صفحه نخست » شعرمعجزهٔ خوابمعجزهٔ خواب ای حریم حرمت خاک دلاویز بهشت! عشق شیرین تو بر سنگ دل ما که نوشت؟ دیدمت غرق گل عشق در آن معجزهی خواب به خدایی، به خدایی، که تو را پاک سرشت. یزد، مرداد ۹۷
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۷ بهمن ۱۳۹۷
حس آخرین خروج از قمخداحافظ ای خاک خوب دعا خداحافظ ای شهر عشق خدا خداحافظ ای خانهٔ پرشکیب فراز آمده از دل قرنها به آواز جبریل، در این زمین پَرَد روحِ اندیشه تا انتها بر آن تک ستاره در این سرزمین شباهنگی از مهر دارد، رضا من اینجا چه شبها عیان دیدهام خدا را به عشق آفرینی، خدا […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲۷ آذر ۱۳۹۷
بدون فلسفهکوتاه سرودهای است تقدیم به قامت افراشتهی آیت الحق حاج سید جوادآقای حیدری عالمی راستین و کم مانند که مصداق آگاهی وحیانی و نمونهی اعلایی از تربیت نفس در مدرسهی اهل بیت علیهم السلام بود. اکنون در گذر چهارمین سالگرد رحلت آن مربی فرزانه و الگوی معنوی مردمانی بسیار، قرار گرفتهایم. یاد ماندگارش همیشه راهگشای […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۰ تیر ۱۳۹۷
آنچه گفتنی بود!قرنها پیش از این همه نیرنگ های تازه و ستمهای بی اندازه که در کار می رود آن سپیدهی دور هنگام در پاسخ به یک پرسش مدام راز نیامدنش را گفته است!. و شهر زمین مثل پهنهی بی پایان یک اقیانوس گاهی آرام گاهی پر از تلاطم و موج با زورق هایی سردرگم و ساحلی […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۸ تیر ۱۳۹۷
سپیدارم تو بمان!سپیدارم! بدرود! با هر چه هست و بود، بدرود! تو را به بادهای نرم دشت های غرب می سپارم تو را به مزرعه های طلایی گندمزار تپه های روبرو می بخشم. تو را با زمزمه های سارها گنجشک های نشسته در نفس سرد سایه سارها همراه می کنم. بدرود سپیدارم! اما، مرا در این […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲ تیر ۱۳۹۷
بهار بی غباربه احترام نام تو ایستاده ام دست بر سر چشم در پیش استوار! به احترام یاد تو همه را از یاد برده ام. وقتی به تو فکر می کنم خیال، رنگ می بازد و خوب در چشم آفتاب، خواب میشوم و کهکشانهای خورشید به خاطراتم رنگ ارغوانی بهار می پاشند من به نور تو راه […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۸ فروردین ۱۳۹۷
دوباره فصل خزانی!دوباره فصل خزانی! یک در چوبی یک خانه ی کوچک یک کوچه ی کوتاه یک آسمان نور یک کهکشان فریاد یک جهان بی پایان؛ آه یزد. ۱۰ بهمن ۹۶ در آستانه شب شهادت بانوی بزرگ فاطمه(س)”فاطمیه اول”
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۰ بهمن ۱۳۹۶
به پهنای بیابان…به پهنای بیابان… نگریستم همه آمده بودند… او نیامده بود! همه گفتند… او هیچ نگفت… همه را دیده ام…. او را ندیدم. همه بودند… ولی تو نبودی! نبودی! و گریستم. دیگر با کدام ابر؟ در گوش کدام باد؟ زیر کدام باران؟ تنهایی را مویه کنم؟! اندوه بی پناهی ام را؟ کجا بکشانم به فریاد؟ به […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۶ بهمن ۱۳۹۶
آسوده شد منصوربرای دوست صمیمی و مهربان، حاج منصور (مسعود) حقیر، که شمع گرما بخش محفل شبهای ابراهیم آباد بود، این جمله ها را نوشته ام. رزمنده و جانباز دفاع مقدس بود و سرشار از محبت. بیشتر از بسیاری اهالی مدعی فرهنگ، مخلصانه برای فرهنگ و دین، به اندازه توانش می کوشید. برای کتابخانه رکنی بود و تکیه […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۶ شهریور ۱۳۹۶
اسیر استیکریمنوشته بود: سلام صبح به خیر. حالتون چطوره؟ بیمار خنده های توام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب در جواب: این شکلک را فرستادم ? و نوشتم: در این روزگار، دیگر، نگاره ها و نقاب ها/استیکر ها به جای ما می خندند بازیگرانیم از جنس گوژ پشت نتردام، با دیگران! وقتی که واقعی […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۹ مرداد ۱۳۹۶
|