حقوق مخالفان (اپوزیسیون) در نهج البلاغهمقدمهبگذارید به جای هر مقدمه ای سخن در بارۀ «حقوق مخالفان در نهج البلاغه» را با گفتاری از جرج جرداق بیاغازیم. نویسندۀ مسیحی کتاب پرآوازۀ «علی ع صدای عدالت انسانی». او همسوی با موضوع بحث ما در کتابش چنین می نویسد: بر تارک تاریخ :آیا از تاریخ درباره رزمنده دلاور و شجاعی نشان گرفته ای که دشمنان میدان کارزار را هم – به خاطر اینکه انسانند – دوست بدارد و تا آنجا در این مهرورزی پیش رود که به یاران خود آنها را توصیه کند ؟ در حالیکه او اصلاح طلب بزرگ و لایق و صالحی است که در آماج تیرهای نیرنگ آنها قرار گرفته است و بگوید : « تا آنها شروع نکنند ، با آنها نجنگید و اگر به یاری خدا شکست خوردند کسی را که تسلیم شد از پای در نیاورید و آنرا که فرار میکند ، تعقیب ننمایید و زخمی شدگان را زخم دیگر نزنید و یاری کنید و زنان را آزار نرسانید . و آنگاه که ده هزار نفر به ناحق به خون وی تشنه بودند و شعله جنگ را برافروختند و به او پیغام دادند آب را تا مرگ وی به روی او خواهند بست او آنها را از سرچشمه آب عقب راند و آنرا به دست آورد و سپس همان دشمنان را برای آشامیدن آب دعوت کرد. و فرمود پاداش مجاهد شهید راه خدا افزون تر از آن نیست که قدرت یابد و عفو کند شاید کسی که عفو کند و ببخشد تا مرتبه فرشتگان بالا رود . جنگاوری دلاور که در قلب او رشته های مردانگی با رشته های مهر و عطوفت پیوند ناگسستنی داشت .او کسانی که بر ضدش توطئه می چیدند را فقط توبیخ میکرد ، در حالیکه قدرت داشت آنها را از بین ببرد و هنگامی که برای توبیخ به نزد آنها رفته بود سر برهنه ، بی سلاح و تنها بود در حالیکه حتی صورت آنها را در زیر سلاح نمیشد تشخیص داد. آنگاه با آنها از برادری انسانی سخن گفت و بر حال آنها گریست که چرا در این راه گام بر میدارند و آنگاه که دید به خون او تشنه اند درنگ کرد تا آنها جنگ را شروع کنند آنگاه او فقط کسانی که متجاوز بودند را از پای در آورد و از آسیب زدن به کسانی که ندانسته به میدان آمده بودند دوری کرد. در پایان نبرد که پیروز شد بر کشته هایشان گریست . بر گروهی که او را دوست نداشتند همانند نصیحت گوی خوش اخلاقی اندرز داد ، یارانش به ناسزا گویی متقابل پرداختند به آنها گفت « من دوست ندارم که شما ناسزا گو و زشت گفتار باشید »به او بدی کردند و به دشمنی وی برخاستند و در غیاب وی حق وی را ادا نکردند و بر ضد وی توطئه چیدند و او گفت « برادر خود را با نیکی کردن سرزنش کن و با نیکوکاری وی را باز گردان » و « مبادا که نیروی برادر تو در گسستن پیوند های دوستی ، بر نیروی تو در پیوستن آن برتری یابد و او بر زشتی و بدی نیرومند تر از تو ، در نیکی و خوبی باشد » از زشتی ها و بدی های دشمنان چیز هایی میدانست که دیگران نمیدانستند و او از آنها چشم پوشید و گفت : « بهترین کارهای انسان بزرگوار چشم پوشی از چیزهایی ست که میداند». بحث حقوق بشر امروزه مسئلۀ شناخته شده ای است. تلاش بسیاری از متفکران مسلمان در دهه های گذشتۀ قرن معاصر تا اندازه ای به تثبیت گفتمان حقوق بشر در جوامع اسلامی انجامیده است. به ویژه تشریح مبانی دینی آن. اما در این میانه شاید تعبیر “حقوق مخالفان” با گوش ها چندان آشنا نباشد. کاربرد چنین عنوانی در نوشته های پیرامون حقوق بشر تقریبا به چشم نمی خورد. در حالی که شاید بیشترین سهم در پایه گذاری بنیان حقوق بشر بر همین موضوع استوار است. آنچه جامعۀ جهانی را به پیگیری حقوق بشر وادار کرد مشاهدۀ حقوق دشمنان و مخالفان بود که پایمال می گشت و نادیده گرفته می شد. من به نوبۀ خود توجه ام به موضوع یاد شده را مدیون مطالعۀ بندی از رسالۀ حقوق امام زین العابدین (ع) هستم. در آن بند امام سجاد(ع) به مستلۀ حقوق دشمنان می پردازد. می فرماید: . اما حق خصمک المدعی علیک… در رساله حقوق امام زین العابدین(ع) دو بند با شماره های ۳۷ و ۳۸ به این مطلب مربوط است که عینا در اینجا نقل میشود. «۳۷- حق مدعی . واما حـق الخصم المدعی علیک فإن کان ما یدعی علیک حقا لم تنفسخ فی حجتـه و لم تعمل فی ابطال دعوته ؛ و کنت خصم نفسک له والحاکم علیها والشاهد له بحقه دون شهاده الشهود ؛ فإن ذلک حـق الله علیک و إن کان ما یدعیـه باطلا رفقت بـه و روعته و ناشدته بدینه و کسرت حدته بذکر الله و القیت حشو الکلام ولغطه الذی لا یردعنک عادیه عدوک بل تبوء باثمه وبه یشحذعلیک سیف عداوته لان لفظه السوء تبعث الشر والخیر مقمعه للشر ولا قوه الا بالله . ترجمه : اما حق کسیکه علیه تو اقامهء دعوی نموده و خصم تو حساب میشود؛ آنست که اگر در دعوایش علیه تو صادق است و حق به طرف اوست ؛ در پی بی اعتبار کردن حجت و دلیلش نباش و بـرای باطل نمـودن دعوایش تلاش نکن ؛ زیرا با وجدانت بلکه با خودت دشمنی کرده ای ؛ برای آنکه وجدانت حکم به حق بودن طرف مقابلت مینماید و خودت بهترین شاهد و گواه هستی بر اینکه حق به طرف خصمت هست ؛ پس حق را بدون چون و چرا بپزیر که پزیرفتن حق یکی از حقوق خداوند متعال بر عهـدهء بندگان می باشد . اما اگر در دعوایش کاذب است ؛ با او مدارا کن ؛و او را از خـدا بترسان و از هر مذهب و دینی که پیروی می کند برایش دلیل بیاور تا متوجه زشتی کارش شود و با یاد آوری عذاب قیامت و مرگ او را از راه باطل برحذر دار . از سخنان منافی ادب و اخلاق پرهیز کن ؛ زیرا دشمنیی دشمـن را بیشتـر و تیغش را تیز تر نموده و موجب بر انگیخته شدن شر خواهد شد؛ اما سخن خـوب ؛ شر را نابود می کند و قوتی نیست مگر به خداوند متعال . ۳۸- حق مدعی علیه . واما حـق الخصم المدعی علیه فـإن کان ماتدعیـه حقـا اجمـلت فی مقاولتـه بمخرج الدعوی ؛ فإن للدعوی غلطه فی سمع المدعی علیـه و قصدت قصـد حجتک بالـرفق و امهل المهله وابین البیان والطف اللطف ولم تتشاغل عن حجتک بمنازعته بالقیـل والقال فتذهب عنک حجتک ولا یکون لک فی ذلک درک ولا قوه الا بالله . ترجمه : اما حـق کسی که تـو علیه او اقامهء دعوی نمـوده ای بر تو آنست؛ که اگر در دعوایت برحق و صادق هستی با او به خوبی و مهربانی سخن بگو تا راهی برای حـل و فصل دعوی و خصومت پیدا شود ؛ زیرا کلمهء دعوی و شکایت کلمهء خوبی نیست و خصم تو از شنیدن این کلمه ناراحت می شود ؛ پس حجت و برهانت را با رفق و مـدارا برای او بازگو کن و اگر نیاز به فکر کردن داشت به او مهلت بده