بهار رو به رو
نگارش در تاریخ ۴ فروردین ۱۳۹۱ | ارسال شده در بخش گاه نوشت ها | یک نظر
در این که بهار و زیبایی های آن دل انگیز و مست کننده است، شکی نیست. روی خوش و شکفتگی خدادادی که در آینۀ بهار موج می زند، به خودی خود، دلربایی می کند؛ اما این ها به تنهایی کافی نیست تا همۀ آدم ها، به ویژه جان های فهیم را به وجد بیاورد. این حقیقتی است که برای بسیاری کم یا زیاد تجربه شده است. وقتی دل اندوهگین باشد یا خیال و ذهن درگیر حادثه ای غم انگیز شده باشد، از سرزندگی و شادابی بهار چه انتظاری می توان داشت؟ همان واقعیتی که به شکل ها و زبان های گوناگون در سخن حکیمان و شاعران این سرزمین موج می زند. سعدی می گوید: دکتر جلالیان در معانی ابیات بالا چنین می نویسد: گوشه چمن و گردش باغ بی وجود زیبارویی مطبوع نیست. جنبش نشاط انگیز شاخه سرو و حالت و لطف گل ،بدون آواز بلبل دلنشین نیست . با یار نوشین لب و لطیف اندام بودن ، بدون بوسه و هم آغوشی لطفی ندارد . هر تصویری که دست عقل آن را رسم کند ، جز تصویر ی که از معشوق می کشد زیبا نیست . جان ، سکه بی ارزشی است که برای ریختن و تقدیم به پای دوست مناسب نیست. رمز این بی تآثیری های بهار را با همۀ جادوگری ها که می داند و افسون هایی که می خواند، در نکته ای نهفته است که از اتفاق حافظ آن را هم به خوبی می شناسد و بازگویی می کند: در ادبیات مردمی سرزمین ما نیز نشانه ای از این ناهماهنگی میان بهار طبیعت و بهار جان ها را می توان دید. در یک تعبیر تمثیلی در بخش هایی از این خاک –خصوصا شهرهای سرکان و تویسرکان در منطقۀ سرد سیر استان همدان- مردم، بهار را «سیاه بهار» می خوانده اند. آن چه طبیعت شیرین بهار را به کام مردمان، تلخ و روشنایی آن را سیاه می نماید هجوم رنج هایی است که به ذهن و جسم آنان هجوم می برد. برای آنان که هنوز به انسان اخلاقی تبدیل نشده اند و در مرحلۀ خود خواهی مانده اند درک دردها و کمبود های خودشان و برای خود ساختگان و اخلاق باوران دیدن درد و رنج دیگران اسباب سیاه بینی بهار و تلخ کامی روزهای نو وتازه می شود. مانند دیدن حاجی فیروزه هایی که نمایشگر تیره بختی های پنهان بخش قابل ملاحظه ای از اجتماع ماست. طیفی از دریوزگان و گدایان خیابانی، تا گلفروش ها و جوراب فروش های بیشتر خردسال و گاهی بزرگسال را همه جا می توان یافت. امروز در درنگی کوتاه در یک پمپ بنزین با دو مادر با صورت های شکسته و آفتاب سوخته –حاجی فیروزه ای به معنای حقیقی نه گریم کرده- روبه رو شدم درحالی که جای آن بود که با بهار خوش و خیال انگیز رو به رو باشیم. یک نظر برای این مطلبیک نظر بگذارید |
سلام حاج آقا . واقعا حرف دل خیلی ها رو اشاره فرمودید . بهار وقتی بهاره که همه خوش باشند و خرم . همیشه از رسیدن نوروز متنفر بودم ،چون فاصله طبقاتی اقشار جامعه نمود عینی خود را بیش از پیش به اهل درد نشان میدهد . همیشه ایام نوروز گریه دخترکی که به دنبال مادر خود برای خریدن لباس یا اسباب بازی که والدینش برای خرید آن پولی ندارند و خجالت زده عرق شرم بر پیشانیشان مینشیند ، و دخترک برایش صورت زیبای خود را پر از اشک میکند فراموش نمیکنم . متنفرم از نوروز و بهاری که انسانیت در آن به ورطه فراموشی سپرده شده است .و در این میان حالم بهم میخورد از شعار عدالت برخی ها .