». اینجا گویی سنت در مقابل بدعت به کار رفته است.[۶۵] جمله «الاقتصاد فی السنه خیر من اجتهاد فی بدعه»، بسنده کردن به سنت بهتر از اجتهاد در فضای بدعت است را به چندین نفر نسبت دادهاند.[۶۶] در میان این آثار، از کارهای مبتدعین و فضاهای آنها به عنوان فتنه هم یاد شده است. گاهی هم جملاتی، گویی علیه تکثرگرایی دینی است؛ مثلاً این نصیحت که از قول حذیفه به ابومسعود انصاری گفته شده است که «ایاک و التلون فی دین اللّه فان دین اللّه واحد».[۶۷] نسبتهای شگفت هم به این افراد داده میشد و آنکه اینها، اساساً افراد بیدینی هستند و اگر حیا نمیکردند، نماز هم نمیخواندند.[۶۸] در واقع، آنها انگیزه اصلی از طرح این مباحث را بیدینی میدانستند، نه تفاوت ناشی از بحث و نظر. تأکید بر مفهوم جماعت باب بعدی، روایاتی منسوب به رسول خدا۹ در تحریک بر «اتباع الجماعه و السواد الاعظم» و پرهیز از «مفارقه الجماعه» است. تا پیش از این در پی اثبات لزوم پیروی از سنت بود، اکنون روی مفهوم «جماعت» که سیاسی – اجتماعی است تأکید دارد. او به طور مستقیم از رسول خدا۹ نقل میکند که: من خرج عن الطاعه و فارق الجماعه مات میته جاهلیه. این اصل، برای جلوگیری از شورشهای نظامی علیه حکومت و در دایرهای وسیعتر جلوگیری از جنگهای داخلی است. اوایل کاملاً سیاسی بود و در کربلا هم بارها علیه امام حسین به کار رفت و کم کم رکن مذهب شد. روایتی دیگر نقل شده که هر کسی که خواست بین امت تفرقه بیندازد، او را بکشید.[۶۹] روایتی به نقل از داود بن ابی سلیک آمده است که ابوغالب گفت: من در زمان عبدالملک در دمشق بودم، سرهای خوارج را آوردند، و روی اعواد نصب کردند. آمدم ببینم. ابوامامه آمد و گفت: کلاب النار. سه بار این را تکرار کرد. این ابوامامه، صحابی است و دنباله حدیث توضیحاتی میدهد که معنایش دفاع از سواد اعظم به عنوان حکومت و محکوم کردن کسانی است که جماعت را بر هم میزنند.[۷۰] در همین حدیث گفته میشود که سنتهای این امت، مثل اتفاقاتی است که درباره اختلاف فرقهها در میان بنیاسرائیل افتاده است. در روایت بعدی، درباره آوردن سرهای خوارج که صد و پنجاه سر بوده و کنار مسجد نصب شده، توضیحاتی آمده است. آنجا ابوامامه میگوید از رسول شنیده است: تفرقت بنی اسرائیل علی احدی و سبعین، و امتی تزید علیها، کلها فی النار الا السواد الاعظم.[۷۱] عنوان جماعت و سواد اعظم، معنایی نزدیک به هم دارند. از مالک بن انس هم نقل شده است که «علیکم بالسواد الاعظم». پشتوانه این جماعت، از نظر دینی، نقلی دیگر است که «لا یجتمع امتی علی الضلاله» و حتی اینکه «ید اللّه مع الجماعه»، و اینکه «انّ الشیطان مع الواحد»؛[۷۲] یعنی سلسلهای از روایات و تعابیر برای استوار کردن پایههای مشروعیت جماعت و در جهت مقابل با شورش و اعتراض بر حکومت و جدا شدن از مسیر سواد اعظم، کنار هم قرار میگیرد. روایتی دیگر، جمعیت را به گله گوسفندی هم تشبیه میکند که وقتی یکی جدا شود، گرگ او را میدرد. بعد از آن هم «آثار»، یعنی اقوال صحابه و تابعین در این باره میآید. البته در میانه نقلها، گاهی آثار و حکایاتی هم هست که برخلاف این مشی است. در تبلیغات حکومتی از سوی امویان، از این آموزه، یعنی تأکید بر