ایستاده همچون ابوذر(رض) تبیینی از ایستار مهم علامه حکیمی «طاب ثراه» در مقایسه ای تاریخینویسندگان: حسین انصاری، مهشید موسوی ندوشن چکیدهدر تاریخ بعثت پیامبر اسلام و در میان صحابۀ آن حضرت، انسانهایی زیستند، که وجودشان روحی تازه به کالبد بشریت دمید و معرفت انسانی را با تجلی رحمت الهی در خود داشت و به حیات جامعه، بالندگی و آزادگی دادند. انسان هایی که در خروشیدن و حماسه داری، جانی تازه به انسانیت تاریخ بخشیدند و عدالت و ظلم ستیزی را صدر اهداف خویش قرار داده تا بزرگترین هدف انبیاء را که اقامۀ توحید و عدالت بود نمایان سازند. انسان هایی چون حمزه، عمار، مقداد، سلمان و ابوذرها. مطالعۀ الگوی تاریخی آنان سبب شد تا در عصر کنونی نیز افرادی پا به عرصۀ وجود بگذارند که یادآور عمار و ابوذر و سلمان ها شدند. از جملۀ آنان علامۀ فقید محمدرضا حکیمی(طاب ثراه۱۳۱۴-۱۴۰۰ش) است که زیست و زندگانی اش نماد عدالت و عدالت پروری و حماسه طلبی و ظلم ستیزی بود. در مقایسۀ شخصیت علامه حکیمی با ابوذر غفاری(رحمه الله علیه،م۳۱ق) می توان در تبیین آرمانها، سرمایه داری(تکاثرطلبی) ستیزی، علوی مداری و در نهایت تنهایی و عزلت، اشتراکات و شباهت هایی جست که علامه حکیمی را در زمرۀ کسانی قرار می دهد، که چون ابوذر، تجسم انسانیت و فریاد عدالت هستند. در این مقاله با مروری گذرا در زندگی و اندیشه علامه حکیمی و تاریخ ابوذر غفاری، تا اندازه ای به این شباهت و همسانی ها پرداخته می شود. کلیدواژه: ابوذر غفاری، استاد حکیمی، حماسه، سرمایه داری ستیزی مقدمهاز آن روزی که ندای اسلام در شهر مکه و حجاز برخاست، سرزمین وحی، گروش مردان و زنان برجسته ای را شاهد شد که پیامبر (ص) و آیین وی را به جان و دل پذیرا گشتند و سپس در گسترش و حمایت از آن به جان کوشیدند. تا آنجا که بسیاری جان بر سر آن پیمان گذاشتند و شکنجه و شهادت را با آغوش باز استقبال کردند و از درود و دعای پیامبر(ص) بهره مند گردیدند. اما اینگونه اسلام آوری و ایستادن بر سر پیمان و تعهد و پایبندی به آرمانهای رسالت ، پس از پیامبر(ص) جز در زندگی و مواضع اندکی از صحابۀ آن حضرت، ادامه نیافت که شخصیت استثنایی و کم مانند ابوذر (ره) یکی از نوادر آن روزگار بلکه همۀ اعصار است. شخصیت کم نظیر او سبب گشت تا همواره مورد توجه جامعۀ اسلامی باشد و از موافقان فراوان و حتی مخالفانی لجوج، برخوردار شود و در تاریخ اسلامی پس از خود الگویی برای آزادیخواهی و برابری طلبی باشد. به گونه ای که در نگاه اندیشوران علوم اجتماعی در دورۀ معاصر نیز اقبال افزونتری به خود ببیند و نوشته های نوتری را به خود اختصاص بدهد. (انصاری، تهمتی مشترک به ابوذر غفاری و علامه حکیمی، سایت نگاه تازه) ابوذر غفاری ، جُندَب بن جُناده، که به کنیه اش ابوذر مشهور است، صدای رسای حق، فریاد بلندِ فضیلت و عدالت، از صحابیان والا مقام و از پیشگامان ایمان و از استوار گامان صراط مستقیم بود. او پیش از اسلام، موحّد بود و خویش را به پرستش بت ها نیالوده بود. او از بادیه به مکه آمد و آیین حق را با همۀ وجود پذیرفت و آیات الهی را نوشید. ابوذر را چهارمین و یا پنجمین کسی دانسته اند که اسلام را پذیرفته و اسلام جویی و حق خواهی و باور به آیین جدید را از آغازین روز، آشکارا اظهار کرده بود. او در استوار گامی، راستگویی، و صراحت لهجه بی بدیل بود.( غلامی مایانی،ابوذر غفاری، ص۱۶) از فرازهای برجستۀ زندگی ابوذر، همین امر به معروف و نهی از منکر او نسبت به حکّام، در زمینۀ ریخت و پاش های اقتصادی است و نزاعش با عثمان بر سر مال و مقام نبود، بلکه اعتراض به یک منکر اجتماعی بود. سرانجام عثمان این صحابی پارسا و انقلابی را به شام تبعید کرد، از شام هم به بدترین وضعی به مدینه و سپس به«ربذه» تبعید کردند و در آنجا مظلومانه جان سپرد. تبعیدهای مکرر ابوذر به خاطر مناقشات او با حکومت و فریادهای اعتراض آمیزش بر ضد روش مالی عثمان و زراندوزی معاویه و توجیه گیری های کعب الاحبار، در کتب تاریخی شیعه و سنی آمده است. هر چند برخی خواسته اند به نوعی توجیه کنند و این مناقشات را به حساب آزادی بیان و عقیده در دورۀ عثمان بگذارند، یا آنکه تبعید آن مرد بزرگ را به عنوان اینکه «دفع شرّ مهم تر از کسب منفعت است» بدانند و حضورش را در مدینه و شام، شرّ تلقی کنند و تبعیدش را رعایت مصلحت به شمار آورند، ولی این رفتار ننگین با یار صدیق و پرهیزکار پیامبر که زبان صریح و اعتراض دلسوزانه اش تنها با انگیزۀ عمل به وظیفه در برابر انحرافات بود، هیچ توجیه و تأویلی نمی پذیرد.