دومین روز از نوروز سال نود و هشت و روز وفات بانوی پیامدار حضرت زینب است و نوشته ای پژوهشی را می خوانم در این باره که نویسنده در پی آن است تا روشن کند رساله «اخبار الزینبیات» اعتبار قابل قبولی ندارد. متنی که اگر چه نه همه، ولی بخش هایی از گزارش ها پیرامون زندگی زینب (س) از همین رساله نقل می شود. البته همزمان به لطف یادداشتی از محقق ارجمند جناب صدرایی خویی مطلع میشوم که رساله زینبیات در میراث مکتوب شیعه توسط جناب فارس حسّون محقق عرب، تحقیق شده و همانجا از جناب ایشان مقاله ای در اثبات اعتبار این رساله چاپ شده است. مطالعه این نوشته ها همراه شد با پرسشی که امروز صبح از خودم داشتم که آیا استاد مغنیه لبنانی که خدایش بیامرزد، در کتاب «الشیعه فی المیزان» که کتابی در باره تکوین، تاریخ، جغرافیا و جایگاه تشیع در مقام سنجش و ارزشگذاری است، و قبلا آن را خوانده ام و بارها به آن مراجعه کرده ام و مدت دو سال بر اساس روند آن کتاب در مجلس کوچک و خانوادگی منزل زنده یاد حاج محمود دانشیان در یزد، گفتارهایی ماهانه ایراد کرده بودم؛ در باره زینب (س) سخنی داشته یا نه؟ هر چه فکر کردم چیزی به یادم نیامد. این بود که پیگیر مسئله شدم و کتاب را از مجموعه کتاب های پدر برداشتم و به جستجوی مطلب پرداختم. فهرست کتاب را یکی دو بار از نظر گذراندم و جاهایی از متن را مرور کردم اما حق با حافظه ام بود. بله استاد مغنیه گویا فراموش کرده بوده و در باره آن بانوی بزرگ بحث مستقلی هر چند کوتاه نگشوده بود و در میان شخصیت های بزرگ تشیع از سده اول و از اهل بیت (ع) تاریخ زندگی ایشان را نیاورده است.
جستجوی من اگر چه به نتیجه و مقصود اولیه ای که داشتم نرسید اما سبب شد تا فکرم در اندیشه ای دیگر درگیر شود که به هنگام نقد اخبار زینبیات در ذهنم پیدا شده بود. به این نکته می اندیشیدم که نام زینب و روزگار زینب و تاریخ زندگی او، دیگر موقوف این کتاب و آن کتاب یا فلان نویسنده و فلان پژوهشگر یا متفکر نیست. وجود زینب(س) در جایگاهی فراتر از اسناد تاریخی اسلام و تشیع و کتاب ها و نوشته ها نشسته و جای گرفته است. دیگر زینب (س) رمز مقاومت و پایداری است و نماد آزادگی و ماندگاری در ذهن نسلهای بیداری شده است. اکنون بی هیچ حرف و حدیثی، در جهان اندیشه و در تاریخ تشیع نام زینب یعنی بر زبان راندن یک نام آرام ولی با یک دنیا پیام ، یک دفتر بلند از تاریخ زندهٔ کربلا و یک دشت اشک و حماسه به درازای فرات و جریان همیشه روان دجله. حقیقت زینب (س) امروز ثبت در جهان ابدیت شده است به گونه ای که هرگز از خاطر ماندگار انسان های عدالت طلب زدوده نمی شود.
راهی که او رفت و مسیری را که او گشود، هنوز شیفتگان را شوریده تر می کند و نوع نگاه او به رنج مبارزه در راه خدا را زیباتر می نماید و عشق عافیت سوز را به آفاق عرفان حقیقی می شناساند. عرفان دفاع و مبارزه برای همیشه مدیون شخصیت او می ماند. در جامعه زنان مسلمان هر نامی که در تاریخِ پس از او درخشیده است در محیط و فرهنگی دور از شعاع وجودی او بوده است زیرا آفتاب عظمت زینب(س) آنها را تحت الشعاع خود می گیرد البته چنانچه اصالت داشته باشند نه اینکه شخصیتی ساختگی و جعلی باشد که برای انحراف اذهان و تغییر فرهنگ اصیل عرفان اسلامی می ساخته و تبلیغ می کرده اند.