جماعت، استفاده میشد؛ نقل حدیثی که بنیاد و توجیهی دینی – الهی برای آن ارائه میدهد. در این روایت هست: معاویه در خطبه این حدیث را نقل میکند که «لاتزال من امتی امّه قائمه بامر اللّه لایضرّهم خلاف من خالفهم و لا من خذلهم حتی یأتی امر الله علی ذلک»؛ همیشه، به عنوان یک سنت مستمر، گروهی از امت من، قائم به امر اللّه هستند [حکم خدا را اجرا میکنند]، و از هیچ خلافی نمیهراسند، و این هست تا خدا خودش کاری بکند. این سنت مورد نظر معاویه، ترکیبی است از یک جبر الهی در قالب حکومتی که شعارش حفظ حکومت است. همان جا کسی از معاذ بن جبل نقل میکند که گفته این گروه که کارشان حفظ دین خداست، در «شام» خواهند بود. و معاویه هم میگوید: این مطلب را که این گروه در شام است، مالک السکسکی میگوید از معاذ بن جبل شنیده است؛[۷۴] یعنی پایه ماجرا را محکم میکند. همین روایت از مغیره هم – که در همین چارچوبِ سیاستهای معاویهای عمل میکرد – نقل شده است. در این روایت گفته میشود که همیشه گروهی پیروز شده و بر دیگران غلبه میکنند تا امر خدا برسد.[۷۵] این سخن به شرایط پس از سال ۴۱ اشاره میکند که معاویه همه مخالفان را قلع و قمع کرده و مصداق «لایزال اناس من امتی ظاهرین علی الناس» شد. پرهیز از بدعت و هوی باب بعدی، درباره اخبار و آثاری است که از «مناظره اهل البدع» پرهیز میدهد؛ اینکه نباید به مطالب آنها گوش داد، و باید از «آراء الخبیثه» آنان فاصله گرفت.[۷۶] نخستین روایت، باز مقایسه بنیاسرائیل و این امت است؛ اینکه علت نابودی امتهای پیشین «کثرت سؤال» و اختلاف درباره انبیا، یعنی آموزههای آنها بوده است. تعبیر قرآنی (مَن یُجَادِلُ فِى ٱللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ) به عنوان آیت قرآنی مورد استناد این بحث – که جدل و مراء در دین و باورهای دینی نادرست است – قرار گرفته است. عدهای هم کنار خانه پیامبر۹ با یکدیگر بحث میکردند، حضرت آمدند و فرمودند که «انّما هلکت الامم قبلکم فی مثل هذا»؛ همین بحثها، امتهای قبلی را هلاک کرده است.[۷۷] از ابوهریره هم نقل شده که رسول خدا۹ «قیل و قال و کثرت سؤال» را نهی فرمود. مورد خاص نهی از بحث، همین گفتگوهای دینی یا «کلام» علمی است که متکلمین درست کرده بودند. محور اصلی نهی هم «اهل قدر» یا همان معتزلهاند. در این باره روایت صریحی هم نقل میکنند که رسول خدا فرمود: لاتجالسوا اهل القدر». عایشه از قول رسول خدا۹، آنها را کسانی دانسته بود که دنبال «متشابهات» قرآنی هستند.[۷۸] مصداق روشن این سؤالات بد این است که کسی بگوید، خوب، خدا همه چیز را خلق کرد، حالا خدا را چه چیز خلق کرده است؟[۷۹] این قبیل توصیهها – که با اهل بدع نباشید – بعدها به کسانی چون ابن مسعود هم – که زود درگذشته و شاید اصلاً این مباحث را ندیده بود – نسبت داده میشد[۸۰] و لابد مردم راحتتر نصایح مشفقانه منسوب به او را میپذیرفتند. تکیه اصلی در تمام این امور، روی مفهوم «بدعت» است که برابر «سنت» قرار دارد؛ یعنی این دوگانه، نقش همه چیز را مشخص کرده و لشکرکشی موافق و مخالف در اطراف آنهاست. البته شیطان همیشه در کنار «بدعت» ایستاده و مردم را به «عباده الاوثان» دعوت میکند.