نقد و گذری بر کتاب «خاطرات خوبان»کتاب «خاطرات خوبان» نوشته علی اکبر شیر سلیمیان در ۲ جلد(ج۱ در ۵۱۸ ص و ج۲ در ۵۰۰ص ) توسط انجمن آثار و مفاخر فرهنگی یزد با همکاری انتشارات آرتاکاوا ، پنجشنبه ۱۹ دیماه ۹۶ در سالن کتابخانه وزیری یزد رونمایی شد. از اداره کل ارشاد تماس گرفته بودند و من هم دعوت بودم ولی با وعدۀ سخنرانی هایی که گاهی ماهها پیشتر برنامه ریزی میشوند همزمان شده بود و دیگر امکان حضور نداشتم. با اینکه برخی از دوستان گرامی و استادان گرانقدر را در تصاویر خبری دیدم که در آیین رونمایی حضور داشتند و من از دیدار ایشان نیز محروم مانده بودم، از خبر رونمایی کتاب خوشحال گشتم و شادمان از این که بالاخره کار دیگری از زیر بار فشارهای اقتصادی و فرهنگی که بر سر بازار کتاب های فرهنگی سایه انداخته و سنگینی می کند سر بیرون می کشد. اصلا کاش به جای تلاش “دختران انقلاب” برای برداشتن حجاب؛ “فرزندان کتاب” هم در این روزگار، پر شور تر عمل می کردند و در اینجا و آنجای شهر، کتاب پس کتاب رونمایی می کردند تا شهر زندگی لبریز از اندیشه و تفکر می گشت. از ویکتور هوگو نقل می کنند که گفته «خوشبخت کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد؛ یا کتاب های خوب، یا دوستانی که اهل کتاب باشند.» آیین رونمایی از کتاب های فرهنگی پدیدۀ مبارکی برای رشد وتوسعه فرهنگی جامعه است اگر به آفت و آسیب گرفتار نشود و در گرداب رانت های فرهنگی، کارِ کتابدانان و کتاب خوانان را به سرگردانی و انفعال روانی نکشاند. باری، پس از برگزاری رونمایی کتاب خاطرات خوبان و غیبتم از آن جلسه، سری به خبرگزاری ها و مطبوعات زدم ولی گزارش چشمنوازی ندیدم. چند تایی که خبر را کار کرده بودند تقریبا مثل هم به جمله هایی کوتاه بسنده کرده بودند. گزارش خبرگزاری صدا و سیما، ایسنای یزد، و روزنامه اطلاعات هم مثل بقیه خبرها کوتاه بود و از محتوای کتاب و محور سخنرانی ها چیزی با خود نداشت و تنها به یادآوری کلیاتی از جلسه رونمایی خلاصه می گشت که به تعبیر قرآنی “لایسمن و لایغنی” و به تعبیر خودمانی “نه کور می کند و نه شفا می دهد” بود . با آنکه در گزارش های خلاصه و چکیده اگر چه در عصر ما یک ضرورت به شمار می رود ولی باید سعی شود تا دست کم با خوانشی از متن نیز همراه باشد اگر با خوانش انتقادی همراه نیست. امری که گویا گزارشگر ها بیشتر وقت ها آن را فراموش کرده اند! در حالی که این گروه برای کشش مخاطب و افزایش هدفمند شمار کتابخوانان واقعی و مؤثر باید به نقد و نشر جداب از محتوای کتاب ها بیشتر دامن بزنند و در بینندگان حس انگیزی کنند و شور و شوق بیافرینند. فارغ از کتاب یاد شده؛ اصولا “خاطرات خوبان” را باید خوب گزارش کرد و در گزارش کتاب و رونمایی ها اینقدر در بکار گیری واژه و جمله، ناخن خشکی نکرد و بخل نورزید. بارها گفته و نوشته ام که تلاش جامعه فرهنگی ما در توزیع و نشر به اندازه تولید کتاب و محتوا نیست و در زمینه این کم کاری ها میان کتاب دیجیتال و کاغذی تفاوتی دیده نمی شود. کتاب خاطرات خوبان از عنوان کمکی و تا حدی بلند «هزار خاطرۀ خواندنی از مراجع، علما و مشاهیر وعاظ دارالعبادۀ یزد»برخوردار است که ظاهرا می خواهد اهمیت کتاب را از جهت شمار خاطرات یاد شده در کتاب به خواننده گوشزد کند. در کتاب از ۳۴ نفر از شخصیت های یاد شده نام برده می شود و به جز شخصیت شماره یک و شماره ۱۵ که به ترتیب از اولی ۱۲ خاطره و از دومی ۲۸ خاطره نقل می شود؛ همه گزارش ها در بسته های ۳۰ تایی محدود گشته تا بی کم و کاست، عدد هزار را تکمیل کند. خود مؤلف هم -به درستی- این اندازه گردآوری و ثبت خاطره را از لابلای اوراق مکتوب و گزارش های شفاهی، کار سخت و دشواری می بیند و در این باره در مقدمه می نویسد: «تحصیل و تدوین صدها خاطره از علمای دیار یزد، کار یک روز و دو