وسعت آوازه بانو زینب را در یک مدار بیضی بزرگ در جهان اسلام باید ترسیم کرد. مسیری از مدینه به عراق و از کناره های دجله و فرات تا شام و دمشق و مصر که گردشِ وجود پر رمز و راز او را نمایان می کند. آوازه وجود او را مقام السیده زینب در مصر و زینبیه دمشق و تل زینبیه در کربلا هنوز در قرن پانزدهم هجری آشکارا فرا یادها می آورند. همچنانکه دار الاماره کوفه و دربار شام، فریاد عدالت و حماسه او را پژواک می کند.
آن شجاعت و دلاوری و صبوری را که زینب(س) در کربلا به بشریت آموخت تندیس وجودش را با دلیری و خردمندی همرنگ کرده است به گونه ای که جاودانگی و شناخت قیام کربلا با نام و مرام او هم اندازه و هم بَر شده است. کیست که نداند کربلا با زینب دوام یافته است؟. دیگر قرنهاست که نمی شود از حماسهٔ بی خشونت و خردمندی شجاعانه و شکوه در کلام، سخن گفت و خاطرهٔ زینب (س) را به یاد نیاورد.
پلی که زینب(س) میان عقل و عاطفه زده است، فلسفه های اجتماعی را شگفت زده می کند و تفسیر عینیی را که او از گردآمدن احساس و عشق و عدالت، یکجا گرد می آورد و عیان می سازد، فراتر از روانکاوی های معمول می نشیند. داستان قامت افراشته او را همه زنجیرها و تازیانه ها می شناسند و رنجهای عمیقش را قافله های بی پایان مویه می کنند و صدای بیدارگر او در گوش بادهای وزان بیابان، دشت به دشت، می رود و رسالت آزادی بخش او را مظلومان تاریخ، دست به دست می کنند.
درست که می نگرم، داشتن درک کاملی از حقیقت زینب(س) را بی نیاز از اسناد و مکتوبات تاریخی می بینم زیرا او به موجودی فراتاریخی تبدیل شده است. شاید در نگاه برخی هم آمیزه ای از اسطوره با هویت واقعی به نظر برسد. زنی که مرزهای مردانگی را در پشت سر دارد و هر چه دامنهٔ پیشرفت جوامع انسانی پیشتر می رود او پیشگام تر می نماید. درخشش شخصیت او در سده چهاردهم و این چهار دههٔ آغاز قرن پانزدهم، اصلاً با درک و آگاهی قرن اول اسلامی از او، تناسب ندارد. به مدد وامگیری تعبیری از استاد حکیمی، او «جاریِ صلابتِ اعصار» است.
زینب(س) یعنی مظلومیت حق را در فریادها ثبت کردن، یعنی «قهرمان کربلا» بودن، یعنی پیامدار تاریخ ماندن. زینب(س) دوگانهٔ بزرگ «حسینی گشتن و زینبی شدن» را آغازگر بود. آخرین راه برای رسیدن به عدالت، در بن بست هایی که انسان را متوقف می کند. زینب(س) یعنی کاربرد پیام زندگی در جایگاه قیام، وقتی که قیام و جنبش از پای می افتد و شهید می شود. زندگی کردن با حماسه را تنها زینب بدانگونه زیسته است و سیراب کردن تشنگان را، زینب(س) با آب و بی آب، در تجربه ها آفریده است. او معجزهٔ بزرگ اسلام در عصر پساپیامبر(س) بود.