[۸۱] از قول عبداللّٰه بن مسعود میگوید که روزگاری این بحثها فراوان خواهد شد و اگر کسی آن را درک کرد، از آنان بگریزد. نشانه آن هم بالا گرفتن «شبهات» است؛ امری که نباید به دیگران اجازه طرح سؤال داد تا شبهه پدید آید.[۸۲] جالب است که روایتی هم از موسی بن جعفر بن محمد۷ به نقل از امام علی۷ آمده است: روزگاری خواهد رسید که مردم به مجادله با شما برخواهند خواست. با آنها با بیان سنت بحث کنید که اصحاب سنن، اعلم به کتاب اللّه هستند.[۸۳] میدانیم که امام علی۷ در برخورد با خوارج، به ابن عباس فرمودند که با قرآن با آنها بحث نکنید، بلکه با سنت بحث کنید. اشاره ایشان این بود که مثلاً درباره حکمیت رجال در دین، به کار رسول خدا۹ در حکم قرار دادن سعد بن معاذ در ماجرای بنیقریظه تمسک شود. در ادامه، باز انواع و اقسام نقلها و روایات و اظهار نظرهای صحابه درباره مسائل مختلف، در جهت دوری گزیدن از بحث، به ویژه درباره موضوعاتی مانند «قدر»، «صحابه» و برخی دیگر از مسائل اختلافانگیز آمده است. اغلب اینها به امام علی۷، ابن عباس، ابن مسعود، عایشه، عمر و دیگران نسبت داده میشود؛ مراجعی که سخن آنان میتواند مردم را قانع کند. برخی از تعابیر و اصطلاحاتی که ساخته و استفاده میشود، اینها هستند: «اختلاف»، «الفُرقه»، «عداوت و بغضاء»، «خصومات»، «شبهات»، «جدل»، «مراء» و «اهواء».[۸۴] از جعفر بن محمد۷ هم نقل کرده است که: ایاکم و الخصومات، فانها تشغل القلب و تورث النفاق.[۸۵] اتفاقاً همین جمله را از احنف بن قیس و برخی دیگر هم نقل کرده، و بیشتر یک ضرب المثل عربی باید باشد و اشاره به حالت مخاصمهجویانه اخلاقی و طایفهای است. شاید به تدریج، در ذهنها، شامل بحث خصومات دینی هم شده است. یک قاضی، شهادت شخصی را به دلیل اینکه مشکل بطن و فرج ندارد، اما خصومات دینی را ترویج میکند، قبول نکرد.[۸۶] لالکائی نام شمار زیادی از این قبیل مراجع دینی را آورده و اینکه توصیه همه این بود: یأمرونی فی الجماعه و ینهونی عن اصحاب الاهواء.[۸۷] رابطه خاصی میان «بدعتگرایی» و «حلال شمردن سیف» بوده[۸۸] و این، چه بسا اشاره به دیدگاههای مختلف اهل حدیث، درباره تجویز شورش مسلحانه علیه حکام است. مدل دین «پیره زنان» یا «کودکان» در این نگاه، به عنوان یک مدل قابل قبول مطرح میشد. حتی شخصی مانند عمر بن عبدالعزیز هم گفته بود: «علیک بدین الصبی». او این را برای جلوگیری از پیشرفت «اهواء» گفت.[۸۹] عمر بن عبدالعزیز، بحثهای کلامی را نوعی «تأسیس الضلاله» میدانست.[۹۰] البته پرهیز دادن از صاحب بدعت، ویژه اهل حدیث نیست، در واقع، هر کسی هر مذهبی داشت، یاران را از رفتن سراغ دیگران منع میکرد، و یکی از اصولش این بود که خود را صاحب سنت، و مخالفانش را صاحب بدعت بداند. بنابراین، در اینجا هم از قول بسیاری، پرهیز دادن از اصحاب بدعت طی صفحات طولانی نقل شده است.[۹۱] اساس دینداری هم در میان عامه مردم، میتواند بر پایه رعایت همین شرط باشد که مبادا آنان راه خارج شدن از باورها را بیابند، و لازمه آن این است که از بدعت دوری کنند. کلمه زندقه، از دوران منصور و مهدی عباسی وارد ادبیات مذهبی جاری شد؛ گرچه ریشههای آن در فرهنگ دینی زرتشتی بود. در اینجا هم، دینشناسی از راه علم کلام، زندقهگری تعریف شده است.[۹۲] مالک بن انس میگوید: «اهل بلدنا»، یعنی مکتب مدینه، از کلام و گفتگو درباره خدا و جز آنکه فایده عملی نداشته باشد، نهی میکردند.[۹۳] جالب است که جنبش اهل حدیث، از شعر هم برای ترویج خود استفاده میکردند؛ چنان که شاعری، ابیاتی در مجلس ابوزرعه دمشقی خواند که:[۹۴] لا تعدلن عن الحدیث و أهله / فالرأی لیل و الحدیث نهاره