تا فکر کند .» وجود چنین بند با اهمیتی ما را به معنای ژرف تر پارهای از آیات قرآن راهنمایی می کند. مانند آیۀ؛ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى… اى مؤمنان! براى خداوند بپاخیزید و با دادگرى گواهى دهید و نباید دشمنى با گروهى، شما را وادارد که دادگرى نکنید، دادگرى ورزید که به پرهیزگارى نزدیکتر است…(مائده/۸) و مانند آیۀ: وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا نباید دشمنى با گروهى که شما را از (ورود به) مسجد الحرام باز داشتند، وادارد که به تجاوز دست یازید…(مائده/۳) در این آیات به کار گیری نگرش دشمنانه را در روابط با دیگران به روشنی نفی می کند و به جای آن بر پایبندی بر اصل عدالت در برقراری و تعیین روابط با دشمنان تأکید می ورزد. به روشنی پیداست که وجود نگرش خصمانه مانعی جدی بر سر راه دادگری و عدالت ورزی است. بنا بر این برای پی بردن به دیدگاه امام علی(ع) ضرورت دارد که نوع نگاه حضرت به مخالفان یا به تعبیری خاص تر، دشمنان بررسی شود. برای این منظور از کلید واژه هایی چون: عدوّ و اعداء، خصم و خصماء، کافر و کفره، ناکثین، مارقین، منافقین، خوارج، دشنام (سبّ)، و معاویه؛ می توان کمک گرفت. مهم ترین گروه های مخالف با امام(ع)در مجموعۀ مخالفان با حضرت علی(ع) نام سه گروه شناخته تر است: ناکثین و قاسطین و مارقین. نام گذاری این گروه ها از نظر اهل حدیث و تاریخ روایی به سبب کلام اعجازمند پیامبر(ص) صورت گرفته است. آن جا که ایشان در سخنانی از جنس اعجاز و به گونۀ اخبار از آینده به این گروه ها اشاره کرده و آنان را به منزلۀ دشمنان تأویلی اسلام و قرآن نام برده و از جنگ آنان با علی(ع) خبر می دهد. تا جایی که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه[۱] این سخنان پیامبر را دلیلی بر حقانیت نبوت می نامد. عثمانیان را نیز از عمده ترین گروه های مخالف امام باید به شمار آورد. مانند ۱) زید بن ثابت که در باره اش نوشته اند: زید بن ثابت بن ضحّاک الأشعری الخزرجی الأنصاری صحابیّ مات سنه ۵۱٫ کان عثمانیا و لم یشهد مع علیّ علیه السلام شیئا من حروبه.[۲] زید بن ثابت از اصحاب است که سال ۵۱ هجری وفات کرد. او عثمانی بود و در هیچ یک از جنگ های امام حضور نداشت. و ۲) شریح قاضی معروف که از حامیان و تحریک کنندگان به سود عثمان در میان مردم کوفه بود و به دستور علی(ع) از قضاوت بر کنار شد.[۳] و ۳) ابو سعید خدری که از جملۀ کسانی بود که از بیعت با علی(ع) خودداری کرد.[۴] عثمانیان در گزارش های تاریخی گاهی حائز اکثریت در برخی از شهر ها بوده اند. نصر بن مزاحم در کتاب پیکار صفین در گزارش جنگ اشتر و ضحاک می نویسد: «معاویه بن ابى سفیان، ضحاک بن قیس را بر سرزمین هایى که در اختیار داشت یعنى حرّان و رقّه و رها و قرقیسیا گماشت. طرفداران عثمان که به روزگار او در کوفه و بصره اقامت داشتند از آن دو شهر گریخته و در حکومت معاویه ساکن جزیره شده بودند. اشتر به قصد دستگیرى ضحاک بن قیس آهنگ حرّان کرد و چون ضحاک ازین خبر آگاه شد به مردم رقّه پیام فرستاد و از ایشان کمک خواست و آنان به امداد او شتافتند، چه بیشتر اهل آن شهر در آن روزها از عثمانیان بودند و به سردارى سماک بن مخرمه وى را یارى دادند. ضحاک به قصد مقابله با اشتر به راه افتاد و در مرج مرینا واقع در میان حرّان و رقّه به سماک بن مخرمه پیوست. از آن سوى اشتر (از قرارگاه خود) حرکت کرد تا بر سر ایشان درآمد و جنگى سخت درگرفت که تا شب هنگام ادامه یافت…[۵] هم چنین پاره ای از شهر ها مانند بصره مأمنی برای عثمانیان بود که برخی از افراد سرشناس از این گروه به آن شهر ها رفته و در آنها سکونت کرده اند. تا جایی که حضور و اجتماع آنان در بر خی شهر ها به تغییر حاکمیت سیاسی در آن جا به سود معاویه انجامیده است. صاحب الغارات در باره مصر می نویسد: (چون معاویه عمرو بن عاص را به مصر فرستاد ) چون معاویه شنید که مردم از گرد على (ع) پراکنده شدهاند و او را فرو گذاشتهاند عمرو بن عاص را با لشکرى از مردم شام به مصر فرستاد. عمرو برفت تا نزدیک مصر. محمد بن ابى بکر از سوى على (ع) والى مصر بود. چون عمرو در آنجا فرود آمد عثمانیان بر او گرد آمدند. (الغارات ترجمه آیتى، ص: ۱۰۱) قاعدین، بخش بزرگ دیگری از مخالفان حضرت را تشکیل می دادند. اینان به نوبۀ خود دو دسته بودند. یک گروه قاعدین از بیعت علی(ع) در آغاز خلافت آن حضرت بودند. اینان بیشتر از هواداران خلافت خلفای پیشین و به ویژه حامیان عثمان و مروانیان محسوب می شدند. دستۀ دوم گروه ها و کسانی بودند که در موضعگیری ها و اقدامات امام(ع) در دوران خلافت شرکت نمی کردند. کناره گیری آنان به قعود و پس نشستن آن ها از همراهی با امام و حمایت از حکومت ایشان تفسیر می گردید. به همین خاطر به آنان قاعدین یا پس نشستگان گفته می شد. تعبیر «هم الذین قعدوا عن نصره علی(ع)…» در کتب رجالی و تاریخ اشاره به این گونه افراد دارد. زبیدی در فرهنگ تاج العروس در بارۀ اصطلاح «قعده» می نویسد: «القعده، بزیاده الهاء و مثله فی الاساس، و عبارته، و هو من القعده، قوم من الخوارج قعدوا عن نصره علی کرم الله وجهه و عن مقاتلته، و هو مجاز. و من یری رأیهم آی الخوارج قعَدی، محرّکه کعربی و عرب و عجمی و عجم. و هم یرون التحکیم حقا غیر انهم قعدو عن الخروج علی الناس؛…القعد: الذین لا دیوان لهم، قیل: القعد؛ الذین لا یمضون الی القتال، و هو اسم للجمع ، و به سمی قعد الحروریه.» حاصل سخن او این است که قعده یا قعد، به معنای قاعدین است و به خوارج نیز گفته می شود زیرا آنان هم از همراهی و نیز جنگ با امام علی(ع) خودداری کرده اند. حقوق مخالفانبرخی از پژوهشگران در این جا به یادکرد حقوقی برای مخالفان پرداخته اند که از مبادی حقوق بشر به شمار می رود و به مخالفان و حقوق آنان که موضوع این نوشتار است، اختصاص ندارد. مانند حق آزادی حیات و حق آزادی بیان و عقیده، و حق کرامت انسانی(هدی غفاری، ؟). این گونه حقوق مسبوق به این بحث بوده و در حقوق کلی بشر می گنجد. بنا بر این جای طرح آن ها در این مبحث نیست. بحث اصلی در این جا بر سر مباحثی است که انطباق عنوان «مخالف» یا «اپوزیسیون» بر آنها می تواند در اندیشۀ پاره ای به تضییق دامنۀ حقوق آنان بیانجامد و یا سلب پاره ای از حقوق آنان را حق حاکمیت ها در تنبیه، اصلاح و یا مهار مخالفان بدانند و به روایی آن ها فرمان بدهند. همانند روشی که در برابر بزهکاران در بسیاری از جوامع مدعی حقوق بشر اعمال می شود و به بهانۀ ارتکاب جرم، به تضییع رسمی حقوق بشری این سیه بختگان روزگار می انجامد و جامعۀ بشری نیز ناظر بر این تضییع ها است. نمونه های از این نگاه را درگذشته باید در آثار کسانی چون هوگو و بالزاک و در دورۀ معاصر در رسانه های عمومی و شبکه های مجازی به وفور مشاهده کرد. برخورد خشن پلیس در کشورهای متمدن بخشی از این پایمال سازی حقوق است که به اشکال و بهانه های گوناگون موجّه می شود. بنا بر این در این جا سخن از آن بخش از حقوق بشر است که ویژۀ مخالفان سیاسی است و به لحاظ جایگاه سیاسی که دارند به آنان اختصاص دارد و یا حقوقی که بیشتر در معرض پایمال شدن قرار گرفته و تضییع می شود. امروزه مخالفان یا اپ.