(همان، صص۲۱،۲۲) اگر به درستی در مرام نامه و اندیشه های علامه حکیمی نیز بنگریم در می یابیم که محمدرضا حکیمی نیز که خود محدث، فقیه متعهد، فیلسوف، متأله قرآنی و اسلام شناسی است ، که در طول زندگی خود و در همۀ آثار و نوشته هایش بر فقرستیزی و محرومیت زدایی تاکید داشته و بر ثروت اندوزی ها و اسراف و تکاثر تاخته است. مرد سترگی که برادر ایشان، جناب حجت الاسلام محمد حکیمی در بیانیۀ نخستین سالگرد، در بارۀ ایشان نوشتند:«علامه حکیمی با توده مردم زیست و از انسان محروم سخن گفت و از آنچه او را از درد مردم دور می ساخت، دوری جست».(حکیمی، ۲۵ مرداد۱۴۰۱) محمدرضا حکیمی، مجاهدی خستگی نشناس و مدافع آرمان ها و تعالیم مکتب وحی بود، که زندگی اش در تبیین علمی مفهوم عدالت خواهی و مبارزه برای ستم زدایی از جوامع بشر، سپری گردید. سالهاست که این ابوذر حکیم از کنگرۀ عرش بر مردم صفیر می زند و آنان را به خروش و عدالت فرا می خواند. سلف ستیهندۀ او(ابوذر غفاری را می گویم) نیز چنین بود و رسول خدا در وصفش فرموده بود:«یعیش وحده». تو گویی این سرودۀ علی اسفندیاری(نیما یوشیج) وصف حال اوست: خود گوشه گرفته ام تماشا را کآب / در خوابگه مورچگان ریخته ام.(اسفندیاری، خروش عدالت، ۱۴۰۰). شاید بتوان تا حدودی به وجوه اشتراک و شباهت هایی بین جناب ابوذر غفاری(رحمه الله علیه) و علامه محمدرضا حکیمی(طاب ثراه) اشاره نمود، اما باید خاطر نشان ساخت که شخصیت و جایگاه هر دو بزرگوار در معیار انسانی خود بی نظیر است و قصد هیچ گونه همسان سازی در میان نیست. بحثپس از رحلت پیامبر و در دوران حکومت خلفا، ثروت اندوزی و ظلم و ستم بر مردم جامعه چنان شدت گرفت که گویی فرسنگها از دوران طلایی حکومت نبوی فاصله گرفتند. در آن زمانه، علوی مداری و خروش علیه ظلم و ستم، همچون شمعی در باد، لرزان و رو به خاموشی بود، و تعداد اندکی از جامعه نبوی، همچون ابوذر بر سر عهد و پیمان خود با امیرالمومنین(ع) و آرمان های اسلامی باقی ماندند و در تنهایی و انزوا، جان خود را بر سر این پیمان نهادند. همانطور که در جامعۀ امروز شاهد فریاد عدالت خواهی و فقر ستیزی کسانی چون علامه حکیمی بودیم که در طول حیات خود از برپایی دولت علوی و سراسر عدل و عدالت سخن گفت و همۀ آرمان ها و اهداف خود را بر مبنای عدالت خواهی و عدالت اندیشی طرح ریزی کرد، تا جایی که خود در بنای یک انقلاب اسلامی علیه طاغوت زمان داوطلب شده و تا پیروزی انقلاب و حتی تا آخرین نفس از آرمان خویش دست نکشید و خواستار عدالت و آرامش برای همۀ مردم جهان بود و او را شایستۀ لقب پدر عدالت قرآنی (انصاری، موسوی، سایت ششم، ۱۴۰۰) در عصر معاصر کرد. در این مقاله به گوشه ای از شباهت ها و اشتراک ها بین ابوذر به عنوان یک خروشنده علیه ظلم و ستم در زمان صدر اسلام و حکیمی، پدر عدالت قرآنی و از بانیان انقلاب اسلامی ایران، پرداخته می شود: ۱-وابستگی به خاندان نبوت و علوی مداریاربلی روایتی را نقل می کند که ابوذر، علی(ع) را وصی خویش قرار داد و گفت: به خدا قسم به امیرالمؤمنینِ بر حق وصیت کردم. به خدا قسم او بهاری است که در او آرامش است هر چند از شما جدا گردیده و حقش در خلافت غصب شده باشد. ابن ابی الحدید نیز می گوید: ابوذر در ربذه به ابن رافع گفت که به زودی فتنه ای رخ خواهد داد، از خدا بترسید و از علی بن ابیطالب(ع) حمایت کنید. این دوستی و علاقمندی به علی بن ابیطالب(ع) تا آن جا بود که در تشییع شبانۀ پیکر فاطمه زهرا(س) شرکت کرد.(غلامی مایانی، ابوذر غفاری، ص۲۷) ابوذر در دفاع از حق امام علی(ع) بر ولایت، در آغاز از بیعت با ابوبکر سر باز زد. وی در زمان خلیفۀ دوم از کسانی بود که به دستور منع نگارش حدیث بی اعتنا بود و می گفت: والله اگر شمشیری را بر دهانم نهند تا از پیامبر خدا(ص) نقل روایت نکنم، تحمل برندگی شمشیر را بر ترک سخن رسول خدا(ص) ترجیح خواهم داد. به دلیل نقل حدیث بود که ابوذر با چند نفر دیگر در زمان عُمر زندانی شدند.