هیچوقت نمازخانه مجموعه میبد را اینقدر خوشایند ندیده بودم. چون از نماز شکسته خواندن هول هولکی من یا تند خوانی جماعت، در آنجا خبری نبود که همیشه با جمعیت ناهمگون و بیشتر مردانه اش یا میخواهند بروند و در سالن استاد حکیمی بنشینند و زل بزنند به چشم و لب و لوچه و کچه ی گوینده ای که گاهی نمی شود اصلا او را فهمید و از حرف هایش سر درآورد و یا جمعیتی که از سالن بیرون ریخته و دور میزهای چوبی وسط هال ورودی، وول میخورد و استکان و فنجان به دست گاهی به شیر سطل چایی و گاهی به آبجوش کاپوچینو متوسل شده است.
به جای همه ی اینها هیاهوی بچه هایی بود که خنده کنان، این ور و آن ور هال را می دویدند و بازیگوشی می کردند و در همان حال، نیم نگاهی هم به من و جناب اسلامی و سفره دراز نمازخانه می انداختند. تا اینکه کم کم صدای بچه ها آرام گرفت و سفره ی پیش روی ما شلوغ تر می شد.
آرایش سفره خوش خوش تمام شد و نوبت رسیدن خوراک ها بود. ظرف های سالاد با کاهو و کلم و هویج رنده شده و خیار برش خورده، زیبا و رنگارنگ، حلقه وار آرایش شده بود. بشقاب های آرکوپال، با صورتی کمرنگ، منتظر دیس های پلو بود که طولی نکشید تا وارد شدند. آن هم چه پلویی! برنج خوش طعم ایرانی وقتی که پخت مناسب خورده باشد آدم از خوردنش سیر نمی شود. هم اول سفره خالی خالی میشود خورد و هم آخر سفره هوس می کنی چند قاشق از پلو را فقط با طعم پلو بخوری.
طعم پلو را که می نوشیدیم، نوبت ظرف های جوجه و کباب بود که هی روی دست خانم ها سراغ جای خالی در سفره می گشت. اولین ظرف دست چپی من جوجه کباب بود که قشنگ چیده شده بود. چنگالی زدیم و یکی دو قطعه برداشتیم عجب ترد و فلفلی و مغز پخته بود. کلم های سفید و قرمز و برش های پیاز و خیار شور خوش طعم، گوجه ها را همراهی میکرد. دست راست هم سینی کباب بود با همین حواشی زیبا که باید چیزی بر میداشتیم و طعمی بچشیم. الحق، نازک بود و برشته. کباب کلفت و مغز دار به ذائقه ی من نمی چسبد. اما این کباب هم خوب و به قاعده بود. دوباره و چند باره به ظرف دست راستی و دست چپی هی چنگال زدیم و توی بشقاب ریختیم و خوردیم. ماست محلی در سفره بود که مثل کاما در نوشته های ما عمل می کرد و نظم خوردنمان را ویراستاری می کرد.
اول سفره وقتی هنوز لب به غذا نزده بودم دختر کوچولویی خنده کنان، نمکدان تعارفم کرد، تشکر کردم، گرفتم و زودی نمک مستحب را چشیدم تا از برکت های سفره باز نمانم و ثانیه ها را غنیمت بشمارم اما آخر سفره که رسید و جایی برای خوردن نمانده بود، نمی دانم چرا دیگر دستم به نمک نمی رفت و امر مستحب سفره با ناخنک به اینجا و آنجای سفره، داشت به تاخیر می افتاد تا بالاخره راضی شد و نمک را چشیدیم و الاهی شکری گفتیم. ولی مگر میشود شکر این همه نعمت از طعام های گوارا و دوستان با محبت، یکدل و با صفا را با یکی دو تا جمله کوتاه ادا کرد؟! از برکت اهل بیت ع و لذت ایمان هر چه بگویند کم گفته اند. خانم ها و آقایان سر در گوش هم برده و نجوا کنان غذا نوش جان می کردند. شادمانی پسر بچه های سمت راست و دختر بچه های سمت چپ سفره نیز دیدنی بود. شیرین کاری ها و خنده هایشان، گرمم میکرد وسرزنده.
