صفحه نخست » شعرآنچه گفتنی بود!قرنها پیش از این همه نیرنگ های تازه و ستمهای بی اندازه که در کار می رود آن سپیدهی دور هنگام در پاسخ به یک پرسش مدام راز نیامدنش را گفته است!. و شهر زمین مثل پهنهی بی پایان یک اقیانوس گاهی آرام گاهی پر از تلاطم و موج با زورق هایی سردرگم و ساحلی […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۸ تیر ۱۳۹۷
سپیدارم تو بمان!سپیدارم! بدرود! با هر چه هست و بود، بدرود! تو را به بادهای نرم دشت های غرب می سپارم تو را به مزرعه های طلایی گندمزار تپه های روبرو می بخشم. تو را با زمزمه های سارها گنجشک های نشسته در نفس سرد سایه سارها همراه می کنم. بدرود سپیدارم! اما، مرا در این […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲ تیر ۱۳۹۷
بهار بی غباربه احترام نام تو ایستاده ام دست بر سر چشم در پیش استوار! به احترام یاد تو همه را از یاد برده ام. وقتی به تو فکر می کنم خیال، رنگ می بازد و خوب در چشم آفتاب، خواب میشوم و کهکشانهای خورشید به خاطراتم رنگ ارغوانی بهار می پاشند من به نور تو راه […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۸ فروردین ۱۳۹۷
دوباره فصل خزانی!دوباره فصل خزانی! یک در چوبی یک خانه ی کوچک یک کوچه ی کوتاه یک آسمان نور یک کهکشان فریاد یک جهان بی پایان؛ آه یزد. ۱۰ بهمن ۹۶ در آستانه شب شهادت بانوی بزرگ فاطمه(س)”فاطمیه اول”
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۰ بهمن ۱۳۹۶
به پهنای بیابان…به پهنای بیابان… نگریستم همه آمده بودند… او نیامده بود! همه گفتند… او هیچ نگفت… همه را دیده ام…. او را ندیدم. همه بودند… ولی تو نبودی! نبودی! و گریستم. دیگر با کدام ابر؟ در گوش کدام باد؟ زیر کدام باران؟ تنهایی را مویه کنم؟! اندوه بی پناهی ام را؟ کجا بکشانم به فریاد؟ به […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۶ بهمن ۱۳۹۶
آسوده شد منصوربرای دوست صمیمی و مهربان، حاج منصور (مسعود) حقیر، که شمع گرما بخش محفل شبهای ابراهیم آباد بود، این جمله ها را نوشته ام. رزمنده و جانباز دفاع مقدس بود و سرشار از محبت. بیشتر از بسیاری اهالی مدعی فرهنگ، مخلصانه برای فرهنگ و دین، به اندازه توانش می کوشید. برای کتابخانه رکنی بود و تکیه […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۶ شهریور ۱۳۹۶
اسیر استیکریمنوشته بود: سلام صبح به خیر. حالتون چطوره؟ بیمار خنده های توام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب در جواب: این شکلک را فرستادم ? و نوشتم: در این روزگار، دیگر، نگاره ها و نقاب ها/استیکر ها به جای ما می خندند بازیگرانیم از جنس گوژ پشت نتردام، با دیگران! وقتی که واقعی […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۹ مرداد ۱۳۹۶
رفت…رفت… “به یاد خاله خوبی که رفتنش زود بود.” عطر جانش را به جانان داد و رفت خنده هایش را به باران داد و رفت همنشین آل یاسین بود سالها سجده را با روزه داران داد و رفت مهربانی را به شبهای دعا مثل بارانی، بهاران داد و رفت پیش خاموشی به یک بسم اللهی […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲۳ خرداد ۱۳۹۶
مرثیه می گیرم زمستان بی برگ رابرای برف برای باران برای بوته های بی پناه بیابان برای گونه های گیاهان مرثیه میخوانم. برای لک لک هایی که رفته اند برای پرستوهای بی کوچ برای کوچه های بی نم برای ابرهای نزار سترون برای ناودان های خشکیده بر لب بام برای چشم های بی منظره ام برای خاطره های کهنه ی باران […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲ بهمن ۱۳۹۵
آفتاب مهربانی!(جمعه سروده ها) ذهن افسرده ی باغ تو را چشم به راه است، آفتاب گرم مهربانی ها…. خدای من! شتاب کن! * نگاره ی متن تصویری از ارتفاعات زادگاه من است. سال ۹۵ عکس از استاد سید علی شیخ الاسلامی جمعه ۱۱ دی ماه ۹۵
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۶ دی ۱۳۹۵
|