مروری بر چند اعتقادیه در کتاب السنه لالکائی فصل بعدی کتاب لالکائی، بندهای کوتاهی است که از علمای مورد تأیید نویسنده، درباره «جمل اعتقادات» مختصر عقاید و اعتقادیهها گفته شده است. این اعتقادیهها از چند سطر تا چندین صد صفحه نوشته میشدند؛ گرچه اغلب کوتاه و شامل چند بند بودند. اولین نمونه، متنی است که سفیان الثوری برای شعیب بن حرب گفته است: قرآن کلام اللّه غیرمخلوق است، ایمان قول و عمل است و زیادت و نقصان دارد، قول بدون عمل، و عمل بدون نیت ممکن نیست. این دو رکن اساسی است. بعد درباره بند دیگری میپرسد، سفیان میگوید که مقدم داشتن ابوبکر و عمر هم جزو «سنت» است. بعد از آن عثمان و علی، سپس پذیرفتن بهشتی بودن عشره مبشره. آنگاه موارد دیگری مانند مسح بر خفین، ایمان به قدر خیر و شر آن، و نماز خواندن پشت سر هر امام عادل و فاجری، نماز عادی، البته و فقط پشت سر کسی جایز است که میدانی اهل سنت و جماعت است.[۹۵] مورد بعدی از اعتقادیهها، اعتقادیه اوزاعی است. او که شامی است، میگوید، اصولاً شامیها از بدعت دور بودند، تا آنکه از عراق آمد [حتی قذف الیهم بعض اهل العراق]. او تأکید میکند که باید مراقب ایمان بود. این اشاره به آن دارد که مذهب اهل حدیث، اساسش اموی است و مدل شامی آن سالم است. البته او میگوید، شام هم گرفتار شده است.[۹۶] اعتقادیه سفیان بن عیینه، در چند بند خلاصه است: اثبات القدر، تقدیم ابیبکر و عمر، حوض، شفاعت، میزان، صراط، ایمان قول و عمل است، قرآن کلام اللّه است، عذاب قبر.[۹۷] مورد بعدی اعتقادیه احمد بن حنبل است که مفصل آمده و شامل ریز موضوعاتی است که اهل حدیث روی آن متمرکز بودند.[۹۸] بارها اشاره کردهایم که احمد بن حنبل، شکلدهنده نهایی به مذهب اهل حدیث است. او «اصول السنه» را تمسک به آنچه اصحاب رسول بر آن بودند، و ترک بدعت و دوری از اهواء میداند. سنت آثار رسول اللّه است که قرآن را تفسیر میکند و عنوان «دلائل القرآن» به آن میدهد. در سنت، قیاس، ضرب الامثال، اصول عقلی و اهواء راهی ندارد. علاوه بر ایمان به قدر، تصدیق مطلق احادیث، رکن سنت است؛ همان طور که حدیث آمده، باید پذیرفت، بدون چون چرا. مانند احادیث رؤیت پروردگار در قیامت، حتی اگر شنونده از شنیدن آن احادیث وحشتزده شود. مناظره با دیگران ممنوع است. اعتقاد به اینکه قرآن مخلوق نیست، ایمان به میزان و صراط، عذاب قبر و مانند آن. سخن گفتن خدا با مردم در قیامت بدون فاصله و واسطه. ایمان به شفاعت، آمدن دجال. ایمان به اینکه ترک نماز، سبب کفر میشود، اما جز نماز چیز دیگری خیر. بهترینهای امت، ابوبکر، عمر و عثمان. بعد از آن سه نفر دیگر شورا که پنج نفرند: علی، طلحه، زبیر، ابن عوف و سعد وقاص. اصل همان سه نفر اولند، چنان که ابن عمر گفته است. بعد از آنها، سایر صحابه، حتی