کلمهٔ زینب(س) آینه ای برای تکامل یک واژه شده است. تحولی که از یک نام به یک فکر ، به یک عقیده، به یک آرمان بزرگ صورت می تواند بگیرد و از اسم یک انسان، به اندیشه و فلسفه ای برای زیستن و نوزایی برسد. بستر این تحول شگرف را تاریخ بزرگ تشیع و اندیشمندان آن با همراهی توده های هشیار و آگاه فراهم آورده اند اگر چه این تحول ها برای برخی، بسیار دشوار می نماید. (کسانی که گاهی تصور می کنند مدرک داشتن و نوشتن چند مقاله و شرکت در یکی دو همایش، می تواند جای خالی اندیشیدن را پر کند. خود را مجاز می بینند تا فکر های شتابزده را با حفظیاتی بهم بیامیزند و پاره نویسی کنند و از آنجا که دانش های میان رشته ای را کمتر واجد شده اند و فراتر از دید و دیدگاه خود را باور ندارند، نقد ها را نیز به بهایی نگیرند و لایک زنی و هورا کشیدن و افزایش آمار بینندگان مطالب خود را دلیل محکمی بر درستی فکر بدانند.)
اگر آگاهی امروز ما از افلاطون، ارسطو، فلوطین، فارابی، بوعلی، ابن رشد، خیام، مولوی، ابن عربی، خواجه نصیر، ملاصدرا، و دهها شخصیت و نام دیگری، نسبت به گذشته های تاریخ، فربه تر شده باشد و آنها را بهتر از گذشته و دقیقتر از پیشینیان بشناسیم؛ مشکلی ندارد و بلکه ارزشمند است و در مسیر پیشرفت فکر، ارزیابی می شود. اما تحولی که در تحلیل و دریافت های جامعه بشری از زندگی و گفتار بانو زینب(س) اتفاق می افتد فربهی ناپسندی می شود که حاصل منبر و نگرش های غالیانه و هیئتی! است. اگر دیدگاه جدید جامعه ما در باره کسانی همچون خیام و عین القضات و حلاج، به دگردیسی فکرییی منتهی شود که فرایند تغییر نگرش آنان به دلیل نوشته چند خاور شناس و اسلام پژوه و ایرانشناس غربی باشد، پذیرفته است و فربهی آن نه تنها نکوهش نمی شود که گام های اولیه برای شناخت آنان شمرده می گردد. آیا یک جامعه شناسی خواندهٔ بیطرف نمی داند که این طبقات و لایه های خاص اجتماعی اند که گاهی بار پیشرفت و توسعه یک اندیشه یا پدیده اجتماعی را به تنهایی بر دوش می کشند و نقطهٔ تحولی را رقم می زنند؟ آیا انتساب یک دگرگونی چشمگیر و فراگیر در آگاهی و تحلیل را می شود به اصطلاحاتی چون «تشیع سیاسی» و «روایت غالیانه» و «ادبیات هیئتی» به سادگی گره زد و علیه آنها به راحتی حکم کوبنده و نهایی را صادر کرد؟ آن هم جایی که فقط آخرین تحول در اندیشه ورزی پیرامون بانو زینب(س) در عصر حاضر نزدیک به یک سده عمر برده است و در جوامع سنی و شیعه، متفکران و نویسندگان سیاسی و غیر سیاسی را به خود فراخوانده است. نهایت سادگی است اگر آن کشش و جاذبه نهفته در زندگی و افکار و عملکرد بانو زینب را در تاریخ نبینند و گرایش به سیرهٔ آن بانو را «فراخوان زینب» بنامند. آیا تعجب می کنند که مذهب تشیع در پویش و تطوّر خود، از پتانسیل های فراموش شده اش بهره برداری می کند؟ آیا خدای ناکرده ما در این برخوردهای گزینشی با نوعی سلفیگری جامعه شناختی مواجهیم؟ سلفیگرییی که ما را به اندیشیدن به اندازه فهم و ظرفیت درک مردم در دههٔ شصت هجری (یعنی مردم ۱۳۸۰ سال پیش) مُلزَم می کند؟!
خوشبختانه لایه های بزرگی از مردم جامعه همواره از این صلاح اندیشی های ناموجه، به دور مانده اند و جامعه دینی هم در بخش های سنتی خود در برابر این افکار نامتوازن، به دلیل بافتار اجتماعی اش به سختی مقاومت می کنند و دافعه ای قوی دارند.
