از سربازی… تا… شاگردی!
نگارش در تاریخ ۸ فروردین ۱۳۹۲ | ارسال شده در بخش گاه نوشت ها | ۴ نظر
فهم فاصله ها چیز خوبی است که البته نیاز به مقایسه دارد. یعنی بدون مقایسه نمی توان به فهم درستی از آن دست یافت. برای درک فاصله میان دو چیز اول باید دوگانگی آنها را فهمید و سپس به مقایسۀ میان آنها دست برد. باید اندازه گیری کرد تا به اندازه و عمق ومشکل فاصله ها پی برد. نه. اصلا باید حرفم را عوض کنم. لابد الآن خواننده های جوان این نوشته خیال می کنند که می خواهم از شعر سهراب بنویسم. از «همیشه فاصله ای هست؛ و عشق، صدای فاصله هاست…صدای فاصله هایی که غرق ابهامند…». اما نه. مقصود من اگر این قدر لطیف باشد ولی به این روانی نیست. پس سخنم را عوض می کنم. شاید سخنم نیز مانند فهم فاصله ها دیر فهم تر می شود اگر به همین گونه پیش بروم. پس بگذارید به جای مقدمه چینی بگویم که حرف اصلی و مقصود اساسی من از این یادداشت چیست. سال ها پیش از این -دقیقا در سال ۵۵ عشق رفتن به حوزه به سرم افتاده بود و در این راه سر از پا نمی شناختم. هیچ راه و هدفی به اندازه این مسیر برایم شیرینی و جاذبه نداشت. در این راه هم تلاشی عاشقانه کردم که شرح آن را باید وقت دیگری اگر توفیق بود بازگو کرد. اما نکته ای که اکنون سال هاست در دل دارم و کمتر در نوشته هایم باز گفته ام اینکه در آن روزها وقتی می خواستم با غرور از رفتن خود به حوزه حرف بزنم و یا در جمله ای کوتاه بگویم که می خواهم چه بشوم، -مانند دیگران- می گفتم «می خواهم سرباز امام زمان باشم» این جمله کلیشه ای بود که در منبر ها و سخنرانی و ها و گفتگوهای دینی به گوش ما نشسته و خوش آهنگ و گویا آمده بود. در جامعه دینی و حوزه سنتی آن روز این عبارت نه مذموم بود و نه پرسشی به دنبال داشت بلکه در بیشتر مواقع مورد اقبال قرار می گرفت و به نوعی کمال و فهم گوینده آن را اثبات می کرد. روحانیت سنتی خودش را با این عنوان به خود و دیگران می شناسانید. شاید حال و روحیه ای را که این کلیشه در ذهن و دل من بر می انگیخت نتوانم به خوبی توصیف کنم. تأثیر روانی این عبارت کم نبود. خون را در تن افسرده ام به جریان می انداخت. سعی میکردم قامتم را صاف کنم و قدم هایم را محکم و استوار بردارم. پلک هایم را کمتر بر هم می زدم و چشم هایم را اندکی تنگ تر می کردم گویا که به دوردست ها خیره شده ام. اگر به نقطه ای نزدیک نگاه می کردم آن نقطه را نمی دیدم چون نگاهم فقط دور بین بود. خشم و عزم و صلابت و درشتی و خطر کردن و…مانند اینها مقوله هایی بود که برای پذیرش و به کار گیری آنها به هیچ استدلالی نیاز نبود. مفهوم سربازی همین که پذیرفته شده بود همۀ لوازم و لواحقش را هم با خود به خانۀ ذهن ما آورده بود. نمی دانم، شاید همین برداشت «سرباز امام زمان بودن» ما را با مقوله های غرب و شرق ستیزی و تیزی و حدّت ها چفت ترکرده بود. بخت و اقبال خداخواسته ای هم در آن روزگار، آتش ما را در این سربازی، برافروخته تر می کرد. یعنی حال و هوای مبارزه با سلطنت پهلوی ها. روزهای مبارزه بی تردید سرباز می طلبید و ما که سرباز شده بودیم فقط لازم بود که جا عوض می کردیم. از یک نگهبانی به نگهبانی دیگر و یا از خط حمله ای به خط دیگری نقل مکان می کردیم. بگذرم که اکنون فرصت بازگویی همۀ حالات آن روزگار را ندارم. بر این پذیرش سال ها گذشت. کم کم مفهوم سربازی با خستگی ها و افتادگی های جسمی ما سر ناسازگاری گذاشت. تیزی چشم ها و خشم چهره مان رنگ باخت. سستی جسم آسیب خورده از چرخش روزگار و عبرت هایی که تکرار می گشت، دل ما را به تأملاتی نرم تر و لطیف تر می خواند. این شد که روزهایی پیش آمد که این کهنه سرباز، بارها به این فکر افتاد که پادگان من کجاست؟ و فرمانده من کجا؟ سربازی من به چیست؟ اسلحۀ من کدام است؟ اصلا کار من معرفت و آگاهی یافتن است یا خدمت و نظم پادگانی کردن؟ من باید به روی دیگران آغوش بگشایم یا آتش؟ باید دیگران را تحمل کنم یا بر آنان حمله ببرم؟ اصلا در یک کلام، این وادی دانشگاه است یا پادگان؟ من به شاگردی خوانده شده ام یا به سربازی؟!؟ ۴ نظر برای این مطلبیک نظر بگذارید |
سلام استاد .
با آرزوی سلامتی برای شما در ظل عنایات حضرت زهرا (س) .بسیار مطلب خاطره انگیز و در عین حال روشنگری بود . بهره و لذت فراوانی بردم و همجنین افسوس زیاد. مطلبتان خاطره انگیز بود چون آدمی را به یاد مبارزات خالصانه عده ای دلباخته برای دین و انسانیت می اندازد ، و روشنگر از این جهت که ما کجا هستیم و یا آیا ادعای ما مبنی بر منتظر مصلح حقیقی بودن با واقعیت سازگاری دارد و معنی سرباز دین یعنی چه؟ . و اما افسوس از این جهت که چرا زمانه قدر آن عده را نمی داند .والسلام . در پناه امام زمان (عج) مثل همیشه در مرزبانی از دین اسلام و معارف اهل بیت (س) موفق و سلامت باشید . یا علی
سخت دلتنگم و شکی مرا درجایم میخکوب کرده است ونه چراغی و نه ذره ای نور یقین
استاد کاش میتوانستم مثل همیشه اینبار هم از شما یاری بگیرم
و اما نتیجه بحث؟؟؟؟؟ و آیا به غیر از حمله و یا تحمل هیچ راه سومی وجود ندارد؟؟؟؟
با سلام و ارزوی سلامتی و سالی خوش.مطلب زیبایی بودبه نظرم وقتی انسان در گذشته جهدی کرده باشد در آینده به فکر درست و غلط بودنش می افتد. خصوصیت این وادی همین است “این وادی دانشگاه است”بزرگترین خصوصیت سرباز دین به نظرم این است که برای رسیدن به هدف هر وسیله ای را توجیه نمی کند انچه در این روزگار ما دیدیم مقدس شدن خشونت بود ان هم وقتی گفتگو بیش از هر چیز لازم بود.ببخشید که پر حرفی کردم
سلام
ممنونم از بذل توجه شما و مشتاق دیدارم. موفق باشید.