روز نبود، بلکه بیش از ۱۳ سال از شروع کار گذشته و همچنان ادامه دارد و میتوان گفت: تنها زاد این راه طولانی، عشق و ایمان به سامان رسیدن کتاب و همچنین تأیید و تشویق اهل دانش و دفتر، مزید علت آمد.» البته بسیاری مانند من بر این نکته واقف اند که در باره چنین کتاب هایی و نگارش و نشر آنها در روزگار ما همه نگرش ها یکسان و بلکه مثبت نیست. کم نیستند خرده گیرانی که به داوری منفی در اینگونه کتاب ها تمایل بیشتر و قاطعانه ای دارند. یکی از خرده گیری های جدی آنان، به این امر بر می گردد که درشت نمایی این کتاب ها از سلسلۀ عالمان دینی و وعاظ و منبرهای مشهور، اسباب بی توجهی و یا کمرنگ شدن مشاهیر علمی و ادبی و اجتماعی جامعه از غیر رجال دینی است. در پاسخ به این اشکال به گمان می رسد اولین نکته لازم به ذکر این است که چرا باید کم کاری دیگران در زمینه ای آن هم دقبقا به دلیل کم کاری، سبب گردد تا راه نگارش شرح احوال بر دیگری بسته شود و حرف های دیگری ناگفته بماند. به بیان دیگر، باید به نویسندگانی که در زمینه شناسایی و یادکرد شخصیت های غیر دینی قلم می زنند اشکال گرفت که چرا در زندگینامه نویسی ها از یادکرد خاطرات و خطرات سالشمار زندگی شخصیت های مورد نظر خود کم می نویسند و بازگو می کنند؟ بسیاری آگاهی ندارند که حوزه ها و مجموعه های دینی، چون از دیرباز در رشتۀ “تراجم رجال” که به شرح احوال شخصیت های دینی مربوط است -با همۀ کاستی ها و تکرار نویسی ها که در این رشته از دانش داشته اند- صاحب پیشینه ای دیرینه اند و به طبع در این زمینه آثار تولید شدۀ بیشتری دارند. پس اشکال اصلی بر انبوهی و فراوانی این نوشته های دینی نیست بلکه کاستی یاد شده را در ننوشتن دیگران و کوتاهی آنان باید جستجو کرد. البته مطلعان می دانند که در سال های کنونی تا اندازه ای از حجم این کاستی کمتر شده است و در باره شخصیت های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آثار سودمندی پدید آورده اند. مانند کتاب “میر نامیرا” در باره زندگی و کارنامه سید مصطفی عالی نسب نوشته میکائیل عظیمی که به سفارش مؤسسه مطالعات دین و اقتصاد انجام گرفت و برنده جایزه ادبی جلال آل احمد نیز شد. جدای از این دست آثار ممتاز، اما به نظر می رسد هنوز بخشی از آثاری که به چاپ رسیده است از دایرۀ مفاهیم سنگین علمی به حوزه سلوک فردی و رفتارهای جزیی و الگو سازی از سوژه های مورد بحث، کمتر فرود آمده اند و در جذب و راهیابی مخاطبان خود به سمت اهداف مورد نظر به اندازه مطلوب، کامیاب نبوده اند. بنابر این در ارزیابی چنین کتاب هایی –مانند کتاب حاضر- منصفانه باید نوشت و جایگاه مثبت آنها را در ثبت ارزش ها و تاریخ شخصیت های تاثیر گذار در جامعه نباید از یاد برد. دوست گرانقدر و روحانی فاضل و آگاه، استاد معز الدینی در این باره در عبارت زیبایی طیّ مقدمه ای بر کتاب، همین مسأله را یادآوری کرده است. ایشان می نویسد: «از ویژگی های عمده این اثر گرانبها این است که آن قسمت از زندگی میدان داران فرهنگ و تربیت را برجسته میکند که تأثیر مستقیم بر روش و منش خوانندگان دارد و آنان را در جذبۂ معنوی خود قرار میدهد.» یکی از نمونه ها برای مطلب یاد شده این خاطره کم مانند از آیت الله میرزا محمد سریزدی (م ۱۳۳۵) است. «سالی در یزد بارندگی زیادی شده بود و حمل هیزم و زغال که آن زمان به وسیله شتر انجام میشد، به علت گل و لای، راههای خاکی قدیم ممکن نبود. بنابراین، این دو قلم مایحتاج عمومی کمیاب شده بود. روزی مرحوم آقای سریزدی از بازارچهای عبور میکردند و چون زغال نداشتند از صاحب مغازه زغال فروشی زغال خواستند. مرد زغال فروش گفت: چقدر بدهم؟ ایشان گفتند: نیم من (۳ کیلو)، اما او گفت: آقا زغال در بازار نیست و به این گونی تقریبا ۲۰ کیلو است، شما همه آن را برید، اما مرحوم سریزدی گفت: نه، حال که اینطور است، من نیم من را هم نمیخواهم، بلکه صددرم (۱/۵ کیلو) از این را به من بده و بقیه را نگه دار تا کسانی که احتیاج مبرم دارند، به آنها هم برسد!» چه قیمتی بر این داستان های واقعی در زندگی مردان خدا می توان نهاد و با چه معیاری می توان آنها را سنجید؟! یکی از نقاط قوت کتاب که خوب است مورد توجه خوانندگان نکته دان باشد این است که نویسندۀ محترم و باورمند کتاب خاطرات خوبان، گاهی هشیارانه و رندانه، در برخی خاطرات، خرده گیری ها را و آشفتگی های پدید آمده در زندگی شخصیت های کتاب و روزگار آنان را به نرمی و لطافت در پوشش خاطره ها پیچیده است و بدون رنجاندن خاطری از آن خاطره ها یاد کرده است. نمونه های آن را خوانندگان نکته سنج در کتاب می توانند جست. مؤلف در شرح هنگامۀ درگذشت آیت الله محقق داماد، این قطعه را انتخاب می کند و می آورد: «علی اشرف فتحی، درباره دفن پیکر پاک آیت الله العظمی محقق داماد مینویسد: آیت الله داماد در حالی در گذشت که به دلیل عدم همکاری و همراهی با حکومت پهلوی، رژیم اجازه نداد این استاد بزرگ حوزه علمیه قم در کنار استادش در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه(س) دفن شود. حجت الاسلام والمسلمین سیداحمد خمینی که در آن زمان یک طلبه ۲۳ ساله بود، به بیت آیت الله داماد می گوید که حاضر است کلنگ به دست بگیرد و آقای داماد را در کنار حاج شیخ عبدالکریم حایری دفن کند، اما نوادگان مؤسس حوزه که نگران برخورد خشن مأموران با تشییع کنندگان و هتک حرمت پیکر پدرشان بودند، به دفن پدر در یکی از حجره های صحن اتابکی قناعت کردند و به این ترتیب، غیر سیاسی ترین مجتهد نامدار حوزه هم، از شرّ خفقان دهه ۴۰ شمسی در امان نماند.» انتخاب شده های کتاب خاطرات خوبان، خالی از نکته های ادبی و لطافت و ظرافت نیست. مثلا در شرح احوال شخصیت فرهنگی مرحوم فرساد آمده است: «مرحوم آیت الله آقای فرساد علاوه بر فقاهت در سرودن شعر استاد مسلم بودند و حتی شنیده شده است، مرحوم ملک الشعراء بهار، زمانی درباره ایشان گفته بود: من فقیهی ندیدم که به اندازه ایشان در شعر و ادبیات دست داشته باشد و ادیبی سراغ ندارم به فقاهت فرساد. باری در یزد خشکسالی پیش آمده بود که مردم کمتر نظیر آن سراغ داشتند و پیوسته عموم نگاه به آسمان داشتند، شاید ابری پیدا شود و باران رحمت الهی نازل گردد، اما به قول سعدی، چنان آسمان بر زمین بخیل شده بود که حتی کمتر ابر هم در آسمان ظاهر می شد تا این که یک روز آسمان شهر ابری شد و مردم امیدوار شدند، اما طولی نکشید که آن لگه ابر بزرگ هم از صفحه آسمان محو شد. وقتی خبر به مرحوم فرساد رسید، بیت زیر را به این مناسبت قرائت کردند: بعد از این آب دهم کشت خود از چشمۀ چشم/ برو ای ابر، مرا دیده به باران تو نیست.» یکی از عواملی که نویسنده را در گرداوری و ثبت و انتخاب خاطرات کتاب، ویژه کرده است و نشان از خبره بودنش در مسائل مدهبی و آشنایی وی با آداب روحانی و در یک کلام؛ احوال آخوندی دارد، همنشینی و پانشینی ایشان با تنی چند بلکه درست تر بنویسم، شماری از بهترین روحانیان و عالمان این دیار بوده است. در متن خاطرات، اشاره هایی به برخی از مصاحبت های نویسنده با شماری از فعالان خوشنام و یاد از صنف روحانیت آمده است. خود نویسنده در مقدمه کتاب نیز تاثیر مستقیم این ملازمت ها را در پدیدآوردن کتاب، یادآوری کرده است. همانجا می نویسد: «ابتدا باید یادی کنم از حجت الاسلام و المسلمین حاج سید جواد حیدری، که روانش خوش باد، چون بعضی از قسمت های اول کار را ملاحظه فرمودند، هم آن را پسندیدند و هم به رهنمودهایی مشفقانه اشاره کردند که البته مفید و مؤثر بود و بعدها نیز خودشان خاطرات خوبی ارائه فرمودند که در جای جای کتاب از آنها استفاده شده است». با این همه نمی توان از نقد های جدی بر