بنابر این بخشی از مشکل امروز جامعه دینی ما در زینب شناسی هایش به اعتبار سنجی منابع در آن باره برگشت نمی کند بلکه بر جمود گرایی و تحجر بعضی فهمها استقرار دارد. برای زدودن این بدفهمی ها، چاره ای نمی ماند جز اینکه ارزش علمی نهفته در تحول گفتمان زینبی یادآوری گردد و گفتگو های بیشتری در آن باره صورت بگیرد. تا روشن شود که چگونه یک تک واژه به یک گفتمان توسعه زا تبدیل می شود و در این تکامل معنایی، میزان واقع نمایی آن تا چه اندازه است. به عنوان نمونه؛ آیا مفهوم انسانیت در تاریخ اخلاقی قرن های گذشته میلادی هیچگاه به اندازه قرن بیستم بوده است؟ آیا جایگاه گالیله، ژاندارک و حلاج در ادوار تاریخی گذشته، یکسان بوده است یا آنها از سطح یک نام ساده گذر کرده و به نمادی دیگر تبدیل شده اند و در گفتمان مبسوط تری جای گرفته اند؟
نویسنده مسیحی ، آنتون بارا که چندین سال از عمرش را صرف پژوهش در زندگی این بانوی بزرگ کرده، می گوید: «به نظر من، هر نوع پژوهش و بررسی برای پی بردن به مقامات و عظمت بانو زینب نباید منحصر به موضع گیری های او در حادثه عاشورا باشد؛ بلکه بایست کلیه رفتارها و تجلیات اخلاقی آن حضرت از جهات انسانی و مذهبی به گونه ای متناسب با شخصیت والای او مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد.» (ذاکری و رحیمی، سیمای حضزت زینب کبری(س) در شعر آیین فارسی، فصلنامه پژوهش های اعتقادی-کلامی، سال هفتم، شماره ۳۸، زمستان ۱۳۹۶، صفحات ۶۳-۸۰ ، «آنتون بارا، ۱۳۹۳: ۱۶-۱۵») تاکید بر شخصیت والای زینب و رعایت تناسب گزارش ها با آن خبر از اهمیت موضوع دارد.
آشکار است که تحول در دستیابی به شناختی نو از جایگاه بلند زینب(س) یک استثناء از قاعده ای علمی نیست تا مورد تردید و ردّ این و آن قرار بگیرد بلکه این و آن هستند که نیازمند به بازخوانی اندیشه های ایستای خویشند. نام زینب همانگونه که در تاریخ قدیم مصر و عراق و ایران، الهام بخش و انرژی آفرین بوده است به طور یکسان در سوریه و یمن و مصر معاصر نیز جهت دهنده و حیات بخش است. در ساحت ادبیات منظوم از محتشم کاشانی در قرن دهم هجری(۹۹۶ ق) تا عمان سامانی (م ۱۲۸۳ ش) و مشکات کاشمری(م ۱۳۳۰ ش) شعر سرایی در بارهٔ زینب سلام الله علیها چه سیری را سپری کرده است و از آن پس در یک قرن معاصر چه روندی را؟ بار این تحول ها را با کدام توجیه علمی می شود به انگیزه های سیاسی و گروهی خاصی مربوط دانست؟
جای آن است تا پرسیده شود این جمله منتقد که «حضرت زینب هیچگاه لااقل در تشیع ایرانی جایگاه برجستهای که امروز دارد را نداشته است» چقدر با واقعیت تاریخ تشیع در ایران همخوانی دارد؟ اگر مقصود نویسنده، داشتن فهمی به اندازه درک امروز باشد چنانکه از عبارت «جایگاه برجسته» بر می آید که از بنیان، مقایسه ای به خطا است. زیرا اندیشهٔ امروز را با هزار سال پیش نمی توان مقایسه و ارزشداوری کرد. و اگر مقصود، نداشتن جایگاهی برجسته در حد و اندازهٔ زمانه آنان است که این نیز سخنی خلاف واقع است.زیرا دیدگاه تشیع ایرانی در باره جایگاه حضرت زینب را در کتاب های بزرگان شیعه در این سرزمین به خوبی میشود دید.