مقداری پای سفره منتظر ماندم و ناظر تا بالاخره کسی به خوردن مشغول نماند و همه دست کشیده باشند آن وقت دعای سفره خواندم؛ “…اللهم هذا منک و من محمد ص و اهل بیته ع…خدایا این نعمت از جانب توست و از محمد ص و خاندانش ع…” و همه آمین گفتند و صلوات فرستادند.
به پشتی ترمه یزدی تکیه کردیم و پای بلورهای پایه دار پر از میوه نشستیم که سینی بلور بزرگ ژله آلبالویی خوشرنگی از راه رسید و بشقاب های کریستال کنار آن جا گرفت. رنگ و طعمش می دانم که مطلوب بود اما من فقط به اندازه یکی دو حبه قند بیشتر نچشیدم. ولی تا من به یکی دو تا سوال دوستان پاسخ میدادم تقریبا چیزی از ظرف بزرگ ژله برجا نمانده بود و تقریبا همه لرزانک را خورده و نوش جان کرده بودند. گوارایشان باد.
حالا فکر می کنم چقدر خوب است که دیگران از دور همی دوستان پژوهشی ما غافل اند و بی خبرانند وگر نه سیل متقاضیان پژوهش را چه کسی جواب میداد؟
ح. انصاری ۱۴، دیماه، ۹۶
استاد عزیزم، توصیف شیرین و دلنشین شما، شیرینی آن دورهمی را برایمان هزار چندان نمود. لحظات دلچسبی بود در کنار شما که گل سرسبد گروه پژوهش هستید و دوستان بامحبت و مهربان گروه و البته جای خانواده دوست داشتنی تان بسیار خالی بود. فقط خدا می داند که همه دوستان چقدر از حضورتان خوشوقت و خوشحال بودند. خیلی از شما سپاسگزاریم.
چقدر زیبا یاد و خاطره آن شب فوق العاده را تداعى کردید. شبى که عیش ما با حضور سیده خانم همسر محترم و فرزندان عزیز و نوه نازنینتان تکمیل مى شد؛ ولى صد حیف که از زیارت آن بزرگواران محروم بودیم.
اما براى من، علاوه بر لذت همصحبتى و همنشینى و هم سفره شدن با شما و دوستان خوبم، لذتى مضاعف بود. قبل مراسم شام، که قلم زیبایتان به خوبى آن را توصیف کرد؛ در اتاق پژوهش جلسه پرسش از ما و پاسخ از شما، بسیار بر معلوماتم افزود و خیلى خیلى مفید بود؛ جذابت آن براى من از سفره رنگین شام بیشتر بود که کمتر نبود.
استاد بزرگوار و فاضل خودم، باعث افتخار من است و بر خود میبالم که خداوند شاگردى محضرتان و بهره بردن از دانش و علم شما را نصیب و روزى من قرار داده است و از خداوند مى خواهم مرا یارى دهد تا در جهت احیاء و نشر معارف اهل بیت (علیهم السلام) بتوانم شما را همراهى کنم. ان شاءالله بتوانم با راهنمائى هاى شما، کارى مقبول و مورد رضاى معصومین و خداوند متعال ارائه دهم.
براى شما و خانواده محترمتان از حضرت باریتعالى طول عمر و عزت و سربلندى و سلامتى و عافیت و عاقبت خیر خواهانم.
خواهش می کنم. محبت بی دریغ دوستان به زبان گفتنی نیست.
به لطف خدای مهربان، کام جان ما از حلاوت گفتگوهای راهگشا در جلسات پزوهش، هر بار قوت و نفس تازه ای میگیرد. عزت دوستان در مسیر حق، همواره مستدام باد.
مرهون زحمت ها و تلاش های شما به ویژه در بخش پیگیری جلسات فوق برنامه و هماهنگی کتاب ها برای نقد، هستیم. با حصور شما سختی کار شیرین می شود. پس نگفته پیداست که در کنار چنان سفره پر نعمتی، شیرینی مضاعف خورده ایم. زیر سایه امام عصر عجل الله تعالی فرجه، همیشه در خانواده خوش و کامروا باشید.