قالب و محتوای کتاب چشم پوشی کرد. ابتدا و پیش از هر ایرادی، از بکار گیری عنوان “حجت الاسلام والمسلمین” (ص ۲۷ در هر دو جلد) برای جناب حیدری -اعلی الله مقامه- ناخرسندی ام را نمی توانم بازگویی نکنم. شایسته آن جناب به یقین بسیار بیش از این لقب است. باید توجه داشت که خوانندگان کتاب به این لقب ها در تراز القاب حوزوی می نگرند نه از راه ریشه یابی معنا و مفهوم یابی های اهل لغت. نویسنده کتاب، خودش به درستی دریافته و باور دارد که معلم و دارنده محبت الهی، جناب حاج سید جواد آقا حیدری(ره) جایگاهش در چنان لقبی نمی گنجد زیرا او شخصیتی برتر از این اوصاف داشت. پس چه بهتر می بود اگر با عنوانی گویاتر از وی یاد می شد تا خواننده با همان نگاه اولیه سطح غیر متعارف صاحب عنوان را دریابد و به انتظار دیدن نشانه های متعارف و شناخته شده حوزوی در بیان سطح علمی و عملی ایشان نماند. گاهی در جمعبندی از خاطرات نقل شده در باره یک یا چند شخصیت در متن کتاب، کفه ترازو به سود یک گفتمان، سنگینی می کند و محور خاطرات می شود. برای نمونه بنگرید که در خاطرات آیت الله فرساد و شهید ایت الله صدوقی، گفتمان امام(ره) و انقلاب تا چه اندازه پر رنگ تر است. در چنین وضعیتی به روشنی نمی توان فهمید آیا این ویژگی طبیعی زندگی آنان بوده است یا ناقلان/ گزارشگران به دلیل فضای حاکم بر ذهنشان یا دلبستگی های عقیدتی و رفتاری شان و یا اینکه تحت تاثیر گفتمان موجود، به حفظ و نقل خاطرات مرتبط با این گفتمان ها تمایل بیشتری داشته اند!؟ از جهت ظاهری، کتاب در نگاه نخست، فاقد طرح جلد است به گونه ای که هیچ نمره ای جز پوشینه بودن برای جلد گلاسه کتاب نمی توان در نظر گرفت. طرحی شبه برفکی با رنگ زمینه سیاه و سبز یشمی، ساده ترین و بی مفهوم ترین طرحی است که برای جلد چنین کتابی می توان تصور کرد. پشت جلد کتاب با متنی بلند و فونتی نازیبا و رنگ زمینه(زرد معمولی) نامتناسب با رنگ زمینه جلد و…واقعا دلزده گی می آورد و به کلی از آفرینش های هنری متعلق به حوزه کتاب، به دور می ماند. صفحه بندی کتاب هم بهتر از اینکه هست می توانست باشد. انتخاب فونت چشمنواز تر و فاصله خطوط کمتر و اندازه حاشیه های صفحات، اگر کمی بیشتر میشد، زیبایی و چشمگیری بیشتری می داشت. مسألۀ عکس های چاپ شده در کتاب را هم نباید نادیده گرفت. اگر چه عکس های کهنه و آسیب خورده ذاتا مشکلاتی برای چاپ دارند ولی امروزه به آسانی امکان اصلاح و روتوش کردن آنها فراهم است. نتیجه اینکه عکس های چاپ شده در متن کتاب، نوعا تصاویر ضعیفی از آب در آمده است و در سراسر کتاب به همین گونه است. متاسفانه کتاب بدون فهرست های فنی چاپ شده است و این نقص کوچکی نیست. پیش از ارائه هر استدلالی برای حذف فهرست ها، لازم است بدانیم که بهانه هایی چون تورم موجود در بازار کاغذ و گرانی بهای تمام شدۀ کتاب را در این باره، نشنیده باید گرفت. یک کتاب خوب، باید گویا و محتوایش آسان یاب باشد. تهیه برخی فهرست ها مانند فهرست شخصیت ها و جای ها، کمترین کاری است که کاربرد کتاب را بیشتر و پیوند پژوهشگران را با متن کتاب تسهیل می کند. مواردی از مشکلات ویرایشی نیز در متن کتاب به چشم می خورد که از ذکر نمونه در این مجال چشم می بندم. در پایان این نوشتار، یادآوری می کنم همچنانکه مؤلف در مقدمه کتاب، نوشته است این کتاب را «تا قبل از آماده شدن برای چاپ، قریب به ۱۰ نفر از محترمان و مجرّبان از اصناف مختلف اجتماعی و فرهنگی، نسخه اولیه را مطالعه کرده و عدّه زیادی از انها به عیان و بنان و گاه با تذکرات مکتوب، موارد مورد نظر خود را گوشزد کردند. صمن اینکه همگی اصل و انگیزه تألیف را تأیید و تصویب کردند و رونمایی از این خاطرات را بجا و به موقع دانسته اند…» سپس برخی از آنان را نام می برد و ادای سپاس می کند. این شیوه، نشان از حسن سلوک