یکی از شاگردان شیخ ابوالقاسم ابن قولویه قمی(۳۶۸ق) در حاشیه کتاب با اهمیت استادش «کامل الزیارات» گفتگویی ویژه و ممتاز را میان امام سجاد(ع) و زینب کبری(س) نقل می کند که پس از شهادت سید الشهداء(ع) صورت گرفته است که در آن مقام رازداری و همنفسی و همراهی آن بانوی بزرگ با مقام عصمت الهی به خوبی آشکار می شود. (کامل الزیارات، تصحیح جواد قیومی، نشر مؤسسه اسلامی، قم۱۴۱۷ق، ص۴۴۴-۴۴۶؛ همچنین؛ بحار الانوار، ج۴۵/ص۱۷۹-۱۸۴) از منظر این گزارش هاست که نوع نگرش جامعه شیعه ایرانی به جایگاه بلند آن بانو در سه سده اول اسلامی روشن می شود. جایگاهی که او را تا مقام همگامی و همفکری با امام معصوم بر می کشد و از گنجینه های اسرار اهل بیت علیهم السلام نشان می دهد.
بزرگِ مشایخ شیعه در قرن پنجم هجری در شهر بغداد، شیخ توسی(م ۴۶۰ ه) در کتابش (امالی شیخ طوسی، ترجمه صادق حسن زاده، نشر اندیشه هادی، قم، اول ۱۳۸۸، ج ۲/ ص ۱۹۶-۲۰۱) خطابه حماسی زینب را در کوفه چنین روایت می کند؛ «راوی می گوید؛ زینب دختر علی را مشاهده کردم و هرگز زنی با حیا و پرده نشین ندیدم که گویاتر از او سخن گوید. گویا از زبان امیر مؤمنان سخن میگوید. به مردم اشاره کرد که خاموش شوند پس نفس ها به شماره افتاد و صداها آرام شد سپس گفت: ستایش از آن خداست و درود بر پدرم فرستاده خدا، ای اهل کوفه و اهل فریب و فرو گذاشتن، اشک هایتان خشک مباد و ناله هایتان خاموش مباد…» تا پایان گزارش آن خطابه تاریخی. شیخ توسی از یادکرد این خطابه چه می خواسته است و از آن چه دریافتی داشته است؟ جز عظمت و بزرگی و حماسه داری بانو زینب بزرگ.
شهید، فتّال نیشابوری، زیسته در قرن پنجم هجری (روضه الواعظین، ترجمه دکتر مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، اول ۱۳۶۶، ص ۳۱۲-۳۱۵) پاسخ کوبندهٔ زینب کبری به ابن زیاد در کوفه و همچنین پاسخ وی به یزید را در دربار شام، با شکوهی که دارد ذکر می کند.