کسانی که یک سال، یک ماه، یا یک ساعت و یا حتی یک نظر رسول را دیدهاند. نیز فرمان بردن از امامان، بر و فاجر، و حتی کسانی که با شمشیر و زور بر مردم غلبه کردهاند. نبرد در کنار آنها تا روز قیامت، بر و فاجرشان. تقسیم غنایم حق آنهاست، نیز صدقات. نماز جمعه باید با حاکمان خوانده شود، اگر کسی بعداً اعاده کرد، بدعتگذار است. خروج بر امام، به معنای شق عصای مسلمین است و جنگ با سلطان، جایز نیست، اگر کسی چنین کند، مبتدع است. با لصوص (راهزنان) و خوارج باید جنگید. اعتقاد به توبه، رجم زانی، و اینکه نفاق کفر است، مثل آنچه در منافقان عهد رسول بود، در شمار باورهاست. نیز این که بهشت و جهنم از همین الان خلق شدهاند. اینکه هر کسی از اهل قبله موحد درگذشت، باید بر او نماز خواند.[۹۹] اعتقادیه علی بن مدینی، پس از آن آمده و مشابه همان مطالب احمد بن حنبل است.[۱۰۰] اعتقادیه ابراهیم بن خالد کلبی فقیه،[۱۰۱] و نیز اعتقادیه بخاری[۱۰۲] دنبال آن آمده است. بخاری در آغاز، نام شماری از عالمان شهرها (اهل الشام، مصر، جزیره، بصره، حجاز، کوفه، و بغداد) را که ملاقات کرده، آورده، سپس اعتقادیه را به عنوان مجموعه آنچه از آنان شنیده، ارائه داده است. دین قول و عمل است، قرآن کلام اللّه غیرمخلوق است، خیر و شر به قدر الهی است، هیچ کس از اهل قبله نباید تکفیر شود، از صحابه نباید بد گفت، باید با بدعتها مخالفت کرد، به روی امت محمد نباید شمشیر کشید. اعتقادیه بعدی، از ابوزرعه رازی است.[۱۰۳] نکات قبلی را دارد به علاوه، چند نکته تازه: خدا روی عرش نشسته است، جهمیه کافرند، رافضه اسلام را رفض کردند، و خوارج از دین خارج شدهاند. جهمیه کسانیاند که اهل سنت را «مشبّهی» میدانند. قدریه کسانیاند که اهل سنت را «مجبّره» میدانند. مرجئه کسانیاند که اهل سنت را «مخالفه و نقصانیه» میدانند، چون به کم و زیاد شدن ایمان قایلاند. رافضه کسانیاند که اهل سنت را «ناصبی» میدانند»[۱۰۴] که به معنای دشمنی با امام علی است. مذهب اهل اثر همان است که احمد بن حنبل و … گفتهاند. نباید کتب کرابیسی را خواند، همین طور داود اصفهانی و مانند آن را. باید سخن متکلمان را ترک کرد و مجالست با آنان نداشت. همین طور هر کسی که کتابی در دفاع از «رأی» نوشته است. مجدداً تأکید بر عدم خروج بر ائمه، و نماز و حج و جهاد و پرداخت زکات به آنها دارد. زنادقه هم کسانی هستند که اهل الاثر را «حشویه» مینامند.[۱۰۵] اعتقادیه بعدی، از سهل بن عبداللّٰه تستری و شامل یک سؤال و جواب است. سنی کیست؟ میگوید باید ده خصلت داشته باشد: جماعت را ترک نمیکند، سب صحابه نمیکند، خروج به سیف بر امت ندارد، قدر را تکذیب نمیکند، شک در ایمان ندارد، بحث در دین نمیکند. نماز میت بر اهل قبله را به خاطر گناه، ترک نمیکند. مسح بر خفین را ترک نمیکند. نماز خواندن پشت سر حاکم جائر و عادل را ترک نمیکند.