(همان، ص ۲۸) وقتی در اندیشه ها و آثار علامه حکیمی نیز می نگریم، در می یابیم که عشق به عدالت و برپایی آن، ریشۀ محکمی در علوی مداری و علاقمندی استاد حکیمی به امام شب زنده داران و عاشقان عدالت، حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)، دارد. حکیمی در بسیاری از آثار خود اشاره می کند که عدالت طلبی، شاخص تشیع است و انتخاب حضرت علی(ع) و واقعۀ غدیر و تاکید برغدیر را، تاکید بر احقاق حق و نشر عدالت و مبارزه با جهل و ستم می داند. عشق حکیمی به خاندان پیامبر با محوریت علی(ع) در جای جای آثارش پراکنده شده و تمام عمر تفکر و نویسندگی وی را پر کرده است. از سر اردات ، در نخستین آثار خود چنین می نویسد «علی همان کسی بود که از خردسالی در دامان محمد پرورش یافت. او از میان مردان، پیش از همه دعوت پیامبر را پذیرفت، و اسلام آورد. این بود که او از کودکی با روح اسلام تربیت شد، و این دین، در رگ و خون او جای گرفت، و با جان او عجین گشت. از این رو، پس از محمد(ص) او برگزیده ترین شخصیت اسلام بود.(حکیمی، بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی، صص۳۲، ۳۳). آری، علی به رایگان و بیجا برگزیدۀ خدا نبود. و بر پایۀ این واقعیت ها بود که شیعه پس از درگذشت پیامبر اکرم، همان راهی را سپرد که پیامبر تعیین کرده بود، یعنی: علی را رهبر اسلام، و امام امت، و پیشوای خلق، و مجری قرآن، و پناه عدالت و تکیه گاه واقعی قانون، دژ استوار حقوق خلقها و توده ها و خلاصه، خلیفۀ بلافصل و جانشین راستین پیامبر و رهبر شعارهای قرآن شناخت، و همواره به محتوای غدیر- که مبتنی بود بر دستور خدا- عمل کرد. تا به اسلام و پیامبر اسلام و احکام اسلام وفادار باشد، و چیزی از خود در دین پدید نیاورده باشد، بلکه گام به گام پا جای پیامبر گذاشته باشد، و به دستور او رفتار کرده باشد.اگر پس از درگذشت پیامبر اکرم به سفارشهای روز غدیر(و موارد مکرر دیگری که پیامبر علی را پیشوا معرفی فرموده بود) عمل کرده بودند، اسلام جهانگیر می شد، و دین خدا بشریت را به راه می آورد و عدالت و دادگری، آفاق تا آفاق گیتی را می گرفت».(همان، ص ۳۴) اولین بیوگرافیست جامع نویس در بارۀ زندگی و آثار استاد او را با همین ویژگی انحصاری، یعنی وابستگی و ارادت تام به امامت و پیشوای آن معرفی می کند. «آثار حکیمی با آثار دیگر دانشوران شیعی معاصر یک تفاوت چشمگیری دارد: در آثار دیگران بیشتر از اسلام سخن رفته و جز در موارد ضرورت به تشیع اشاره نشده است. حال آنکه در آثار او همواره سخن از تشیع است و اسلام شیعی. فی المثل اگر کسی به آثار طباطبایی و طالقانی و مطهری و بازرگان و شریعتی رجوع کند می نگرد که ایشان بیشتر از اسلام سخن گفته اند و گو اینکه مقصودشان اسلام شیعی است و شیعه در آثارشان پررنگ و غلیظ نشده است. تشیع در آثار این دانشوران و جز آن به اندازه مطرح شده و فقط در آن جا که لازم می آمده از امتیاز تشیع و تسنن سخن بگویند، سخن گفتند، ولی فضای حاکم بر آثار حکیمی فضای شیعی است و رنگ و بوی تشیع در آن غلظت و شدت دارد و خواننده جابه جا احساس میکند که در چنین فضایی دم میزند و معارف شیعی را فرو میبرد. دیگران میگویند اسلام (و البته مقصودشان همان اسلام شیعی است)، ولی حکیمی سر راست میگوید تشیع و شیعه و بر این پای میفشارد».(اسفندیاری،راه خورشیدی، ص۹۰،۹۱) عشق به اهل بیت (ع) با برجستگی ولایت امیرالمؤمنین علی(ع)، از شاخصه ها و مدار اندیشه و زیر ساخت افکار انسانهایی چون ابوذر(رضوان الله علیه) و علامه حکیمی(طاب ثراه) است و به همین سبب است که تحقق عدل الهی و جهانی را در تشیع و پیروی از ولایت امیرالمؤمنین و حمایت از حق پایمال شدۀ علی(ع) می دانند. البته، هر کدام در زمان خود و با توجه به شرایط جامعه، این علوی مداری و علوی اندیشی را تبیین و آرمان هایشان را بر چنین اندیشه و رفتاری، استوار ساختند.
۲- حماسه داری و خروش علیه حکومت طبقاتیبنابر نقل بسیاری از مورخان و محدثان مسلمان، مانند یعقوبی، طبری، مفید، سید مرتضی، و دیگران، ابوذر به دستور عثمان از مدینه به شام که منطقۀ حکومت معاویه بود تبعید شد. «بنابر نقل ابن ابی الحدید، علت تبعید ابوذر به شام در پی دادن مبالغ هنگفتی از بیت المال به مروان بن حکم، زید بن ثابت و دیگران توسط عثمان بود. وی می گوید: ابوذر در کوچه و خیابان فریاد می زد و اعتراض می کرد تا این که عثمان، او را به شام تبعید کرد. ابوذر در شام هم اجتماعاتی تشکیل داد و مردم را به فضائل پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) توصیه می کرد. معاویه، مردم را از مجالست با وی نهی کرد، و به عثمان نامه نوشت و وی را از اعمال و سخنان ابوذر آگاه ساخت. معاویه پس از پاسخ عثمان، ابوذر را به مدینه روانه کرد. ابوذر در مدینه با عثمان دیدار کرد. او دینارهای خلیفه را قبول نکرد و به انتقاد از حکومت پرداخت. عثمان نیز آن را تاب نیاورد و وی را با بدترین حالت به ربذه تبعید کرد. عثمان هنگام تبعید ابوذر به ربذه دستور داد کسی او را مشایعت نکند و با او سخن نگوید و امر کرد مروان بن حکم او را از مدینه بیرون کند. بدین طریق، کسی جرأت همراهی او را نداشت؛ با این حال ، امام علی(ع) و برادرش عقیل و حسنین(ع) و عمار یاسر برای مشایعت او حاضر شدند و او را بدرقه نمودند.