آسوده شد منصور

نگارش در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۹۶ | ارسال شده در بخش شعر | هیچ نظری

برای دوست صمیمی و مهربان، حاج منصور (مسعود) حقیر، که شمع گرما بخش محفل شبهای ابراهیم آباد بود، این جمله ها را نوشته ام. رزمنده و جانباز دفاع مقدس بود و سرشار از محبت. بیشتر از بسیاری اهالی مدعی فرهنگ، مخلصانه برای فرهنگ و دین، به اندازه توانش می کوشید. برای کتابخانه رکنی بود و تکیه گاهی. مجموعه میبد در شب های مجالس فاطمیه، با سه گانه ی آنها – او و دو عزیز دیگر- جان تازه ای می گرفت وقتی که می آمدند و از راه می رسید.

جانش با جانان در پیوند باد!

آسوده شد منصور

عزیز بود و از اهالی ایمان،
منصور!

دستانش همیشه سبز!
و عطر مزرعه می پاشید
تا افق های دور.

اکنون اما،
جایش سه سالی است که خالیست.
از وقتی تخت بیمارستان ها را پر می کرد!
و دیر دیر می دیدمش
و هر بار تکیده تر
مثل آدم برفی های سفید،
مات مانده
در دیدار آفتاب …

یاد دارم
در آن شب به یاد ماندنی بود،
دو ماه پیشترها،
گفتمش؛ برویم!
گفت: “شما برو! من میمانم،
هنوز اینجا،
در خلوت حرم،
چشم انتظاری دارم…”

او همان روزها رفته بود
دلش که اینجا نبود
معلوم بود.

روزها
تنگ غروب که می رسید
سیده خانم، برایش دعا می کرد
و من می شنیدم!
امروز هم دعا می کند.
می دانم.
اما دیگر ، نه به التماس شفا
بلکه برای پرواز او تا اوج،
تا پیشگاه خدا

یزد،  ۱۶ شهریور ۱۳۹۶

 

یک نظر بگذارید