[۱۰۶] اعتقادیه بعدی، همان رساله صریح السنه طبری است که سابقاً گزارش آن را نوشتهام. این رساله، حالت توضیحی و تا حدی استدلالی دارد[۱۰۷] به نظر میرسد از پایان ناقص است. در اینجا جزء اول شرح السنه لالکائی در اینجا تمام میشود. مجلدات بعدی، شامل بحث از تک تک این موضوعات، با استناد به نقل قولها، روایت و آثار و اخباری است که در آن زمینه خاص مثل رؤیت خدا در قیامت، یا قدر، یا ایمان آمده است. بنابراین، باید مجلد اول را کلیاتی دانست که دریچه بحثهای موردی و مفصل در مجلدات بعدی است. انتشار السنّه ها در دهه های اخیر بیمناسبت نیست اشاره کنیم که اهل سنت رسمی در قرنهای پس از قرن چهارم و پنجم، تغییراتی داشت، و عمده آن، به گسترش اشعریگری و به حاشیه رفتن اهل حدیث، مربوط میشد. اشعریگری، با رنگ غزالی (م۵۰۵ق) درآمیخته و به تصوف نزدیک شد. فخر رازی (م۶۰۶ق) نیز عقلگرایی را به اسم اشعریگری! در آن تقویت کرد. در شامات و عراق و ایران، تشیع و اعتزال نیز تا حدی در تسنن رواج یافت؛ هرچند به جایگاه تصوف نرسید. نتیجه اصلی انزوای اهل حدیث و حنابله در بخشی از عراق و نجد بود. ابن تیمیه (م۷۲۸ق)، چنان که میدانیم، برای احیای آن بسیار تلاش کرد، اما در عصر خود توفیق چندانی نیافت. احیای مذهب اهل حدیث، در نجد و توسط حنابله وهابی بود. این حرکت به تدریج توانست جانبدارانی در مصر، عراق، شبه قاره و نقاط دیگر بیابد و احیا شود. از نظر علمی، ابتدا مصر در تجدید آثار ابن تیمیه تلاش کرد، اما دانشمندان سعودی با حمایت مالی شدید دولت، در مراکز دانشگاهی و نشر، توانستند بخش زیادی از آثار اهل حدیث را تصحیح و منتشر کنند. بسیاری از کتابهایی که در اینجا به آنها اشاره و استناد شد، آثاری است که در ریاض، مدینه و جده منتشر شده است. این آثار، روی تسنن معاصر تأثیر گذاشت و آن را دستکم به دو شاخه ازهری و وهابی تقسیم کرد. در حال حاضر، همچنان بر سر این که وهابیها را بشود اهل سنت و جماعت نامید، در برخی از مناطقی که اسلام الازهری و صوفیانه هست، تردید میکنند که نمونه آن نشست علمی بود که چند سال پیش در چچن برگزار شد و سران مذهب وهابی، اجازه شرکت در آن نیافتند. فارغ از ملاحظات سیاسی، به هر حال، ریشه اختلافات قدیم و جدید، در این قبیل مواضع مؤثر است. تحول بعدی، نگرههای داعشی در تعریف اهل سنت و جماعت بود که آنان هم به نوعی از مواضع اسلام وهابی – حنبلی عربستان، پا را بالاتر گذاشتند. غالب اینها در کتابهای السنه، میتوانند ادله برای دریافتهای خود بیابند، اما همه آنها در ضدیت و دشمنی با عقل، اشتراک نظر دارند. مناسب است به دو کتاب در این زمینه اشاره کنم: نخست آنکه در میان کارهای نقادانهای که بر اساس نگرش عثمانی – شیعی و در چارچوب همین اختلاف نظرها، و با استفاده از کتب عقاید حنبلی در تفسیر تاریخ اسلام نوشته شده، میتوان به کتاب قراءه فی کتب العقائد: المذهب الحنبلی نموذجاً از حسن بن فرحان مالکی[۱۰۸] اشاره کرد که مطالعه آن برای بازشناسی تاریخ از نگاه کتب عقاید حنبلی، بسیار سودمند است. و اما تدوین آثار عقایدی در سنت اهل حدیث، موضوعی است که در کتابی مفصل با عنوان منهج اهل السنه فی تدوین علم العقیده از دید پژوهشگری وهابی (ناصر یحیی الحنینی) در دوره جدید، مورد بررسی قرار گرفته است.