(غلامی مایانی، ابوذر غفاری، صص۲۷، ۲۸، ۲۹) اگر چه همۀ زندگی ابوذر در کنار پیامبر و هم آغوش اسلام نبوی، پابه پای توحید، در اندیشه عدالت گذشته بود اما دو دهه از تاریخ پایانی زندگی ابوذر(رض) نشان می دهد که ابوذر غفاری(رض) صحابی راستین ، ایجاد فاصله های طبقاتی میان جامعه اسلامی پیامبر را خلاف احکام قرآن و سنت پیامبر می بیند و از پیدایش چنان فاصله های جهنمی در رنج است و شبی آرام نیست. او سعی می کند تا ضمن آگاهی جامعه از چند و چون اسلام واقعی و محوریت عدالت برای توحید و نماز و ایمان، همچنین صدای اعتراض خود را به گوش حاکمان برساند و در این راه، تهدید و تبعید و آسیب ها را بجان می خرد و بلکه جان خود را نیز از دست می دهد. همچنانکه آگاهی و آگاهی اندیشی ابوذر در برابر ظلم های اقتصادی و دانستن پیامد این ظلم و ستم ها بر مردم محروم، تبدیل به خروشی رعد آسا می شود که برای حاکمان ظالم قابل تحمل نیست؛ علامه حکیمی نیز برای زندگی محرومان و ظلم های اقتصادی و قارون های زمان، ابراز نگرانی می کند و در طول عمر خود شاید بیشترین سخنی که گفته است، از محرومان و محرومیت زدایی و فقر طبقاتی بوده است. «حکیمی در آن اقلیتی از دانشوران است که از رنج بشریت در رنج است و برای کاستن از این رنج می کوشد و فریاد می کشد. درد و رنج او بیش از هر چیزی درد و رنج از وجود انسان محروم و فقیر است. او ظلم اقتصادی را بدترین نوع ظلم میداند و فقیران را مظلوم ترین طبقه در میان انسانها و بدین رو بیشترین دل نگرانی و رنجَش دربارۀ فقیران است. حکیمی که از نوجوانی با این دردمندی و غمگساری برای محرومان قرین بود و در جوانی نیز از آن هرگز جدا نشد.»(اسفندیاری، راه خورشیدی، ص ۴۱) عجیب اینکه حکیمی در همان آغاز نوجوانی به آگاهی طبقاتی رسید و فاصله طبقاتی را درک کرد و می دانیم که بعضی تا پایان عمر به این آگاهی نمی رسند و بعضی هم که به آگاهی طبقاتی می رسند سرانجام بر واقعیت چشم می بندند. شگفتی دیگر اینکه حکیمی، پس از چندی که در حوزه بالید و درس آموخت و اندوخت، در زیر معلوماتش خفه نشد و احساسش به محرومان به سردی نگرایید و فقیران را در لابلای قیل و قال فقه و اصول و فلسفه گم نکرد. پس از اینکه حکیمی به جوانی رسید و قلم به دست گرفت، در رنج محرومان قلم رنجه کرد. روشن تر بگویم نخستین کتاب او ( سرود جهش ها) با بحث دربارۀ دردناک بودن زندگی انسان، آغاز می شود. این کتاب به «انسانها و انسانیت ها» تقدیم شده است.(همان، ص۴۴) باری حکیمی یک تنه و بی امان چهل سال است که از درد دردمندان و محرومیت محرومان و فقر فقیران سخن میگوید و پرچمدار دفاع از حقوق آنان شده است و فریاد فریاد های در گلو مانده شان. دردمندی و غمگساری او برای محرومان در آثارش موج میزند و کسی نیست که آثار وی را بخواند و در نیابد که انسانی دردمند در پس آنهاست. درآثار او چندان که واژههایی چون محرومان و محرومیت و انسانها و انسانیت تکرار شده در آثار هیچ متفکری بلکه در آثار همه متفکران تکرار نشده است اگر دردمندی حکیمی را در میان همه متفکران تقسیم کنیم کسی بیدرد باقی نمی ماند وی چندان سعۀ شخصیت یافته که از خویش و خویشاوندانش فراتر رفته و همه را خویش خود می شمارد و درد و رنج دیگران را به ویژه محرومان و فقیران را درد و رنج خویش می داند. (همان، ص۴۵) ۳- مواضع ضد سرمایه داری(تکاثر)در زمان خلفا روش معمول این بود که خلیفه هم برای احتیاجات شخصی خود!! از بیت المال وام می گرفت و هم به کسان دیگری از وابستگانش و یا صاحبان نفوذ، وام می پرداخت. عُمَر با استفاده از همین وام های حکومتی بخش عمده ای از زندگی خود را سپری می کرد. اصل وام از بیت المال بود و بازپرداخت آن نیز-از محل حقوق او- از بیت المال. گاهی هم در بازپرداخت وام تعلل می کرد. هند- مادر معاویه و همسر ابوسفیان- بوسیلۀ عثمان و با اجازۀ او، از بیت المال مسلمانان! چهار هزار(طبعاً دینار طلا) برای تجارت وام گرفت- البته سند هم سپرد!