مؤلف و رفتار فروتنانه ایشان دارد. امری که خود یکی از گواهان آن هستم. چکیده ماجرا آنکه در سال ۱۳۹۰ روزی در بیرونی منزل آیت الحق آقای حاج سید جواد حیدری (ره) جناب شیرسلیمیان، با توجه به گفتگو و قرار قبلی که در میان بود، نسخۀ دست نویس این کتاب را به اینجانب سپردند تا دیدگاه و انتقاد خود را با ایشان در میان بگذارم. این شد که طرف دو سه روز، حاصل تورق و مطالعه ام از نسخه اولیه کتاب را در نامه ای تقدیم کردم و بر ارزشمندی کتاب و نقاط ضعف و قوت آن از دیدگاه خودم انگشت تاکید نهادم و پیشنهادی نیز برای چاپ سریع تر و زیباتر کتاب عرضه داشتم. اکنون که تا حدودی به دقت می نگرم گویا آن خرده ها که گرفته بودم مقبول نیفتاده و گمان می برم که طبع بلند مؤلف گرامی را خوش نیفتاده است. به هر روی، در پایان این نوشتار، همان متن نوشته شده بسال ۹۰ خودم را که در اختیار مؤلف گذاشته بودم در این دو ماهۀ پایانی سال ۹۶ که به لطف الهی نویسنده توفیق رونمایی از چاپ کتابش را یافته است در اینجا به پیوست میگذارم. شاید کسی از اهل پژوهش و قلم را سومند افتد. ان شاء الله یزد. ۱۸ بهمن ۱۳۹۶ پیوست: حاشیه ای کوتاه، بر کتابی در زندگی بزرگان یزد! ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺪﺩ ﺣﺴﻦ ﻧﻈﺮ و ﺑﻠﻨﺪ ﻃﺒﻌﯽ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻴﺮ ﺳﻠﻴﻤﻴﺎن، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﯼ ﺗﻤﺎﻡ، ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﺁﻭﺭﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﻧﻬﺎﺩ و فروتنانه، مرا ﺑﻪ میهمانی خوانِ آن فرا خواند، ﺗﻮﻓﻴﻘﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺎﺗﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺩﻭﺭ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﻳﮏ، ﺳﻔﺮ ﮐﻨﻢ. ﺳﻔﺮﯼ ﭘﺮﺑﺎﺭ و ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﻳﯽ ﺍﻫﻮﺭﺍﻳﯽ. ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮔﺸﺖ و ﮔﺬﺍﺭ ﺗﺎﺭﻳﺨﯽ ﺩﻟﻨﺸﻴﻦ، ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻴﺰِ ﺩﻳﮕﺮ، ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﻫﺎی ﺩﻝ ﺍﻧﮕﻴﺰﯼ ﻓﻀﺎﯼ ﺁﺷﻨﺎﯼ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﮔﻞﻫﺎﯼ ﺑﻮﺳﺘﺎﻥ «صومعه ی خالی آن روزها» را ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﮐﺎشته ﺍﺳﺖ. گل هایی که همواره ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﻣﻌﻨﻮﻳﺖ و ﺭﺍﺯﻭﺭﯼ و ﺗﻌﻬﺪ و ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﮔﺬﺍﺭﯼ و ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺯﻳﺴﺘﻦ و ﺍﻧﺴﺎﻧﮕﺮﺍﻳﯽ و ﺧﺪﺍﺟﻮﻳﯽ و ﺳﺎﺩﮔﯽ و ﺻﻔﺎ و ﺑﻴﺪﺍﺭﯼ و ﺑﯽ ﭘﻴﺮﺍﻳﮕﯽ و ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺩﻟﯽ و ﺍﺷﮏ و ﺫﻭﻕ و ﺷﻌﺮ و ﻣﺪﺍﺭﺍ و ﺑﺮﺩﺑﺎﺭﯼ و ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﯽ و ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﯼ و ﭘﻨﺪﺁﻣﻮﺯﯼ و ﮐﻤﮏ و ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ و ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ و ﺍﺭﺝ ﮔﺬﺍﺭﯼ و ﺗﻘﺪﻳﺮ و ﺣﻔﻆ و ﻧﮕﺎﻫﺒﺎﻧﯽ و ﻫﻤﺪﻟﯽ و ﮔﺸﺎﺩﻩ ﺭﻭﻳﯽ و ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺳﺨﻨﯽ و… ﺍﻳﻦ ﻫﺎ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﮊﺭﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﻳﺦِ ﮔﻤﺸﺪۀ ﻣﺎ ﻣﻮج ﻣﯽ ﺯﻧﺪ. ﺗﺎﺭﻳﺦ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺖ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ی ﻋﺰﻳﺰﯼ ﺩﺭد ﺁﺷﻨﺎ و ﮔﻮﻫﺮ ﺷﻨﺎﺱ، ﺑﺨﺶ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺻﻔﺤﻪ ﻫﺎﻳﯽ ﭼﻨﺪ، ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺗﺮﺩﻳﺪﯼ ﻧﺒﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﻼﺵ ﺧﻮﺏ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ، ﭼﻨﻴﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻄﻴﺮﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﮋﻭﺍﮎ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﮐﻮﻫﺴﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺩﻳﺮﯼ ﻧﻤﯽ ﭘﺎﻳﻴﺪ و ﺩﺭ ﮔﺬﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺳﺴﺘﯽ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ و ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻏﺒﺎﺭ ﮔﺮفته ی ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻣﺴﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻬﻢ ﻧﺎﭼﻴﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻋﺮﺻﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﯽ ﺑﻴﻨﻢ، ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻤﻴﻢ ﺟﺎﻥ، ﺍﺭﺝ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ و ﺑﺮ ﭘﺎﻳﺪﺍﺭﯼ ﻭﯼ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﻭﺩ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﻢ و ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ و ﺑﻠﮑﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ، ﺑﻪ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﻋﺎﮔﻮ و ﺳﭙﺎﺱ و ﺁﻓﺮﻳﻦ ﮔﻮﻳﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ. اﻣﻮاﺡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻼﻃﻢ ﺍﻳﻦ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎﺩﻩ و ﺭﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﺸﺴﺖ و ﺍﻭﺝ ﭘﺎﻳﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ. ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ، ﮐﻼﻩ ﺷﺎﭘﻮ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻗﺎﻣﻪ ی ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﻴﺮﻭﺩ. ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺗﻘﻮﺍ، ﺩﺭ ﭘﺬﻳﺮﺍﺑﯽ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﻪ ﻣﺸﺎعرﻩ و ﻣﻐﺎﺯﻟﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﺸﻬﺮﯼ ﺯﺭﺗﺸﺘﯽ ﺍﺩب ﺩﻭستی ﻣﯽ ﻧﺸﻴﻨﺪ و ﮔﺎﻩ ﺁن ﻗﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﺯﺍ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺮ ﻳﮏ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﯽ ﻧﺸﻴﻨﻨﺪ و ﻫﻢ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. ﺁﻥ ﻳﮑﯽ ﺑﺎ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎﻳﯽ و ﺑﺰﺭﮔ ﻤﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎﯼ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﮔﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ. ﻳﮑﯽ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮐﺎﺳﺘﯽ ﻫﺎ و ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻫﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ و ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﺮﺩﻡ، ﺍﺷﮏ ﻫﺎﻳﺶ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﮐﻮﻩ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻳﮏ ﺭﻭﺡ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻴﺮﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺭﻭﺣﯽ ﺳﺘﺮﮒ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﺯﺍﺭ ﻓﺮﻭﻣﺎﻳﮕﺎﻥ و ﻳﺎ ﺧﻄﺎﯼ ﻧﺎﺩﺍﻧﺎﻥ، ﺑﻪ ﺷﻴﻮﻩ ای ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ… ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺑﻬﺖ و ﺣﻴﺮﺕ و ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻣﻮﺟﯽ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﻳﺎﯼ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﭼﺸﻢ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻮﺝ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﭼﺸﻢ ﻧﻮﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﺑﯽ ﻧﺎﻳﺎﺏ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﻘﺶ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ. ﮐﻮﺗﺎﻩ و ﺑﻠﻨﺪ، ﺗﻮﻓﻨﺪﻩ و ﺁﺭﺍﻡ، ﭼﻪ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻮﺝ ﻫﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ. بگذرم و ﺍﻳﻦ ﺳﻴﺎﻫﻪ ی ﻧﺎﺭﺳﺎ را کوتاه کنم و ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯼ ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻴﺮﺳﻠﻴﻤﻴﺎﻥ، ﮐﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ، ﮔﺴﺘﺎﺧﯽ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﻧﻴﺰ ﺳﺒﺐ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﭼﻨﺪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻻﺯﻡ ﻣﯽ ﺑﻴﻨﻢ. ﻧﺨﺴﺖ؛ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺳﺎﺯﯼ و ﻧﺸﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﺬﺍﺭﻧﺪ و ﺩﺭ ﺍﺩﺍمه ی ﮐﺎر ﺟﺪﯼ ﺗﺮ ﺑﮑﻮﺷﻨﺪ. ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍجه ی ﺷﻴﺮﺍﺯ می گوﻳﻢ ﮐﻪ؛ ﺳﺎﻗﻴﺎ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺳﺎﻏﺮ ﺗﻌﻠﻞ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐﯽ؟ / ﺩﻭﺭ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺍﻓﺘﺪ ﺗﺴﻠﺴﻞ ﺑﺎﻳﺪش ﺩﻭﻡ؛ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﮐﺎر ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﻳﺮﺍﺳﺘﺎﺭﯼ ﻣﺴﻠﻂ و ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺯمینه ی ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺑﺴﭙﺎﺭﻧﺪ و ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﯽ و ﺍﺻﻼﺡ ﺑﯽ ﻣﻼﺣﻈﻪ، موظّف ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﯼ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﺗﺮ و ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺗﺮ ﺭﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺎﺷﻴﻢ. ﺳﻮﻡ؛ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍجاﺯﻩ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﮔﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺎﺭه ی ﺍﺻﻼﺡ ﭼﻨﺪ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﻠﯽ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ، ﺑﻴﺎﻥ ﻧﻤﺎﻳﻢ: ﺍﻟﻒ: ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺯﻳﺎﺩ ﺳﺠﻊ و ﻗﺎﻓﻴﻪ ﺩﺭ ﻣﺘﻦ ﻧﻮﺷﺘﺎﺭ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺯﻳﺒﺎ و ﮔﻴﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﭘﺲ ﺩﺭ ﺣﺬﻑ و ﮐﺎﻫﺶ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮑﻮﺷﻨﺪ. ب: ﺍﺯ ﺗﻌﺒﻴﺮﻫﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﻣﻄﻠﻖ ﺳﺎﺯﯼ و ﻳﺎ جزﻡ ﺍﻧﺪﻳﺸﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﭘﺮﻫﻴﺰ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺍﻣﺎ ﮐﻢ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻤﺎﻳﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﺁﺳﻴﺐ ﺯﻧﻨﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ج: ﺍﺯ به کار گیری ﻭﺍﮊﻩ ها و ﺍﺻﻄﻼﺣﺎﺕ ﻋﺮﺑﯽ ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻝ ﻫﺎﻳﯽ ﺭﻭﺍﻥ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻧﺪ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻳﯽ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﻫﻢ ﺩﻳﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ. ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ ﺍﺯ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﮔﻴﺮﯼ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻫﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﺷﻮﺩ. ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ به کاﻫﺶ ﺳﻨﮕﻴﻨﯽ ﻣﺘﻦ و ﺭﻭﺍنی و ﺧﻮﺷﺨﻮﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﮐﻤﮏ ﺑﺴﻴﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﻣﺜﻼ ﻋﻨﻮﺍﻥ “ﺗﻘﯽ ﺯﮐﯽ” پر معنا ولی ﻧﺎخوش آهنگ است و ﺑﺎ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺍﻥ و ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﺎﺭ ﻫﺴﺖ، ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻧﺎﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﭼﻬﺎﺭﻡ؛ – و ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺳﻔﺎﺭﺵ- ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﭼﺎﭖ ﺗﮏ ﺟﻠﺪﯼ ﺍﻳﻦ ﮐﺘﺎﺏ، ﺗﻼﺵ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺭﺍ از ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﻣﺴﺘﻘﻞ، در ﻗﻄﻊ ﭘﺎﻟﺘﻮﻳﯽ و ﻳﺎ ﺧﺸﺘﯽ ﮐﻮﭼﮏ، با شماره های پیاپی، ﭼﺎﭖ ﮐﻨﻨﺪ و ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻥ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﮏ ﻣﺠﻠﺪ ﻭﺍﺣﺪ و ﻳﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﺪﯼ و ﻗﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﻭﺍﺣﺪﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺳﺎﺯﻧﺪ. سلیقه ی ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻣﺮﻭﺯ و ﻧﺴﻞ ﺗﺎﺯﻩ، ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﻫﻞ ﻧﻈﺮ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﻦ ﺷﻴﻮه ی پیشنهادی، دست کم، ﺩﻭ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﻣﻬﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﺍﻭﻝ؛ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﻭﺳﺮﻋﺖ ﮐﺎﺭ ﻧﺸﺮ است. ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ ﮐﻪ ﺣﺎﻣﻴﺎﻥ و ﻋﻼﻗﻤﻨﺪﺍﻥ و ﻣﺮﻳﺪﺍﻥ و ﻳﺎ ﺣﺘﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﻫﺮ ﻳﮏ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻫﺎ ﺟﺪﺍﮔﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺰﺀ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻋﻤﻞ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ و ﺑﻪ ﻧﺸﺮ ﺳﺮﻳﻊ ﺗﺮ ﺁﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﺑﻴﺸﺘﺮﯼ ﻳﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻤﻮﺩ. ﺩﻭﻡ؛ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﺸﺮ ﺩﺭ ﻭﺍﻭﻳﻼﯼ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﮐﺎﻏﺬ و ﺧﺪﻣﺎﺕ ﻧﺸﺮ، ﺑﺎ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻤﺘﺮ بسان ﻗﺴﻂ ﺑﻨﺪﯼ و ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﻳﮏ ﮐﺎﺭ ﺗﻮﻟﻴﺪﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ. ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﺤﻀﺮ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﻫﻢ و ﭘﻮﺯﺵ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﻢ. ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ و ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺭﻭﺯﺍﻓﺰﻭﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻢ و ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺩﻋﺎﯼ ﺧﻴﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﻳﺶ. ﺣﺴﻴﻦ ﺍﻧﺼﺎﺭﯼ/ ﻳﺰﺩ ۹۰/۱۲/۲۱ |
یک نظر بگذارید