[۱۰۹] منابع ۱٫ اتحاف الساده المتقین بشرح احیاء علوم الدین، سید محمد بن محمدحسینى زبیدى،بیروت: دار الکتب العلمیه، منشورات محمد علی بیضون، ۱۴۲۶ق/۲۰۰۵م. ۲٫ انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۳۹۷ق. ۳٫ تاریخ الموصل، یزید بن محمد ازدی، محقق:محمود، احمد عبداللّٰه بیروت: دار الکتب العلمیه، منشورات محمد علی بیضون، ۱۴۲۷ق. ۴٫ تاریخ بغداد یا تاریخ مدینه السلام، احمد بن على خطیب بغدادى، مقدمه و تحقیق: مصطفى عبدالقادر عطا الأهرام، بیروت: دار الکتب العلمیه، منشورات محمد علی بیضون، ۱۴۱۷ق/۱۹۹۷م. ۵٫ دانشنامه جهان اسلام، جمعی از مؤلفان، زیرنظر غلامعلی حدادعادل، تهران: بنیاد دایره المعارف اسلامی. ۶٫ رسائل الجاحظ، الرسائل الکلامیه، عمرو بن بحر بن محبوب الکنانی بالولاء، أبو عثمان، الشهیر بالجاحظ، بیروت: دار و مکتبه الهلال, ۲۰۰۴م. ۷٫ الزنیه، ابوحاتم رازی، مصحح: سعید الغانمی، بیروت: منشورات الجمل، اول، ۲۰۱۵م. ۸٫ شرح الاخبار فی فضائل الأئمه الأطهار، قاضی ابی حنیفه نعمان بن محمد تمیمی مغربی، تحقیق : سید محمد حسینی جلالی، قم: دفتر انتشارات اسلامی (جامعه مدرسین حوزه علمیه قم). ۹٫ الطبقات الکبری، ابن سعد، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه منشورات محمد علی بیضون. ۱۰٫ الفهرست، ابن ندیم، بیروت: دار المعرفه. ۱۱٫ قراءه فی کتب العقائد: المذهب الحنبلی نموذجا، حسن بن فرحان مالکی، اردن: چاپ سوم، ۲۰۰۹م. ۱۲٫ الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، قم: دارالحدیث. ۱۳٫ کتاب الاموال، ابوعبید قاسم بن سلام، مکتبه الکلیات الازهریه،, ۱۹۷۵م. ۱۴٫ کتاب الایمان، محمد بن اسحاق بن منده، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۲ق. ۱۵٫ کتاب التاریخ، عبدالملک بن حبیب سلمی اندلسی، بیروت: المکتبه العصریه، ۱۴۲۹ق. ۱۶٫ کتاب الوصایا، حارث محاسبی، محقق و معلق: عطا، عبدالقادر احمد، بیروت: دار الکتب العلمیه، منشورات محمد علی بیضون، ۱۴۰۶ق. ۱۷٫ مروج الذهب، مسعودی، قم: دار الهجره، ۱۴۰۹ق. ۱۸٫ المعارف، ابومحمد عبداللّٰه بن مسلم بن قتیبه، قاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب، ۱۹۹۲م. ۱۹٫ المعرفه و التاریخ، یعقوب بن سفیان فسوی، بیروت: موسسه الرساله، ۱۴۰۱ق. ۲۰٫ معید النعم و مبید النقم، سبکی شافعی، قاهره: ۱۹۴۸م. ۲۱٫ المغازی، محمد بن عمر واقدی، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۹م. ۲۲٫ منهج اهل السنه فی تدوین علم العقیده، ناصر یحیی الحنینی، ریاض: مرکز الفکر المعاصر، ۱۴۳۱ق.
[۱]. ر.ک: دانشنامه جهان اسلام، ج۲۴، مدخل «سنت»، از استاد محمدعلی مهدوی راد، ص۶۷۴ – ۷۰۲. [۲]. تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۳۵. [۳]. المعارف، ص۴۹۴. [۴]. همان، ص۴۹۶. [۵]. الفهرست، ص۲۸۴ – ۲۹۴. [۶]. تاریخ الموصل، ج۱، ص۴۵۹. [۷]. همان، ج۲، ص۱۹. [۸]. الکافی، الروضه، ج۱۵، ص۱۸. [۹]. الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۵۷. [۱۰]. تاریخ فوت او پس از ابن سعد است، و به احتمال افزوده بعدی بر کتاب الطبقات الکبری. [۱۱]. الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۵۸. [۱۲]. همان، ج۶، ص۳۵۵. [۱۳]. همان، ج۶، ص۳۶۰. [۱۴]. همان، ج۶، ص۳۶۲. [۱۵]. همان، ج۶، ص۳۶۵. [۱۶]. همان، ج ۶، ص۳۶۷. [۱۷]. همان، ج۶، ص۳۷۱. [۱۸]. رسائل الجاحظ، الرسائل الکلامیه، ص۲۳۹ – ۲۴۸. [۱۹]. همان، ص۲۴۶. [۲۰]. الاموال، ص۶۸۵. [۲۱]. کتاب الوصایا، ص۱۱۸. [۲۲]. اتحاف الساده المتقین بشرح احیاء علوم الدین، ۲، ص۶. [۲۳]. معید النعم و مبید النقم، ص۷۵. [۲۴]. شرح الاخبار، ج۲، ص۱۲۵ – ۱۲۶. [۲۵]. همان، ۱، ص۱۲۶. [۲۶]. الزینه، ج۱، ص۴۷۷ – ۴۸۰. [۲۷]. همان، ج۱، ص۴۹۷. [۲۸]. همان، ج۱، ص۴۹۷ – ۴۹۸. [۲۹]. المغازی، مقدمه، ج۱، ص۱۲. [۳۰]. مروج الذهب، ج۳، ص۳۴. [۳۱]. تاریخ بغداد، ج۶، ص۳۱۷؛ ر.