زیسیون را در برخی از جوامع به اپ.زیسیون قانونی و غیر آن تقسیم بندی می کنند. گذشته از درستی این تقسیم بندی یا نادرستی آن ذکر این نکته حائز اهمیت است که –هم چنان که برخی از نویسندگان نوشته اند- عمر «اپوزیسیون قانونی» هم در نظام های دموکراتیک خیلی دراز نیست و در دموکراسی های قدیم یونان هم نشانی حتی از اپوزیسیون قانونی به چشم نمی خورد. ۱- حق برخورداری از عدالتعدالت در نگاه و منظر امام(ع) و نهج البلاغه ابری است گسترده و رحمتی است فراخ که بر سر همگان سایه انداز خواهد بود. مگر در تفاوت فضیلت اخلاقی جود و بخشش با عدالت نفرمود که «العدل سائس عام؛ عدالت راهبردی فراگیر و عمومی است.» این سایۀ گسترده همۀ زوایای وجود و هستی و قامت همۀ قافلۀ انسانی را در برگیرنده است. دور و نزدیک، وابسته و بیگانه و خودی و غیر خودی نمی شناسد. دوست و دشمن -به تعبیر امام (ع)- در این شیوۀ رفتار به یکسان باید نگریسته شوند. دوستی با خدا و انسان در دوستی بی چون و چرا و به دور از تبعیض و گزینش با مسئلۀ عدالت است. هم چنان که امام علی(ع) به مالک می فرماید: «اوصیک بالعدل علی الصدیق و العدوّ؛ تو را به عدالت ورزی نسبت به دوست و دشمن سفارش و بر آن تأکید می کنم.» در این جا آن چه مورد تأکید است برخورداری و بهره مندی مخالفان از عدالت است. به این معنا که باید مخالفان عدالت به صورت عینی عدالت را لمس کنند. شعار عدالت و یا وجود قوانین عادلانه برای این منظور کفایت نمی کند. به عبارت دیگر به رخ کشیدن برخورداری گروه های موافق و همسوی با حاکمیت از عدالت نمی تواند به معنای برخورداری مخالفان از عدالت تلقی و وانمود بشود. برخورداری مخالفان از عدالت یعنی تساوی آنان با مدافعان و موافقان حاکمیت در برابر سه حق: ۱) حق تساوی در بهره مندی از بیت المال، ۲) حق تساوی در برابر قانون و استفاده از قانون، ۳) حق تساوی در مراجعه به مراکز قضایی و رسیدگی و قضاوت عادلانه (هدی غفاری،؟) وقتی در خطابه ای حماسی، یکی از یاران علی(ع) در مسجد کوفه مخالفان داخلی را که در همراهی با علی(ع) کوتاهی کرده بودند و از حضور در جنگ صفین سر باز زده بودند به باد انتقاد گرفت و آنان را به رفتار های فشار آمیز تهدید کرد، بی درنگ علی(ع) سخن او را برید و فرمود هرگز نباید چنین سخن گفت. این ها سخنان عهد جاهلیت است که هر که با ما نیست علیه ما است و زندگی اش را باید بر باد داد.(بحار الانوار/ مجلدات تاریخ علی ع). برخورداری از عدالت باید در چگونگی برخورد با مخالفان آشکار باشد. زیرا گذشته از بی عدالتی در بارۀ مخالفان که زشت است و آشکار؛ عدالت پنهان در بارۀ آنان نیز به بی عدالتی تفسیر خواهد شد و تصویر دین و مردان خدا را در حاکمیت های دینی به شدت خدشه دار و آسیب پذیر خواهد نمود. به همین جهت در شرآفرینی ها و بدی های آشکار و غیر قابل تحمل، باید فاصلۀ شر انگیزی ها و زشت کاری ها تا هنگام درگیر شدن و برخورد کردن و کیفر دادن را با مؤاخذه ها و هشدارهای روشن پر کنند تا هم بیگناهان و یا فریب خوردگان و شبهه زدگان نجات یابند و هم سیرۀ عدالت که بر بردباری و متانت استوار است آسیب نبیند و چهرۀ عدالت تخریب نشود و مردان عدالت از چشم ها نیفتند. امام(ع)در همین باره، کوتاه و گویا، می فرماید:فإن شغب شاغب استُعتب، فإن أبی قوتل؛ اگر شرانگیزی بدی آغاز کند، عتاب و خطاب شود و اگر نپذیرد با او درگیر شوند.[۶] عتاب و خطاب، لازمۀ عدالت است. حتی در بدترین شر انگیزی ها و زشت کاری ها. مبادا بی گناهی به نام تیغ عدالت و داد، گرفتار ستم و بیداد شود و نام و ارج عدالت که با تقدس نام خدا و اولیاء خدا پیوند دارد، از سکّه بیفتد. عدالت عجولانه مانند قصاص قبل از جنایت، عین ستم است و ناپسند. ۲- حق تشکل یابی و تحزب و گردهماییاساساً حیات اجتماعی انسان در گرو دو چیز شمرده می شود؛ یکی آزادی انسان و دیگری گرایش های گروهی وی. انسان آزاد به دلیل حق انتخاب یا به این یا به آن گرایش و تعلق پیدا خواهد کرد. خواه خوب یا بد، زشت یا زیبا، حق یا باطل. تکثر پذیری لازمۀ زندگی اجتماعی محسوب می شود. در قرآن نیز در کنار «حزب خدا» سخن از «حزب شیطان» و در برابر «گروه مؤمنان» از «گروه منافقان» نام برده می شود. این نامبرداری ها به معنای به رسمیت شناختن این تحزب ها و گرایش ها می تواند تلقی شود. قرآن از این واقعیت در گزارشی روانکاوانه پرده بر میدارد. آن جا که می گوید: «کل حزب بما لدیهم فرحون؛ هر حزب و گروه و دسته ای به آن چه که دارند، دلخوش و سرمست اند.» در هیچ کجای قرآن و سنت اسلامی به براندازی تحزب و گروه بندی های اجتماعی فرمان نمی دهند. دعوت آنان فراخوانی به وحدت است که خود نشانۀ پذیرش تشکل ها و تحزب هاست. دعوت به وحدت وقتی درست می آید که تشکل هایی جداگانه تصور شده باشد آن گاه به وحدت و اتحاد بر محورهایی اصیل و بنیادین فرا خوانده شوند. به هر صورت وجود گرایش های متعدد و گروه های متکثر در تاریخ حکومت علی(ع) که در نهج البلاغه در بارۀ آن ها سخن می رود و شواهد متعدد دارد، به خودی خود نشان دهندۀ پذیرفته بودن و طبیعی بودن این گرایش ها و تشکل ها است. «هنگامی که امام علی(ع) و سپاهیانش عازم جنگ صفین بودند، یاران عبدالله بن مسعود که در حقانیت امام(ع) شک داشتند، نزد ایشان آمده گفتند ما با شما رهسپار شده ایم اما در اردوگاه شما ساکن نمی شویم و اردوگاه جداگانه ای برپا کرده در کار شما و شامیان نظاره می کنیم. پس هرگاه یکی از شما دست به عمل حرام زد یا ظلم وتجاوز از او سرزد و حقانیت طرف دیگر برای ما اثبات شد آن گاه بر ضد باطل وارد جنگ می شویم. حضرت علی(ع) در پاسخ فرمود آفرین بر شما! خوش آمدید، این همان به کار بردن بصیرت در دین و کاربرد دانش درست است. هر کس به چنین پیشنهادی راضی نشود، بی شک ستمگر و خائن است.» گروه خوارج با چهره های شناخته شده ای که داشت، یکی از تشکل های مطرح در زمان امام(ع) را نشان می دهد. این تشکل از سوی مخالفان تازه ای به وقوع پیوست که در جامعه علوی پدیدار شده بودند. جریان خوارج انحراف از مسیر اهداف علی(ع) توسط یک تشکل از پیش ثبت شده و قابل قبول نبود. بلکه جمع مخالفان در صفین به جمعیت خود شکل منظم داده و در قالب یک جمعیت متشکل عرض اندام نمودند. مطالعه گروه خوارج و عملکرد امام علی(ع) با آنان از آن جهت بیشتر اهمیت دارد که می تواند، میزان حق برخورداری مخالفان از حقوق سیاسی اجتماعی در دوران حکومت امام را نشان بدهد. گروه های شناخته شده ای چون «انصار»، «مجاهدین»، «عرب های قحطانی»، «عرب های عدنانی» یا همان اعراب شمال و اعراب جنوب (یمنی ها)، و موالی (غیر عرب ها) به ویژه گروه «شیعه»؛ از دسته ها و گروه های اجتماعی سیاسی دوران حکومت امام به شمار می روند. هر چند پذیرش این همه تکثر گروهی در یک حکومت در حال تهدید، به تنهایی نشانه بسیار خوبی از نمره بالای آزادی تشکل ها می تواند باشد اما عملکرد امام در مورد گروه مخالفان خوارجی، همه تردید ها را از میان می برد و دیدگاه آزاد منشانه امام(ع) را در حق تشکل مخالفان نمایان می کند. علی(ع) در بدترین و بحرانی ترین بخش تاریخ حکومتش، برای خوارج و رهبران آن، جایگاه یک گروه مشروع را قائل بوده و آنان را به مذاکره و گفتگوهای سرنوشت ساز فرا می خواند و از هیچ کوششی در این باره فروگذار نمی کند. شرح این گفتگو ها -که در ادامه این نوشتار خواهد آمد- نشانگر به رسمیت شناختن تشکل تازه مخالفان از سوی آن حضرت است. جالب تر آن که –چنان که در حق منع تعقیب خواهیم گفت- این تشکل را به گونه ای برخوردار از مشروعیت در آینده می داند که کسی حق کارزار و مقابله نظامی با آنان را ندارد. ۳- حق منع تعقیبدستگاه خلافت پیش از عصر امام(ع) با مخالفانی که از بیعت سر باز می زدند به شدت برخورد می کرد. برای نمونه، سعد بن عبادۀ انصاری بزرگ قبیلۀ خزرج –یکی از دوقبیلۀ بزرگ مدینه و حامیان پیامبر(ص)- که با ابوبکر بیعت نکرده بود، شبانه ترور شد و قتل او به جنیان نسبت داده شد. داستان دوبار تبعید شدن ابوذر صحابی نامدار و توصیف شدۀ پیامبر به حکم عثمان در همۀ کتاب های تاریخی آمده است که به مرگ وی در تبعید ربذه انجامید. درگیری مروان به عنوان کارگزار نظامی دولت عثمان و تندی و خشونت با علی(ع) و ابن عباس و همراهان هنگامی که برای وداع با ابوذر به وقت تبعید به ربذه در حاشیۀ شهر مدینه حاضر شده و به بدرقه ابوذر آمده بودند. کشاندن امام(ع) به مسجد و اجبار بر گرفتن بیعت از ایشان و وقایعی که بر فاطمۀ زهرا (س) گذشت، بخشی از فشارها و خشونت هایی است که خلافت مدعی جانشینی پیامبر(ص) علیه مخالفان اعمال می کرد. در حالی که در عصر حکومت علی(ع) به هیچ روی چنین برخوردهایی با مخالفان مشاهده نمی شود. یکی از پژوهشگران در این باره می نویسد: «چشمپوشی ایشان از اشتباهات مخالفان چنن بود که با اعتراض اصحاب روبرو می گشت. بعد از شورش بصره، متخلفان از جنگ (دفاع و مقابله با شورش مقصود است) را با کلام و بیانی ملایم سرزنش نمود و از کردار ناپسند ایشان درگذشت. برخی لب به اعتراض وگشودند و گفتند به خدا سوگنداگر فرمان دهیف نابودشان می کنیم. حضرت با به کار بردن عبارت سبحان الله، هشدار داد و آنان را تجاوزگر از حدود الهی خواند و فرمود خداوند چنین دستوری (اجازه ای) نداده و انسان در مقابل انسان کشته می شود؛ خداوند می فرماید «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیّه سلطانا فلا یسرف فی القتل (اسراء، ۱۷)؛ هر کس مظلوم کشته شود به ولیّ وی توان انتقام بخشیده ایم ولی در قصاص اسراف نکنید»[۷] خریت بن راشد که از اصحاب امام علیه السلام بود، پس از ماجرای حکمیت در مقابل امام علیه السلام ایستاد. او به علی(ع) گفت: «به خدا سوگند! از این پس دستوراتت را اطاعت نخواهم کرد، پشت سرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد.» امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «مادرت به سوگت نشیند! اگر چنین کنی، پیمان خود را شکسته ای، پروردگارت را نافرمانی نموده ای و جز به خودت به کسی زیان نرسانده ای! به من بگو دلیل این تصمیم تو چیست؟» خریت دلیل تصمیم خود را پذیرش حکمیت بیان کرد و حضرت از او خواست که با هم بنشینند و در باره حکمیت با هم بحث کنند تا شاید خریت هدایت شود و خریت با تعهد به اینکه فردا خدمت حضرت شرفیاب شود از او جدا شد. عبدالله بن قعین می گوید: «پس از این گفتگو من به منزل خریت رفتم ولی آثار ندامت در او دیده می شد و از تصمیم خود در باره جدایی از حضرت با یارانش سخن می گفت. فردای آن روز خدمت حضرت علی(ع) رسیدم و آنچه را از خریت روز گذشته مشاهده کرده بودم، به امام(ع) گفتم.» امام(ع) فرمود: «او را رها کن! اگر حق را پذیرفت و بازگشت، از او می پذیریم و اگر خودداری کرد، او را تعقیب می کنیم.» عبدالله می گوید: «به امام(ع) گفتم: چرا اکنون او را نمی گیری و در بند نمی کنی؟» امام(ع) فرمود: «اگر این کار را با هر کس که به او گمان بد داریم، انجام دهیم، زندانها را از آنها پر می کنیم و من برای خود جایز نمی دانم که بر مردم یورش برم و آنان را زندان و مجازات کنم تا اینکه مخالفت خود را با ما اظهار کنند. (حکومت اسلامی » شماره ۱۷ صفحه ۴۳۳) شیوۀ اصلی امام(ع) در برخورد با دشمنان به ویژه پس از پیروزی بر آنان بر بزرگ منشی استوار بود. امام(ع) می فرمود: اذا قدرت علی عدوّک فاجعل العفو عنه شکراً للقدره علیه؛ چون بر دشمنت توانایی یافتی، گذشتن از او را شکرانۀ توانمندی بر او کن.[۸] در نگاه تیز بین وی، تاختن بر مردم یعنی به فرمان شیطان سر نهادن و به نیروهای ابلیسی پیوستن. به همین رو از مردمان صالح، چنین می خواهد: ولا تطیعوا الأدعیاء الذین…اتخذهم إبلیس مطایا ضَلال و جنداً بهم یصول علی الناس؛ و ناپاک گوهران را پیروى مکنید،- و افسونشان را مخرید- آنان که… شیطان آنان را بارگى گمراهى ساخت، و سپاهى کرد که بدیشان بر مردمان تواند تاخت.