- و با آن به داد و ستد پرداخت. این کار در زمان خلیفۀ سوم عثمان هم معمول بود و مقبول اهل نظر! (انصاری، دولت آفتاب، ص۸۴) « روزی عثمان از از اطرافیانش پرسید: آیا پیشوا و حاکم می تواند از بیت المال وام بگیرد، و وقتی توانایی یافت، آن را باز گرداند؟ کعب الأحبار(بی درنگ) فتوا داد: بی اشکال است. در این هنگام ابوذر برآشفته و گفت: ای یهودی زاده! تو دین ما را به ما می آموزی؟!… و عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد»(بحار الانوار،۲۲/۴۱۵)، (انصاری، دولت آفتاب، ص۸۴). آری در سیرۀ عدالت علوی وضعیت چنان است، که ابوذر(رض) بزرگ صحابی پیامبر(ص) و انقلابی ترین یاور علی(ع) را بر می آشوبد تا روی در روی خلافت سرمایه داری بایستد و رنج تبعید و مرگ در غربت و تنهایی را برای خود برگزیند.(همان، ص۸۴) همانطور که دیده می شود روحیۀ سرمایه داری ستیزی و مبارزه با ظلم اقتصادی آن چنان در نگاه تیز بین و دقیق جناب ابوذر خودنمایی می کند که حتی علامه حکیمی، نیز با تأسی به همین رفتار تکاثر ستیزانۀ ابوذر در اولین اثر انقلابی و شور آفرین خود، به تشریح اندیشۀ تکاثر ستیز و فقر زدای خود، می پردازد: «یکی دیگر از مکتب زادان ابوذر بود. ابوذر عالِمی مقدس، که صاحب سرّ و اسرار بود، عابد بود، و متهجّد، که اگر در این روزگار بود، لابد گروهی توقع داشتند چنان راه رود که نفسش در سینه پس بریزد و جامه بر اندامش تکان نخورد. اما ابوذر شیعه بود و می دانست مذهب تشیع چیست. او دیگر به دام صدها گونه اشخاص نادان مختلف السلیقه، یا با سواد مأمور، یا کم دید و تاریک اندیش و نادان، گرفتار نشده بود که مذهب را -که مایه سعادت دو جهان است و اکسیر زندگی- آنچنان به دور از درگیری و مسئولیت شناسی به او آموخته باشند. او تکلیف شناخته بود. بامدادان در معابر راه می افتاد و چند آیه از قرآن که درباره اموال فقرا بود در میدانهای شام می خواند و با شکوه خاص و جلال تقوی و هیمنۀ صحابی خویش بر زندگی ها نظارت میکرد، و سپس رو به کاخ ستمگران نهاده برای پرخاش و اعتراض می شتافت… ابوذر می توانست گوشه ای بنشیند و شبانه روز عبادت فردی کند، ولی او فهمیده بود که روح تشیع، روحی است زنده و زندگی آفرین، و عبادت فردی بدون توجه به مسئولیت های انسانی و اقتصادی و اجتماعی پذیرفته نیست. او خوب می دانست که اگر در گوشۀ شهری طفل یتیمی، برای ۱۴ ریال دوا جان سپارد در گوشۀ دیگر اگر ۱۴هزار مجلس با تشریفات و هیاهو گرفته شود و -به اصطلاح – به پلو خورها غذا بدهند و برای کسب شهرت و نام دین و مرثیه و مجلس حسین (ع) را دستاویز قرار دهند، و به اسم ائمه طاهرین(ع) بناها بسازند، در پیشگاه فضیلت و میزان اعمال و قرب به خداوند، ارجی که باید داشته باشد ندارد، و خدا و پیامبر(ص) و روح امام حسین(ع) از بی خبران و بی دردان و هم نوع فراموشان سخت بیزارند. ابوذر اینقدرها از پیغمبر و امام آموخته بود، و صفات مؤمن را می دانست، و مانند گروهی از خود خواهان بیسواد این روزگار -که به اسم هیئت ها و مجامع دینی، روح جوانان را مسموم و خفه، و نشاط آنان را در کارهای جاهلانه و مبتذل صرف می کنند- نبود؛ ابوذر بزرگتر از اینها بود. او به واقع نمونۀ یک انسان شیعه مذهب بود. او وظایف خود را خوب می دانست و خوب درک میکرد. او از اصالت دین و مکتب آگاه بود. او به اسم دین، دین آموخته بود نه یک مشت جهل و مجامله، یا پندارهای سطحی. و شاید ابوذر فکر می کرد در مسجد شهری که مثل معاویه ای بر آن حکومت کند نماز هم چندان مقبول درگاه خدا نباشد، بنابراین برای رفع مانع عبادت می کوشید و -به اصطلاح اصولیّین- برای «اشتغال یقینی»، «برائت یقینی» می جست امام علی (ع) می فرمود: یا اباذر! انّک غضبت للهِ، فَارجُ مَن غَضِبت لَه . ای ابوذر تو برای خدا به خشم آمدی پس به همان خدا که برای او به خشم آمدی امیدوار باش (و از هیچ کس و هیچ چیز میندیش). و بدین گونه مینگریم که امام علی(ع) درگیری های ابوذر غِفاری را کاری برای خدا و در راه خدا می خواند، یعنی اینکه برای دفاع از حق فقیران و محرومان و مظلومان اقتصادی و معیشتی در برابر خلیفه وقت بخروشند و فریاد برآورند، و ستمهای اقتصادی و تبعیضهای ناروای معیشتی را تحمل نکنند. ابوذر خود از بزرگترین فقیهان و عالمان صدر اسلام است و می بینیم که او این درگیری و ایستادگی را -تا پای تبعید شدن و دور گشتن از «شهر پیامبر»- بر کارهای دیگر از جمله پارهای از عبادت های مستحب مقدم داشته است و این عبادت اجتماعی (مبارزه با ظلم اقتصادی) را مهم تر دانسته است. و این اقدام او به تصویب امام نیز رسیده است. پس اکنون حکم کوتاهی هر فقیه شیعی مذهب (بلکه مطلق فقیهان اسلام نسبت به حکومت ها و انسان های محیط خود) معلوم می گردد در هر عصر و هرجا.(حکیمی، سرود جهشها، صص۱۵۰،۱۶۰،۱۶۱)