ابو منصور طبرسی، که از علمای بزرگ شیعه ایرانی در قرن ششم است نیز در کتاب خود همان سخنان زینب را در برابر مردم کوفه نقل می کند که در حقیقت تاختنی بی امان برای شکستن فضای اختناق اموی و تخریب تلاش آنان در تحمیق و ارعاب مردم جامعه آنروز بوده است. (احتجاج طبرسی، ترجمه بهراد جعفری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، اول ۱۳۸۱، ج۲/ص۱۰۷-۱۱۱؛ متن عربی: الاحتجاج، طبرسی، باشراف جعفر السبحانی، انتشارات اسوه، اول ۱۴۱۳ق، ج۲/ص۱۰۹-۱۱۵)
موارد اندکی که یاد شد برای نشان دادن اهمیت جایگاه بانو زینب در جامعه شیعه ایرانی پیش از قرن دهم هجری بود. هر چند در بررسی های تاریخی این بخش، نباید خفقان حاکم بر آن روزگاران را از یاد برد. از خفقان اموی و عباسی تا حکومت های متعصب/پیورزی چون غزنوی و سلجوقی، چنان فضایی فراهم آمد که حتی سخن گفتن از ارادت به مادرش، حضرت فاطمه(س) نیز هزینه داشت. در مقاله «پیدایی فاطمه(س) در شعر ناصرخسرو قبادیانی» به گوشه ای از آن دشواری ها که در اشعار قبادیانی آمده، اشاره شده است. نوشتن و گفتن و عشق ورزیدن به خاندان اهل بیت(ع) حتی به اندازه عایشه و رابعه و…مجاز نبود. تنها پس از قرن دهم و باز شدن فضای جامعه برای گسترش اندیشه های شیعی و برقراری گفتگوهای آزادتر در زمینه گفتمان های شیعه، بود که حجم بیشتر و گسترده تری از روایت ها و نوشتارها در باره شخصیت و زندگی آن بانو تالیف شده است که مجال ذکر آنها در اینجا نیست.
شاید بشود ملاحسین واعظ کاشفی(۹۱۰.ق) مؤلف کتاب «روضه الشهداء» را حد فاصل دوره میانی تاریخ ایران پس از اسلام و آغاز ورود به دوره هویت یابی سیاسی جغرافیایی نوین شیعه ایرانی به حساب آورد. بنابر این کتاب روضهٔ کاشفی با توجه به منابع متقدم فارسی و عربی ایرانی آن، منبع مناسبی برای بررسی های تاریخی این مسئله خواهد بود که اهمیت حضرت زینب(س) در کنار رشد و پیشرفت جایگاه امام حسین(ع) و توسعه گفتمان عاشورا، پا به پا، پیش آمده و همراه با نام حسین علیه السلام همواره جلوه درخشان تری یافته است. تا آنکه پس از ورود به قرن دهم به دلایل گوناگون فرهنگی و سیاسی، از جمله پدید آمدن دولت صفوی، شتابی بیشتر گرفته و از وضوح بیشتری برخودار شده است. امری که چنانکه پیش از این در بالا گفته آمد در مسیر تکامل اندیشه و کشف و شناسایی زوایای پدیده ها و شخصیت های تاریخی کاملاً طبیعی است و به خودی خود دلیلی بر «ساختگی بودن» و «فراخوان کردن» و «سفارشی ساختن»، نیست.
به کار گرفتن تعبیرهای مبهمی چون «روایت غالیانه» و «ادبیات هیئتی» توسط منتقد، به ادبیات دین ستیزانه تعلق بیشتری دارد تا ادبیات و زبان پژوهش های دینی و جامعه شناختی. مقصود اصلی اینگونه تعبیرهای جدلی را منبرها و مجالس حسینی باید بر شمرد در حالیکه در فضای آن مجالس، تفکر شیعی قم در طول یک هزاره کم و بیش، ادامه یافته است. اصالت، تحول و تاثیر گذاری این تفکر را به تفصیل در بحث دیگری باید بررسی کرد و باز گفت، اما در پایان این نوشتار ترجمه یکی از سرگذشت های خودنوشت و روضه و منبر زیستی را از قلم عالم لبنانی معاصر، مؤلف تفسیر اجتماعی و ارزشمند «الکاشف» نمونه مفیدی است برای اشاره به بستر بزرگ تکامل اندیشه های دینی شیعیان در قرن معاصر.
محمد جواد مغنیه(۱۴۰۰ق/۱۳۵۸ش) در باره اینکه؛ واژه «حسین» برای شیعه چه مفهومی دارد؟، می نویسد: «قبلا در باره فاجعه کربلا و آثار آن در زندگی شیعیان به سال ۱۳۷۵ ق. کتابی نوشته بودم. در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۸۷ ق، در بحرین به سر می بردم و مسئولیت داشتم که هر شب در تکیهٔ «آل عریض» منبر بروم و تصمیم جدی داشتم تا در باره موضوعاتی سخن بگویم که برای اهل فرهنگ و دیگر اقشار مردم، قابل پذیرش باشد و برای رسیدن به این هدف تلاش جدّی می کردم. البته قضاوت در باره موفقیتم در این زمینه را به مردم بحرین وا می گذارم.»