ک: رسائل الجاحظ، الرسائل الادبیه، ص۹۲ درباره مناسبات اعمش و اهل حدیث. [۳۲]. ر.ک: الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۵۴ که در این صفحه، درباره چندین نفر استفاده شده است. [۳۳]. ر.ک: المعرفه و التاریخ. [۳۴]. انساب الاشراف، ج۴، ص۱۷۷. [۳۵]. منهج اهل السنه فی تدوین علم العقیده، ص۱۵۵ – ۱۶۰. [۳۶]. شرح اصول اعتقاد السنه و الجماعه، ج۱، ص۱۲. [۳۷]. همان، ج۱، ص۱۴. [۳۸]. همان، ج ۱، ص۱۹. [۳۹]. همان، ج ۱، ص۲۱ – ۲۲. [۴۰]. سوره زمر، آیه ۲۳. [۴۱]. شرح اصول اعتقاد السنه و الجماعه، ج ۱، ص۲۴. [۴۲]. سوره احزاب، آیه ۶۲؛ سوره فتح، آیه ۲۳. [۴۳]. شرح اصول اعتقاد السنه و الجماعه، ج ۱، ص۲۵. [۴۴]. همان، ج ۱، ص۲۶. [۴۵]. همان، ج ۱، ص۲۶ – ۲۷. [۴۶]. همان، ج ۱، ص۳۲. [۴۷]. همان، ج ۱، ص۳۷ – ۴۰. [۴۸]. همان، ج ۱، ص۶۳. [۴۹]. همان، ج ۱، ص۵۰ به بعد. [۵۰]. همان، ج ۱، ص۵۵. [۵۱]. همان، ج ۱، ص۶۰. [۵۲]. همان، ج ۱، ص۶۳. [۵۳]. همان، ج ۱، ص۶۴. [۵۴]. همان، ج ۱، ص۶۵. [۵۵]. سوره مائده، آیه ۴۸. [۵۶]. شرح اصول اعتقاد السنه و الجماعه، ج ۱، ص۶۹. [۵۷]. سوره طه، آیه ۸۲. [۵۸]. شرح اصول اعتقاد السنه و الجماعه، ج ۱، ص۷۱. [۵۹]. سوره آل عمران، آیه ۱۰۶. [۶۰]. شرح اصول اعتقاد السنه و الجماعه، ج ۱، ص۷۴. [۶۱]. همان، ج ۱، ص۷۷. [۶۲]. همان، ج ۱، ص۷۹. [۶۳]. همان، ج ۱، ص۸۱. [۶۴]. همان، ج ۱، ص۸۶. [۶۵]. همان، ج ۱، ص۸۷. [۶۶]. همان، ج ۱، ص۸۸. [۶۷]. همان، ج ۱، ص۹۰. [۶۸]. همان، ج ۱، ص۹۱. [۶۹]. همان، ج ۱، ص۹۸. [۷۰]. همان، ج ۱، ص۱۰۲ – ۱۰۳. [۷۱]. همان، ج ۱، ص۱۰۴. [۷۲]. همان، ج ۱، ص۱۰۶. [۷۳]. همان، ج ۱، ص۱۰۸ – ۱۰۹. [۷۴]. همان، ج ۱، ص۱۱۰. [۷۵]. همان، ج ۱، ص۱۱۰. [۷۶]. همان، ج ۱، ص۱۱۴. [۷۷]. همان، ج ۱، ص۱۱۵. [۷۸]. همان، ج ۱، ص۱۱۸. [۷۹]. همان، ج ۱، ص۱۲۰. [۸۰]. همان، ج ۱، ص۱۲۱. [۸۱]. همان، ج ۱، ص۱۲۱ – ۱۲۲. [۸۲]. همان، ج ۱، ص۱۲۳. [۸۳]. همان، ج ۱، ص۱۲۳. [۸۴]. درباره اهواء ر.ک، همان، ج۱، ص۱۳۰- ۱۳۳. [۸۵]. همان، ج ۱، ص۱۲۹. [۸۶]. همان، ج ۱، ص۱۳۰. [۸۷]. همان، ج ۱، ص۱۳۳. [۸۸]. همان، ج ۱، ص۱۳۴. [۸۹]. همان، ج ۱، ص۱۳۵. [۹۰]. همان، ج۱، ص۱۳۵. [۹۱]. همان، ج ۱، ص۱۳۴ – ۱۴۲. [۹۲]. همان، ج ۱، ص۱۴۷. [۹۳]. همان، ج ۱، ص۱۴۸ – ۱۴۹. [۹۴]. همان، ج ۱، ص۱۴۹. [۹۵]. همان، ج ۱، ص۱۵۱ – ۱۵۴. [۹۶]. همان، ج ۱، ص۱۵۴ – ۱۵۵. [۹۷]. همان، ج ۱، ص۱۵۵. [۹۸]. همان، ج ۱، ص۱۵۶ – ۱۶۴. [۹۹]. همان، ج ۱، ص۱۶۴. [۱۰۰]. همان، ج ۱، ص۱۶۵ – ۱۷۱. [۱۰۱]. همان، ج ۱، ص۱۷۲. [۱۰۲]. همان، ج ۱، ص۱۷۲ – ۱۷۶. [۱۰۳]. همان، ج ۱، ص۱۷۶ – ۱۸۲. [۱۰۴]. همان، ج ۱، ص۱۷۹. [۱۰۵]. همان، ج ۱، ص۱۸۲. [۱۰۶]. همان، ج ۱، ص۱۸۳. [۱۰۷]. همان، ج ۱، ص۱۸۳ – ۱۸۶. [۱۰۸]. اردن، چاپ سوم، ۲۰۰۹م. [۱۰۹]. مرکز الفکر المعاصر، ریاض، ۱۴۳۱ق. |
یک نظر بگذارید