۴- نصیبی از تنهایی و عزلتهمگان روایت کرده اند و مشهور است اینکه پیامبر(ص) به ابوذر آگاهی داده بود که در حیات و مبارزاتش، طعم تنهایی را خواهد چشید و از جمعیت های انبوه به ظاهر مسلمان، بسیاری با راه و مرام او بیگانگی خواهند کرد و چهره های سرشناس، از او رویگردانی و به اهداف و آرمانهای او پشت خواهند نمود. تنهایی و تفرّدی که او را در قیامت نیز، ممتاز و یگانه خواهد ساخت. و ابوذر سالها بود که به بوی وعدۀ پیامبر(ص) مشام جان سپرده بود و در انتظار موفقیت به وقت برآمدن چنان روزگاری به سر می برد تا آنکه حق طلبی های ابوذر (رض) دستگاه خلافت را به عکس العملی واداشت که تنهاترین ایام و سالها را بر ابوذر تحمیل کرد. عثمان که از اعتراضات مکرر ابوذر بسیارعصبانی شده بود، حکم تبعید وی را که در آن هنگام، پیرمردی نود ساله بود، را به ربذه صادر کرد و دستور داد هیچ کس او را بدرقه نکند و کسی جرأت این کار را نداشت، اما وقتی این خبر به علی(ع) رسید به همراه برادرش عقیل و فرزندانش حسن(ع) و حسین(ع) و صحابی بزرگ رسول خدا(ص)، عمار یاسر، ابوذر را تا دروازۀ مدینه بدرقه کردند و با این حرکت حکم تبعید وی (به دستور عثمان) را زیر سؤال برده و به حرکات ابوذر مهر تایید زدند. ابوذر پس از مدتی زندگی در صحرای بی آب وعلف ربذه، در آنجا مسجدی بنا نهاد. معائیه بعد از این حادثه، خانوادۀ ابوذر را نیز از شهر بیرون کرد و همگی پیش وی رفتند. ابوذر حتی در ربذه، تبعیدگاه وحشتناک و بیابان سوزان در عقیده و آرمان خود پایدار بود و پیوسته حقانیت امامت علی(ع) و اسلام راستین را بازگو می کرد. زمانی که ابوذر در ربذه وفات یافت، کاروانی از اهل کوفه رسید که «عبدالله بن مسعود» نیز در میان آنها بود و به طرف ابوذر رفتند، ابن مسعود میگریست و می گفت:«یپامبر خدا راست گفت که فرمود، ابوذرتنها می میرد و تنها برانگیخته می شود». (غلامی، ابوذر غفاری، ص۱۵،۱۶) آری رسول خدا فرموده بود:«ای ابوذر، تو تنها زندگی می کنی و تنها بدرود حیات می گویی و تنها برانگیخته می شوی و تنها داخل بهشت می روی و در هنگامی که می خواهی از این جهان رخت بر بندی، گروهی از اهل عراق به یاریت می رسند که سعادت تغسیل و تجهیز و نماز و تدفینت نصیبشان می شود و عهده دار آن می گردند.(بحار الانوار، ج۲۱، ص۲۱۶)، (غلامی، ابوذر غفاری، ص۱۶) آنچه که در این مقطع، مهم است، تنهایی ابوذر است. راهی که او برگزید و اسلامی که او می شناخت و در میان چهره های سیاستباز مدینه، متروک شده بود، او را بالاخره به تنهایی تبعید و ممنوعیتهای اجتماعی کشاند. پس اگر چه این عزلت و تنهایی خود خواسته نیست، ولی آنجا که دیگران او را به درستی درک نمی کنند و جمعی نمی خواهند که او در صحنه های اجتماعی حضور داشته باشد و جمعی دیگر نیز از درک وجود ابوذر، عاجز هستند و او را خطری برای سرمایه اندوزی و ثروت افزونی و چپاول بیت المال می دانند، به یقین، ابوذر تنهاست و تنها نیز خواهد ماند. ابوذر، چه آن زمان که در سطح شهر با مردم سخن می گوید و چه آن زمان که در تبعید و عزلت است، فریاد عدالت خواهی و ظلم ستیزی است و حتی خاموشی اش از هر فریادی رساتر و بلندتر است. زندگی علامه محمدرضا حکیمی نیز، با آنکه به عزلتی آمیخته از اختیار و اجبار، آغشته بود اما هیچ گاه در سکوت و خاموشی، عزلتش بی فروغ نشد بلکه از این تنهایی نیز، برای تکثیر نوشته ها و مقالات و اهداف عدالت خواهانۀ خود، بهره جست. گاهی تنهایی و عزلت ایشان، اعتراضی به وضع موجود بود و رفتاری مؤثر در پاسداشت دین، اعتقادات، و اندیشه های وی بود و بر ارزش آثار و نوشته های ایشان می افزود. «البته دینداری حکیمی صوری و قشری و شعاری نیست با آن همه دینداری و شریعتمداری و حتی تقیّدش به مستحبات و پرهیز از مکروهات دغدغه نخست او عدل و ظلم است نه کفر و دین. عدل را معیار سنجش میداند و چون ابن طاووس کافر عادل را بهتر