[۹] کلمۀ «ادعیاء» تعبیری زشت در شناسنامۀ کسانی است که روحیۀ خونریزی و چنگیزی در برابر مردم دارند که از عمق تنفّر آن حضرت از ستیزه گران با مردم ریشه می گیرد. تردیدی نیست که زیاده روی در تعقیب و کنکاش بسیار در این باره به فجایع بزرگ تر و خون ریزی های بیشتر می انجامد. همان نتایجی که با آموزه های اساسی دین خدا یعنی روح هدایت و محبت و بزرگمنشی ناسازگار است. امام در وصیت به فرزندانش هنگام شهادت می گوید: یا بنی عبد المطلب لا اُلفینّکم تخوضون دماء المسلمین خوضاً، تقولون: «قتل امیر المؤمنین» ألا لاتقتلنّ بی الا قاتلی؛ ای پسران عبد المطلب! نبینم در خون مسلمانان فرو رفتهاید- و دستها را بدان آلوده- و گویید امیر مؤمنان را کشتهاند! بدانید جز کشنده من نباید کسى به خون من کشته شود.[۱۰] شاید هرگز نتوان در یکی دو سدۀ نخست تاریخ اسلام، جریانی را پیچیده تر از ماجرای ترور امام علی(ع) یافت. امری که به یقین نه در طراحی و خط دهی و نه در اجرا و عمل، جدای از جریان های موجود سیاسی در داخل و دسیسه های شام از خارج، شکل نگرفته و اجرا نشده است. با این حال، امام(ع) بر عدم تعقیب و بازپرسی و اتهام زنی تأکید دارد و تنها – در نهایت درجه، قصاص- کشتن شخص قاتل را مجاز می داند. جرج جرداق می نویسد که روزی علی(ع) گروهی را موعظه میکرد. در میان آنها بسیاری از«خوارج» بودند که امام را کافر میدانستند! موعظه و بلاغت و بیان سحر انگیز علی(ع) همه را به شگفتی واداشت ، ولی یکی از آنان ناگهان فریاد زد: خداوند او را بکشد چه کافر فقیه و دانشمندی است!؟ پیروان علی خواستند او را بکشند ولی علی(ع) فریاد بر آورد : او دشنامی داد و جواب او را یا به زبان باید گفت و یا گناهش را باید بخشید[۱۱] . ۴- حق گفتگو و مذاکراتگفتگو های علی(ع) با مخالفان خود تا آن پایه است که حوصلۀ نویسنده و خوانندۀ تاریخ زندگی حضرت را سر می برد و آدمی را خسته می کند. گفت و گو با اهل سقیفه، که اصطلاحاً «مناشده» نامیده می شود، نخستین نوع از این گفتگوهای طاقت فرسا است. این که جگونه کسی در حق بودن ادعای خویش اندکی تردیدی ندارد ولی تا این حد با بردباری و متانت همۀ ادعاهای بی دلیل مخالفان خود را می شنود و هیچ گاه از دائرۀ گفتگوی خردمندانه و حکیمانه به انگیزۀ آگاهی بخشی و هدایت، بیرون نمی رود. از کوتاه گفته های شگفت آور حضرت در این باره سخنان ایشان در باره انصار است که چون به امیر المؤمنین (ع) خبر دادند که پس از رسول اکرم(ص) در سقیفه چه گذشت، فرمود: «انصار چه گفتند؟» گفتند سخن آنان این بود که «از ما امیرى و از شما امیرى.» فرمود: «چرا بر آنان حجّت نیاوردید که: رسول خدا (ص) سفارش فرمود با نیکوکاران انصار نیکى کنید، و از گناهکارانشان در گذرید؟» گفتند «در این چه حجّتى است؟» فرمود: اگر امارت (حکومت) از آن آنان مىبود، سفارش آنان را کردن، درست نمىنمود. سپس پرسید: «قریش چه گفتند؟» گفتند: «حجّت آوردند که آنان درخت رسولند.» فرمود: حجّت آوردند که درختند- و خلافت را بردند- و خاندان رسول را که- میوهاند تباه کردند- و تیمار آن را نخوردند-.[۱۲] در جریان جنگ صفّین آن قدر به گفتگو ها و رایزنی ها با جبهۀ مخالف ادامه داد که از سوی نیروهای خود به تهمت هایی چون ترس از مرگ و شک و تردید در بارۀ شامیان، متهم گردید. وقتی که یارانش از کندی دستور یورش و آغاز جنگ به او شکایت بردند و بر ایشان اعتراض نمودند. یاران امام مىگفتند، چرا در رخصت جنگ با شامیان درنگ مىکند؟ امام فرمود: امّا گفته شما که این همه درنگ به خاطر ناخوش داشتن مرگ است. به خدا، پروا ندارم که من به آستانه مرگ در آیم یا مرگ به سر وقت من آید. امّا گفته شما که در جنگ با شامیان دو دل ماندهام، به خدا که یک روز جنگ را واپس نیفکندهام، جز که امید داشتم گروهى به سوى من آیند، و به راه حقّ گرایند ، و به نور هدایت من راه پیمایند. این مرا خوشتر است تا شامیان را بکشم و گمراه باشند، هر چند خود گردن گیرنده گناه باشند.[۱۳] در سرگذشت خوارج و تاریخ پیدایش و تشکل آنان به اندازه کافی شواهد بر حق گفتگو و مذاکره برای روشن شدن دیدگاه های سیاسی و تشخیص مطالبات به حق مردم و گروه های سیاسی وجود دارد. شهید مطهری در کتاب «جاذبه و دافعه امام علی (ع)» زیر عنوان گویای «دموکراسی علی(ع)» به بخش های جذابی از آن تاریخ اشاره می کند. ایشان در این باره تحت عنوان «دموکراسی علی(ع)» می نویسد: «امیرالمؤمنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد . او خلیفه است و آنها رعیتش ، هر گونه اعمال سیاستی برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد ، به آنها نیز همچون سایر افراد مینگریست . این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست اما چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو میشدند و صحبت میکردند ، طرفین استدلال میکردند ، استدلال یکدیگر را جواب میگفتند. شاید این مقدار آزادی در دنیا بیسابقه باشد که حکومتی با مخالفین خود تا این درجه با دموکراسی رفتار کرده باشد . میآمدند در مسجد و در سخنرانی و خطابه علی پارازیت ایجاد میکردند . روزی علی امیرالمؤمنین بر منبر بود . مردی آمد و سئوالی کرد . علی بالبدیهه جواب گفت . یکی از خارجیها از بین مردم فریاد زد : قاتله الله ما افقهه ( خدا بکشد این را ، چقدر دانشمند است ) ، دیگران خواستند متعرضش شوند اما علی فرمود رهایش کنید او به من تنها فحش داد. خوارج در نماز جماعت به علی اقتدا نمیکردند زیرا او را کافر میپنداشتند . به مسجد میآمدند و با علی نماز نمیگذاردند و احیانا او را میآزردند. علی روزی به نماز ایستاده و مردم نیز به او اقتدا کرده بودند. یکی از خوارج به نام ابن الکواء فریادش بلند شد و آیهای را به عنوان کنایه به علی بلند خواند : « و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین ». [۱۴] این آیه خطاب به پیغمبر است که به تو و همچنین پیغمبران قبل از تو وحی شد که اگر مشرک شوی اعمالت از بین میرود و از زیانکاران خواهی بود . ابن الکواء با خواندن این آیه خواست به علی گوشه بزند که سوابق تو را در اسلام میدانیم ، اول مسلمان هستی ، پیغمبر تو را به برادری انتخاب کرد ، در لیله المبیت فداکاری درخشانی کردی و در بستر پیغمبر خفتی ، خودت را طعمه شمشیرها قراردادی و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انکار نیست ، اما خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرک بشوی اعمالت به هدر میرود ، و چون تو اکنون کافر شدی اعمال گذشته را به هدر دادی! علی در مقابل چه کرد ؟ ! تا صدای او به قرآن بلند شد سکوت کرد تا آیه را به آخر رساند . همین که به آخر رساند ، علی نماز را ادامه داد . باز ابن الکواء آیه را تکرار کرد و بلا فاصله علی سکوت نمود علی سکوت میکرد چون دستور قرآن است که : « اذا قریء القرآن فاستمعوا له و انصتوا »[۱۵] ” هنگامی که قرآن خوانده میشود گوش فرا دهید و خاموش شوید “ و به همین دلیل است که وقتی امام جماعت مشغول قرائت است مأمومین باید ساکت باشند و گوش کنند بعد از چند مرتبهای که آیه را تکرار کرد و میخواست وضع نماز را به هم زند ، علی این آیه را خواند : « فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون »[۱۶] ” صبر کن وعده خدا حق است و خواهد فرا رسید . این مردم بیایمان و یقین ، تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند.” امام(ع) دیگر اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد. [۱۷] یکی از مشخصات و ممیزات خوارج تنگ نظری و کوته بینی آنها بود که همه را بیدین و لامذهب میخواندند. علی ، علیه این کوته نظری آنان استدلال کرد که این چه فکر غلطی است که دنبال میکنید ؟ فرمود : پیغمبر جانی را سیاست میکرد و سپس بر جنازه او نماز میخواند و حال آنکه اگر ارتکاب کبیره موجب کفر بود پیغمبر بر جنازه آنها نماز نمیخواند زیرا بر جنازه کافر نماز خواندن جایز نیست و قرآن از آن نهی کرده است.[۱۸] شرابخوار را حد زد و دست دزد را برید و زنا کار غیر محصن را تازیانه زد و بعد همه را در جرگه مسلمانها راه داد و سهمشان را از بیت المال قطع نکرد و آنها با مسلمانان دیگر ازدواج کردند . پیغمبر مجازات اسلامی را در حقشان جاری کرد اما اسمشان را از اسامی مسلمانها بیرون نبرد.[۱۹] فرمود فرض کنید من خطا کردم و در اثر آن ، کافر گشتم دیگر چرا تمام جامعه اسلامی را تکفیر میکنید ؟ مگر گمراهی و ضلال کسی موجب میگردد که دیگران نیز در گمراهی و خطا باشند و مورد مؤاخذه قرار گیرند ؟ ! چرا شمشیرهایتان را بر دوش گذارده و بیگناه و گناهکار – به نظر خودتان – هر دو را از دم شمشیر میگذرانید[۲۰] ؟ ! [۲۱] وقتی امیرالمؤمنین ، ابن عباس را فرستاد تا با آنها احتجاج کند به وی گفت : لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون و لکن حاججهم بالسنه فانهم لن یجدوا عنها محیصا » . ( نهج البلاغه ، نامه ۷۷ )” با قرآن با آنان استدلال مکن زیرا که قرآن احتمالات و توجیهات بسیار میپذیرد ، تو میگوئی و آنان میگویند ، و لکن با سنت و سخنان پیغمبر با آنان سخن بگو و استدلال کن که صریح است و از آن راه فراری ندارند.” [۲۲] ابوالعباس مبرد در ” الکامل فی اللغه و الادب ” ج ۲ ، ص ۱۳۴ میگوید : ” علی شخصا با خوارج محاجه کرد و به آنان گفت : شما را به خدا سوگند ! آیا هیچکس از شما همچون من با تحکیم مخالف بود ؟ گفتند : خدایا ! تو شاهدی که نه . گفت : آیا شما مرا وادار نکردید که بپذیرم ؟ گفتند : خدایا ! تو شاهدی که چرا . گفت : پس چرا با من مخالفت میکنید و مرا طرد کردهاید ؟ گفتند : گناهی بزرگ مرتکب شدهایم و باید توبه کنیم . ما توبه کردیم ، تو نیز توبه کن . گفت : ” استغفر الله من کل ذنب » ” آنها هم که در حدود شش هزار نفر بودند برگشتند و گفتند که علی توبه کرد و ما منتظریم که فرمان دهد و به طرف شام حرکت کنیم . اشعث بن قیس در محضر او آمد و گفت : مردم میگویند شما تحکیم را گمراهی میدانید و پایداری بر آن را کفر . حضرت منبر رفت و خطبه خواند و گفت : هر کس که خیال میکند من از تحکیم برگشتهام دروغ میگوید و هرکس که آن را گمراهی شمرد خود گمراهتر است . خوارج نیز از مسجد بیرون آمدند و دوباره بر علی شوریدند.” [۲۳] گاهی امیرالمؤمنین مشغول نماز بود و یا سر منبر برای مردم سخن میگفت ، ندا در میدادند و به او خطاب میکردند که لا حکم الا لله لا لک و لاصحابک یا علی حق حاکمیت جز برای خدا نیست . تو را و اصحابت را نشاید که حکومت یا حکمیت کنید. او در جواب میگفت : « کلمه حق یراد بها الباطل ، نعم انه لا حکم الا لله و لکن هؤلاء یقولون لا امره الا لله ، و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر ، یعمل فی امرته المؤمن ، و یستمتع فیها الکافر ، و یبلغ الله فیها الاجل ، و یجمع به الفیء ، و یقاتل به العدو ، و تأمن به السبل ، و یؤخذ به للضعیف » « من القوی ، حتی یستریح بر و یستراح من فاجر » ” سخنی به حق است اما آنان از آن اراده باطل دارند . درست است قانونگزاری از آن خداست اما اینها میخواهند بگویند غیر از خدا کسی نباید حکومت کند و امیر باشد . مردم احتیاج به حاکم دارند خواه نیکوکار باشد و خواه بدکار ( یعنی حداقل و در فرض نبودن نیکوکار ) . در پرتو حکومت او مؤمن کار خویش را ( برای خدا ) انجام میدهد و کافر از زندگی دنیای خویش بهرهمند میگردد ، و خداوند مدت ر ا به پایان میرساند . به وسیله حکومت و در پرتو حکومت است که مالیاتها جمع آوری میگردد ، با دشمن پیکار میشود ، راهها امن میگردد ، حق ضعیف و ناتوان از قوی و ستمکار گرفته میشود تا نیکوکار آسایش یابد و از شر بدکار آسایش به دست آید.” [۲۴] خارجیها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهای آزاد اکتفا میکردند . رفتار علی نیز درباره آنان همانطور بود که گفتیم ، یعنی به هیچ وجه مزاحم آنها نمیشد و حتی حقوق آنها را از بیت المال قطع نکرد . اما کم کم که از توبه علی مأیوس گشتند روششان را عوض کردند و تصمیم گرفتند دست به انقلاب بزنند . در منزل یکی از هم مسلکان خود گرد آمدند و او خطابه کوبنده و مهیجی ایراد کرد و دوستان خویش را تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر دعوت به قیام و شورش کرد . خطاب به آنان گفت : اما بعد فوالله ما ینبغی لقوم یؤمنون بالرحمن و ینیبون الی حکم القرآن ان تکون هذه الدنیا آثر عندهم من الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و القول بالحق و ان من و ضر فانه من یمن و یضر فی هذه الدنیا فان ثوابه یوم القیامه رضوان الله و الخلود فی جنانه ، فأخرجوا بنا اخواننا من هذه القریه الظالم اهلها الی کور الجبال او الی بعض هذه المدائن منکرین لهذه البدع المضله.