«در یکی از شب ها بر فراز منبر و پیش از آغاز به سخن، صدایی شنیدم که می گفت: سلام الله علیک یا حسین و لعن الله من قتلک؛ درود خدا بر تو باد ای حسین، و نفرین بر آنانکه تو را کشتند.»
«در حالی که موضوع انتخابی آن شبِ من هیچ ربطی، چه نزدیک و چه دور به امام حسین(ع) و یزید نداشت، اما ناگهان به خود آمدم که موضوع سخنرانی ام را از یاد برده ام و بی اختیار و شتابان به تفسیر کلمه حسین(ع) و کلمه یزید، وقتی بدون هیچ قید و صفتی به تنهایی به کار می روند و در پاسخ به اینکه این کلمه ها برای شیعه چه مفهومی دارند، پرداخته ام!»
«و از جملهٔ آنچه که گفتم اینها بود که: دگرگونی، تکامل و پیشرفت محدود به جهان ماده نیست، بلکه به اندیشهها و واژه ها نیز مربوط می شود زیرا همه آنها با یکدیگر همراه و مرتبطند، به گونه ای که از یکدیگر جدایی ندارند… واژهٔ حسین نیز در آغاز، نامی برای شخص حسین(ع) بود. سپس همپای زمان دگرگونی یافت تا آنکه برای پیروان او و شیعیان پدرش، رمز قهرمانی و مبارزه برای رهایی انسانیت از ظلم و پایمال شدن گردید و سرلوحه ای برای جانبازی و قربانی شدن مردان و زنان و کودکان در مسیر احیای دین پیامبر(ص) گشت. هیچ دلیلی برای بیان این حقیقت، صادقانه تر از جمله ای نیست که آن امام در مسیر شهادت طلبانه اش می فرمود: أمضی علی دین النبی؛ من در راه دین پیامبر حرکت می کنم.»
« اما کلمهٔ یزید، پیش از این، تنها نامی بود برای فرزند معاویه در حالیکه اکنون آن کلمه، نشان فساد/تباهی و استبداد و بی پروایی و تبهکاری است و آغازگر بی دینی و خدا ستیزی است. هر جا که شر/بدی و فساد باشد نام یزید نیز آنجاست و جایی که خوبی و حق و عدالت باشد همان جا نام حسین نیز هست.»
«کربلای امروز برای شیعیان، فلسطین اشغالی، صحرای سینا، کرانه باختری رود اردن و ارتفاعات جولان سوریه است و فرزندان و اسیران قافله حسین(ع) زنان و فرزندان آواره و رانده شده از خانه هایشان است…و شهدای کربلا آنانی هستند که برای دفاع از حق و وطن کشته شده اند…و حقیقتی که شاعر شیعی در آن باره سروده است:
کأنٌ کلٌ مکان کربلاءُ لدی / عینی و کلٌ زمان یوم عاشورا
گویا هر جایی پیش چشمم کربلاست و هر زمانی روز عاشورا
همینکه از منبر پایین آمدم طولی نکشید جوانی با آغوش باز به استقبال من آمد و گفت حقیقت همین است و همین گونه باید اسلام و تاریخ اسلام، به ویژه فاجعهٔ کربلا را فهمید. سپس سؤالی از من پرسید و پاسخم را نیز پذیرفت. او را پیش از این نمی شناختم معرفی اش کردند دانستم که از سنی های بحرین است و پست مهمی در حکومت دارد.» (مغنیه، محمد جواد، الشیعه فی المیزان، تصحیح سامی الغریری، بیروت، نشر دارالکتب الاسلامی، اول ۲۰۰۵م، ص۸۶۷-۸۶۹)
سلام و درود.
دست مریزاد.
قلمتان سبز.
یا زینب مدد