از مسلمان ظالم می شمارد. او چندان که در ردّ ظلم، قلم تراشیده و خروشیده، در ردّ کفر، قلم نگردانده است. دغدغه اش چون متکلمان، تنها احیای دین نیست، بلکه بیشتر مانند مصلحان، معطوف به احیای عدل است. احیای دین را به احیای عدل میداند و همواره «لادین الا بالعدل» میگوید. دینداری او از سر عدالت خواهی است و در صدف دین به دنبال گوهر عدالت است. بدین روست که به فیدل کاسترو نامه مینویسد و بدو تعلق خاطر دارد، اما فلان زراندوز ظالم و به ظاهر مسلمان را دشمن میدارد. حکیمی در آثارش به صورت شخصیتی برونگرا تجلی کرده، حالآنکه شخصیتی درونگرا است و این تناقض درسآموز است. روشن تر بگویم او ذاتاً دیر جوش و درون گراست و به ندرت در محافل و مجالس ظاهر میگردد و گاه از سالی تا به سالی در هیچ جا دیده نمی شود. همانگونه که خود در بیتی گفته است: خانه زاده قفسم عیب مگیرید اگر/ گل به باغ آید و من میل تماشا نکنم. همچنین: چون گل وحشی دمیدیم از میان سنگلاخ/ از طراوت های طرف باغ دل کندیم ما. از قضا استادان حکیمی نیز درون گرا بودند و اهل سیر سلوک و ریاضت و عزلت، و آنان نیز درونگرایی وی را تشدید کردند. جالب توجه این که او با آن همه درونگرایی از میان اقسام علوم غریبه فن «خفا از انظار» را از شیخ مجتبی قزوینی خواستار بود. به رغم آنکه حکیمی شخصیتی درونگرا ست اما در آثارش برونگرا و پراتیک مینماید و به برونگرایی و پراکسیس و نفی خمود و لزوم مبارزه و حضور در جامعه دعوت میکند. این دوگانگی یکی از نقاط قوت و مثبت حکیمی است و نشانه آگاهی و خودسازی اش. زیرا چون می داند که اسلام دینی اجتماعی است که مردم را به اجتماع فرا می خواند او نیز علیرغم سرشت و طبیعتش از اسلام اجتماعی می گوید که مردم را به برونگرایی و «حضور اجتماعی» دعوت می کند،یعنی وی خود را به اسلام عرضه کرده و پایۀ اسلام و خلاف آمد عادت خود از اجتماع می گوید. افراد درونگرا معمولاً تفسیری عرفانی از دین به دست میدهند و دین را بیشتر در عبادات و مناسک می نمایانند اما اشخاص برونگرا معمولاً تفسیری سیاسی از دین ارائه می کنند و ابعاد سیاسی و اجتماعی آن را برجسته می سازند. در جهان اسلام اغلب عارفان درونگرایند و اغلب مصلحان برونگرا. ولی حکیمی برعکس این قاعده است: از آن عارفان و درون گرایانی است که علیرغم طبع خویش تفسیری اجتماعی و سیاسی از اسلام به دست می دهد. او اسلام را تأویل نمی کند، خود را تأویل میکند. اسلام را بر پایۀ خوش آمد ها و ناخوش آمدهای خویش عرضه نمی دارد بلکه تمایلات خود را نادیده میگیرد با این تفصیل بخوانیم بند اول از کتاب حماسه غدیر را که حکیمی نوشته است:«به جامعه و سعادت جامعه سالها اندیشیده ام و هنوز میاندیشم هرچه خویشتن به دلایلی و از سر ضرورت هایی، کنار می کشم، حبّ اجتماع از نهادم محو نمی شود ». (حکیمی،حماسه غدیر، ص۷)، (اسفندیاری، راه خورشیدی،صص ۲۱۴،۲۱۵،۲۱۶) از آنچه تاکنون دربارۀ اندیشه ها و افکار علامه حکیمی(طاب ثراه) و ابوذر غفاری(رضوان الله علیه)، گفته شد می توان به این نکته دست یافت که اگر این دو انسان با فاصلۀ بیشتر از هزار و چهارصد سال از یکدیگر زیسته اند، اما هر دو ندای عدالت خواهی، سرمایه داری ستیزی و مخالفت با ظلم و ستم اقتصادی و تبعیض طبقاتی و اجتماعی را سرلوحۀ کار خویش قرار داده و با تأسی به ولایت حضرت علی(ع)، در راه احقاق حق و عدالت، لحظه ای از آرمان ها و اعتقادات خود دست نکشیدند. ابوذر (رض)، فریاد عدالت خواهی و عدالت طلبی را با اقدام حماسه ساز خود در گوش مردمان و زمان، طنین انداز کرد و دیگری با اندیشه و قلم ماندگار خود. علامه محمد رضا حکیمی به این حقیقت واقف بود و در جای جای آثار خود به این مهم اشاره کرده است. از قبیل؛ سرود جهشها، فریاد روزها، کلام جاودانه، قصد و عدم وقوع، گزارش، انذار، عاشورا مضلومیتی مضاعف،… و از همه بیشتر و تفصیلی تر نوشته های حکیمی در چهار مجلد از دایره المعارف بزرگ الحیات، جلدهای چهارم تا ششم، که بالغ بر ۲۵۰۰ صفحه دلایل و مطالب در این باره است. «پیامبر اکرم(ص): « صِنْفَانِ مِنْ أُمَّتِی إِذَا صَلَحَا صَلَحَتْ أُمَّتِی وَ إِذَا فَسَدَا فَسَدَتْ أُمَّتِی قِیلَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ مَنْ هُمَا قَالَ اَلْفُقَهَاءُ وَ اَلْأُمَرَاءُ .