[۲۵] ” پس از حمد و ثنا ، خدا را سوگند که سزاوار نیست گروهی که به خدای بخشایشگر ایمان دارند و به حکم قرآن میگروند دنیا در نظرشان از امر به معروف و نهی از منکر و گفته به حق محبوبتر باشد اگر چه اینها زیان آور و خطر زا باشند که هر که در این دنیا در خطر و زیان افتد پاداشش در قیامت خشنودی حق و جاودانی بهشت اوست . برادران ! بیرون برید ما را از این شهر ستمگرنشین به نقاط کوهستانی یا بعضی از این شهرستانها تا در مقابل این بدعتهای گمراه کننده قیام کنیم و از آنها جلوگیری نمائیم “ با این سخنان روحیه آتشین آنها آتشین تر شد . از آنجا حرکت کردند و دست به طغیان و انقلاب زدند . امنیت راهها را سلب کردند ، غارتگری و آشوب را پیشه کردند.[۲۶] میخواستند با این وضع دولت را تضعیف کنند و حکومت وقت را از پای درآورند اینجا دیگر جای گذشت و آزاد گذاشتن نبود زیرا مسئله اظهار عقیده نیست بلکه اخلال به امنیت اجتماعی و قیام مسلحانه علیه حکومت شرعی است . لذا علی آنان را تعقیب کرد و در کنار نهروان با آنان رودررو قرار گرفت. [۲۷]» در این باره، خطبه ها و نامه های متعددی در نهج البلاغه آمده است. مانند خطبه های۴۰ و ۱۲۵ تا ۱۲۷ که در مورد پاسخگویی به مخالفت های خوارج و برخی گروه های دیگر است. ۵- حق مطالبه پاسخ از حاکمیتپاسخ گویی امام به مخالفان خارجی و داخلی و مسکوت و یا بی جواب نگذاشتن نامه ها و سخنان آنان گواهی بر این حقیقت است که امام مطالبه پاسخ از سوی مخالفان را به رسمیت می شناسد. در جریان های گوناگونی در تاریخ حکومت حضرت می توان اسناد و شواهدی برای این واقعیت یافت. نمونه روشن آن پاسخ گویی امام به سخنان خوارج – حتی ژاژخواری های آنان- است. نامه های امام (ع) در پاسخ به معاویه به مثابه دشمن خارجی و یا نامه های امام به جدا شدگان از حکومت، کسانی چون عبید الله بن زیاد و دیگران، التزام امام (ع) را به مسئله یاد شده آشکار می کند. ۶- حق برخورداری از حمایت قانون و اخلاق یا حق منع فشاردر بحث های پیشین آمده بود که در اسناد تاریخی به نقل شیخ مفید، علی (ع) از سخنان تند برخی از یاران خود در مورد مخالفان – در این مورد گروه قاعدین- و تهدید آنان به فشار و تضییقات اجتماعی و مالی، به شدت انتقاد کرده و این روش را مخالف با آیین اسلام و روش پیامبر(ص) دانسته بود. در موارد دیگری چون جریان خوارج، حکومت امام (ع) به هیچ وجه فشاری را بر مخالفان خود وارد نساخت و آنان را به دلیل مخالفت با دیدگاه های سیاسی رهبریت مشروع جامعه، دچار تضییق نکرد. در موضوع پیشین نیز از استاد مطهری نقل شد که می گوید شاید این مقدار آزادی در دنیا بیسابقه باشد که حکومتی با مخالفین خود تا این درجه با دموکراسی رفتار کرده باشد. گردآورنده نهج البلاغه، سید رضی در آغاز بخش نامه های آن می نویسد: «باب گزیده نامههاى مولاى ما امیر مؤمنان است، به دشمنان و فرمانگزاران او در شهرها، و در این باب گزیدهاى از عهدنامهها به کارکنانش و وصیتها که به کسان و یارانش فرموده، آمده است.»[۲۸] سید رضی، نخست، نامه های امام به مخالفان (دشمنانش) را یادآور می شود و سپس نامه به کارگزاران را. بدین سان پیداست که بخش قابل توجهی از نامه های آن حضرت یا ابتدائاً از سوی امام برای مخالفان نوشته شده و یا پاسخ امام به مکتوب های آنان است. مانند نامه های سوم، ششم، هفتم و نهم که اولی به شریح قاضی از گروه عثمانی ها و سه تای دیگر به معاویه رهبر گروه قاسطین است. ۷- حق حفاظت از حیثیت و شخصیت مخالفانبی تردید، حکومتی که منادی اخلاق و ارزش های دینی و انسانی است، حفاظت از حیثیت و شخصیت مخالفان، یکی از التزامات جدّی آن شمرده می شود و البته غیر قابل فروگذاری. در نظام اخلاقی که در پی ساختن جامعه ای متشکل از انسان های پرهیزگار باشد جایی برای بد اخلاقی های زشت و بازی کردن با حیثیت و آبروی کسانی صرفاً به دلیل مخالفت آنان وجود ندارد. امام (ع) در توصیف متقیان –که او در پی تحقق جامعه ای برآمده از آنان است- می فرماید که اهل پرهیزگاری از زشت گویی به دورند و بر دشمن خویش ستم نمی کنند.[۲۹] برای همین است که وقتی شنید که گروهى از یاران او شامیان را در جنگ صفین دشنام مىگویند؛ چنین فرمود: «من خوش ندارم شما دشنامگو باشید. لیکن اگر کردههاى آنان را بازگویید، و حالشان را فرایاد آرید به صواب نزدیکتر بود و در عذرخواهى رساتر. و به جاى دشنام بگویید خدایا ما و آنان را از کشته شدن برهان! و میان ما و ایشان سازش قرار گردان و از گمراهىشان به راه راست برسان! تا آن که حق را نمىداند بشناسد و آن که براى دشمنى مىرود و بدان آزمند است باز ایستد.»[۳۰] امام هدف حاکمیت را حفظ و صیانت عرض (آبرو و شخصیت) و اموال و نفوس مردم می داند، خواه مسلمان و خواه کافر باشند.[۳۱] بنابر این نمی تواند نقض غرض کند و خود به بهانۀ توجیه هایی چند، با حیثیت و آبروی پاره ای از مردم خود بازی کند. در عهدنامه مالک نیز می فرماید: «مهربانی، عطوفت و نرم خویی با مردم را در دل خود جای ده [از صمیم قلب آنان را دوست بدار و به ایشان نیکی کن نسبت به ایشان به سان درنده ای مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری. زیرا مردم دو گروهند، دسته ای برادر دینی تو هستند و گروه دیگر در آفرینش همانند تو. اگر گناهی از ایشان سر می زند، عیبهایی برایشان عارض می شود و خواسته و ناخواسته خطایی انجام می دهند، آنان را عفو کن و از خطاهایشان چشم بپوش همان گونه که دوست داری خداوند تو را ببخشد و از گناهانت چشم پوشی کند. زیرا تو مافوق مردم هستی و کسی که تو را به کار گمارده، مافوق تو و خداوند بالاتر از او … هیچ گاه از بخشش و گذشت پشیمان نشو و به کیفر و مجازات شادمان مباش. در عمل به خشم و غضبی که می توانی خود را از آن برهانی، شتاب نکن.» دکتر زرین کوب عبارتی دارد که با موضوع بحث ما بی ارتباط نیست. او می نویسد: «اسلام نه تشکیلات انکیزیسیون اروپا را بوجود آورد نه سیاهچالهای آن را – مگر در مواردی که اساس اسلام را تهدید کند- ،مسلمین .اختلاف امت را نوعی رحمت تلقی می کردند و مذاهب فقهی به همین دستاویز در کنار هم به مسالمت می زیستند اقداماتی چون هشام اموی در قتل غیلان دمشقی و جعد بن درهم و سعی مهدی عباسی در تعقیب زنادقه بیشتر جنبه سیاسی داشت و همچنین قضایایی مثل «محنه » بوسیله معتزله ،وگهگاه تعقیب معتزله و غلاه و صوفیه هم غالبا استثنایی بود.بطوریکه کنت دو گوبینو راجع به رفعت و علو این حالت مسلمین می گوید اگر اعتقاد مذهبی را از ضرورت سیاسی جدا کنند هیچ دیانتی تسامح جوی تر از اسلام وجود ندارد.» (کارنامۀ اسلام، عبد الحسین زرین کوب) برای همین است که برخی به درستی گفته اند: «در دوران حکومت کوتاه امیر مؤمنان علیه السلام به دلیل مخالفت گروههای گوناگون با آن حضرت، زمینه نمایش سیره عملی رهبران الهی در برخورد با مخالفان بیش از زمان دیگر امامان علیهم السلام پدید آمد. لذا بررسی این دوره از تاریخ در ترسیم اصل فوق، اهمیت بسزایی دارد.» (حکومت اسلامی ، شماره ۱۷ ،صفحه ۴۳۳) پانوشت ها:[۱] علامه مجلسی از وی چنین نقل می کند: قال عند قوله ع فی الخطبه الشقشقیه: فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَهٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ فَسَقَتْ آخَرُونَ. ما هذا لفظه فأما الطائفه الناکثه فهم أصحاب الجمل و أما الطائفه القاسطه فأصحاب صفین و سماهم رسول الله ص القاسطین و أما الطائفه المارقه فأصحاب النهروان و أشرنا نحن بقولنا سماهم رسول الله القاسطین إلى قوله ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین و هذا الخبر من دلائل نبوته صلوات الله علیه لأنه إخبار صریح بالغیب لا یحتمل التمویه و التدلیس کما تحتمله الأخبار المجمله. شرح ابن أبی الحدید على نهج البلاغه: ج ۱ ص ۱۷۰، ط الحدیث ببیروت به نقل از بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۳۲، ص: ۳۱۰ [۲] کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص: ۶۳۸ [۳] شریح بن الحارث الکندی: استقضاه عمر على الکوفه سنه: ۱۸ ه: ۴: ۱۰۱ و کان من المحرّضین لنصره عثمان فی أهل الکوفه: ۴: ۳۵۲ و کتب فی الشهود على حجر بن عدی شریح بن الحارث القاضی فکان یقول: سألنی زیاد عنه فأخبرته أنه کان صوّاما قوّاما: ۵: ۲۷۰ و استشاره زیاد لقطع یده المجذومه، فأشار علیه بعدم القطع فلاموه فقال: قال رسول اللّه: «المستشار مؤتمن» ۵: ۲۸۹ و أراده ابن الزبیر لقضاء الکوفه فأبى علیه: ۵: ۵۸۲ و لکنه قبل القضاء للمختار، فلمّا سمع أنّ أصحاب المختار یقولون فیه: أنه کان (عثمانیا) و أنه ممن شهد على حجر بن عدی، و أنّ علی بن أبی طالب عزله عن القضاء، و أنه لم یبلّغ عن هانئ ما أرسله به، تمارض، فجعل المختار مکانه عبد اللّه بن عتبه بن مسعود، ثم عبد اللّه بن مالک الطائی: ۶: ۳۴ و بعد المختار قبل القضاء لابن الزبیر: ۶: ۱۴۹ و استعفى الحجّاج من القضاء… پاورقی های کتاب وقعه الطف ص ۱۱۷٫ [۴] ردّه رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله حین استعرض اصحابه لاحد، لصغره: ۲: ۵۰۵ و کان یروی الحدیث عن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله فی فضل علی علیه السّلام: ۳: ۱۴۹ و لکنه کان من الممتنعین عن بیعه علی علیه السّلام بعد مقتل عثمان و کان عثمانیا: ۴: ۴۳۰٫ پاورقی های کتاب وقعه الطف ص ۲۰۷٫ [۵] پیکار صفین / ترجمه وقعه صفین، ص: ۲۷ [۶] نهج البلاغه، خ۱۷۳٫ [۷] منبع نقل تاریخی مورد استشهاد؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج ۳۲، ص ۳۵۲٫ [۸] نهج البلاغه، حکمت ۱۱٫ [۹] نهج البلاغه، ترجمه شهیدى، ص: ۲۱۴ ، خ ۱۹۲٫ [۱۰] نهج البلاغه، ترجمه شهیدى، ص: ۳۲۱، نامه ۴۷٫ [۱۱] جرداق، جرج، امام علی صدای عدالت انسانی، ص ۱۸۵-۲۱۰٫ [۱۲] نهج البلاغه، ترجمه شهیدى، متن، ص: ۵۲ ، خ۶۷٫ [۱۳] نهج البلاغه / ترجمه شهیدى، متن، ص: ۴۶، خ ۵۵٫ [۱۴] سوره زمر ، آیه ۶۵٫ [۱۵] سوره اعراف ، آیه ۲۰۴٫ [۱۶] سوره روم ، آیه . ۶۰ ۳٫ [۱۷] ابن ابی الحدید ، ج ۲ ، ص . ۳۱۱٫ جاذبه و دافعه، ص ۱۳۸-۱۴۰٫ [۱۸] سوره توبه ، آیه ۸۴ . [۱۹] نهج البلاغه ، خطبه ۱۲۷٫ [۲۰] همان. [۲۱] جاذبه و دافعه، ص۱۵۹٫ [۲۲] جاذبه و دافعه، ص ۱۶۲٫ [۲۳] جاذبه و دافعه، ص۱۶۲-۱۶۳٫ [۲۴] جاذبه و دافعه، ص ۱۵۵-۱۵۶٫ [۲۵] الامامه و السیاسیه ، ص ۱۴۱ – ۱۴۳ و کامل مبرد ، جلد ۲٫ [۲۶] الامامه و السیاسیه ، ص ۱۴۱ – ۱۴۳ و کامل مبرد ، جلد ۲٫ [۲۷] جاذبه و دافعه، ص ۱۴۱-۱۴۲٫ [۲۸] نهج البلاغه / ترجمه شهیدى، متن، ص: ۲۷۱٫ [۲۹] نهج البلاغه، خطبه متقین، ۱۹۳٫ [۳۰] نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص ۲۴۰٫ [۳۱] در ضمن پاسخ به گفتۀ خوارج که حکومت غیر خدا را نفی می کردند فرمود: مردم را حاکمى باید نیکو کردار یا تبهکار، تا در حکومت او مرد با ایمان کار خویش کند، و کافر بهره خود برد، تا آن گاه که وعده حقّ سر رسد و مدت هر دو در رسد. در سایه حکومت او مال دیوانى را فراهم آورند، با دشمنان پیکار کنند، و راهها را ایمن سازند ، و به نیروى او حقّ ناتوان را از توانا بستانند، تا نیکو کردار روز به آسودگى به شب رساند، و از گزند تبه کار در امان ماند. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص ۳۹، خطبه ۴۰٫ ۴ نظر برای این مطلبیک نظر بگذارید |
بسیار اموزنده بود…
افسوس که هیچ کدوم از این ها تو حکومت به ظاهر اسلامی ما رعایت نمیشه.
با سلام بسیار جالب بود تقریبا شبیه پایان نامه برادرم بود
استاد بزرگوار سلام…. تمامی این مطلب حاکی از تضاد شدید در نحوه ی حکومتداری در جمهوری اسلامی کشورمان و فرامین و الگوهای حضرت علی علیه السلام بود…. واقعا برای این تضاد ، حضرتعالی چه توجیحی دارید ؟ آیا چه باید کرد ؟؟؟ لطفا بنده را راهنمایی بفرمایید. با سپاس فراوان
سلام بر جناب عظیما
درودتان می گویم و تامل شما را در این باره ها می ستایم. فهم دوگانگی ها را گام اول در اندیشه اصلاح باید به حساب آورد و از این بابت نباید نگران بود. نگرانی بررگ آن هنگامی رخ می نماید که ما نادانسته، همه ی خطاهای مبنایی خود را در قانون و عمل به الگوهای دینی نسبت بدهیم. به لطف خدا وقتی که این نوشته در حال انتشار بود همزمان در یکی از دانشگاه های معتبر تهران، دانشجویی از پایان نامه ای با همین عنوان دفاع می کرد. پس راه را در افزایش آگاهی و تغییر بهینه قوانین و اصلاح ساختارهای اجتماعی و زنده کردن حقوق مدنی و شهروندی باید جستجو کرد.
پاینده بمانید و سربلند.