دو دسته از مسلمانان هرگاه درست شوند مسلمانان همه درست می شوند و هرگاه فاسد شوند مسلمانان همه فاسد میشوند گفتند ای پیامبر خدا این دو دسته کیانند فرمود عالمان و حاکمان»(خصال، شیخ صدوق،ج۱،ص۳۷) و از مهمترین نشانههای صلاح عالمان، عمل کردن و متعهد بودن به «پیمان الهی» است. همان پیمان -که بنابر نص سخن مولا علی(ع)- خداوند از آنان خواسته است تا با ظلم های اقتصادی و بیداد های مالی مبارزه کنند، و در برابر تفاوت های معیشتی فاحش و داشتن های بسیار و نداشتن های سقوط آور برآشوبد و از توان های گوناگون خویش (از جمله نفوذ در مردم )برای برانداختن اوضاع ضد عدالت استفاده کنند. و این همان سیره پیامبر اکرم)ص) است که علی(ع) آن را فریاد کرده است و عالمان دینی بر حسب موازین باید پیرو آنان و تجسم بخش موضعگیریهای آنان باشند و این همان روش پیامبر اکرم است که علی آن را فریاد کرده است پیامبر همواره در کنار محرومان که عالمان دینی -برحسب موازین- امانتداران اویند. بنابر این: حرکت به سوی آرمانهای «عدالتطلبی اسلامی»، تلاش برای پدید آمدن قسط قرآنی، آگاهانیدن مردم دربارۀ عدالت، کوشش درباره نجات انسان محروم، مبارزه با تکاثر و فقر در همۀ ابعاد، پیوستن به دریای خروشان جامعه و حس کردن دردها و رنجهای دیگران، ترویج دین خدا و زنده کردن احکام دین از راه اقامه عدل، نفی انقلاب منهای عدالت، همه و همه وظیفه هایی مقدس و الهی است و راه رسیدن به یک زندگی انسانی و اسلامی همین است و بس. چون زندگی هر انسانی در جامعه های بشری بر دو گونه است زندگی خودخواهانه و حیوان وار، و زندگی غیر خودخواهانه و انسان وار؛ یا به تعبیری دیگر: زندگی قطرهای و زندگی دریایی. در زندگی قطره ای روح انسان و احساسات و افکار او مانند قطره های کوچک و محدود است که تنها خود را می بیند، خود را میخواهد، و کسانی و چیزهایی را که به خود او مربوطند، نه دیگران را. این انسان حقیر همین که خودش و فرزندانش سیر شدند و خانه و مسکن داشتند و از آسیب سرما و گرما رهیدند و در امان و آسایش بودند و از امکانات رفاهی و بهداشتی و تحصیلی و امثال آن برخوردار گشتند، دیگر به هیچ کس دیگر و انسان دیگر و خانواده دیگر کار ندارد، بر سر دیگران هرچه آمد آمد. این زندگی، زندگی حیوانی و حیوان وار است و این خصلت جانور است. این زندگی به هیچ روی زندگی انسانی نیست و مناسب روح انسان و شأن انسانیت نیست، تا چه رسد به اسلام و مسلمانی. اما در زندگی دریایی انسان بزرگ می شود میگسترد و از محدوده بسیار کوچک وجود قطره ای خویش رها می گردد، و به اقیانوس کبیر انسان و جامعه (بلکه انسانها و جامعه ها) می پیوندد و خود را عضوی از اعضای پیکر جامعه و جامعه را اعضای گستردۀ خویش میداند، درد همه را چنان در خود حس میکند، و آسایش همه را آسایش خود می شمارد. این زندگی زندگی انسانی و اسلامی است که در تعالیم اسلامی (قرآنی و حدیثی)، اینگونه زیستن و انسان بودن، مورد تاکید بسیار قرار گرفته و ملاک ارزش ها خوانده شده اس»(حکیمی، گزارش، صص۱۱۶،۱۱۷،۱۱۸).
نتیجه گیریمعیار تشیع و ولایت و نشانۀ اهل ولایت بودن و ولایت داشتن، اقامه عدل و کوشش برای اجرای عدالت است و اصل طلب عدالت و دفاع از انسان محروم و انسان مظلوم، یک اصل الهی و توحیدی است و یک رکن عظیم از ارکان عمل دینی است.(حکیمی، سرود جهشها، ص۱۲۲).آنچه در دوران صدر اسلام و در بررسی زندگی مجاهدانی همچون ابوذر غفاری می بینیم با آنچه در دوران معاصر و در افکار و اندیشه های دانشمندی چون علامه محمد رضا حکیمی، برایمان آشکار می شود، چیزی جزء فریاد عدالت طلبی و سرمایه داری ستیزی و مخالفت با تبعیض ، اسراف و تکاثر نیست و این اصل توحیدی در کردار و رفتارآنان با وجوه مشترکی همچون، علوی مداری، خروشندگی و حماسه داری، عزلت و تنهایی و مبارزه با سرمایه داری ، نمایان است. با گذشت قرن ها، گویی فریادهای ابوذر در کوچه های مدینه برای مبارزه با فقر و محرومیت و ثروت اندوزی، در گذر زمان و در گوش باد پیچیده است و امروز از زبان علامه حکیمی بار دیگر این فریادها تکرار می شود. آنچنانکه بتوان گفت، علامه حکیمی، تجسم ابوذری دیگر است که ایستاده در چکاد زمان، بانگ عدالت خواهی و فقر ستیزی او بلند است تا اصل توحیدی و معیار تشیع (عدالت) را بار دیگر برای جهانیان خاطر نشان سازد. منابع
مقالات:
یک نظر برای این مطلبیک نظر بگذارید |
استاد بزرگوارم، همواره در راه علم و پژوهش، پرتوان و سرفراز باشید. قلم زیبای شما شایسته بالاترین و ارجمندترین تقدیرها است.