صفحه نخست » شعرفانوس تاریکی های تاریخورود تو مسیر تاریخ را دگرگون کرد و جغرافیای مذهب را نامذکر ساخت. اراده ی بزرگ تو آدمی را دوباره به شکوه حوا در طلیعه ی آفرینش برد. اینک، در بارگاه عشق تو به اقتدای فرشتگان می روم….حی علی السجود..
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
بلور عشقعشق یخزده را در این چشم انداز، می توان دید و گرم شد از تب زیبایی! ارتفاعات سرکان، بهمن ۹۴
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۳ تیر ۱۳۹۵
مثل رطب می گذرددو بیت، در پاسخ شعری رمضان ستیز که به لباس طنز سروده شده است و صفحه به صفحه در فضای مجازی کپی می شود، نوشته و منتشر شد. نوشته اند: این عمر گرانمایه عجب می گذرد شوال و محرم و رجب می گذرد شوال و محرم و صفر خیلی زود اما رمضان! وجب وجب می […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۷ تیر ۱۳۹۵
امروز بهترم!چشمهای خیس من امروز آبی تر از همیشه است! اگر افق های دور، کمی رنگ، در چشمم بریزند، منظره های نگاهم، آبی آرام دریایی است! اگر چند تایی، فقط چند تایی، از آن واژه های سرگشته محکوم و برهنه را که دیشب، آهسته، باد با خود می برد، به دفتر خیالم می ریخت حالا دیگر […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۲ اسفند ۱۳۹۴
کبوتر چاه می توان شد!من به چاه باور دارم یوسف من از چاه به جاه رسیده است یارم شبها در سکوت نخلستان و زمستان به چاه ها آه خویش گفته است من به چاه به آب و آیینه اش سخت باور دارم خویشاوندی کهنه ای دارم و غوعایی با کبوتر های چاهی آواره در این بیابان بی پایان گاهی خرافه […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۳۰ دی ۱۳۹۴
گلابدان من!گلابدان من! مثل گلابدانِ تویِ طاقچه ی اتاق یک کف دستش آرامم میکند…! چه زلال است! این قطره های اهورایی یادگار آخرین لحظه های بلبل پرواز مکرر پروانه آخرین حضورِ زنده ی گل در شاخه های مستِ باغ! مثل گلابدانِ تویِ طاقچه ی اتاق… بوی عطر شرقی او سال هاست مرا مست می […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۸ اسفند ۱۳۹۲
کوچۀ بی مرد!کوچۀ بی مرد! تا تو را ندیده بودم خواب اصحاب کهف برایم ناملموس بود. حقیقت فکر بی حاصل را وقتی فهمیدم، که به تو فکر کردم. هیچ درخواست بی جوابی در دفتر خاطراتم نبود تا اینکه به خاطره هایم با تو رسیدم. پرنده ترین مرغ آسان پرواز بودم؛ دریغ که بال هایم به قیر اندود […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲۵ فروردین ۱۳۹۱
رفیق بهارشکوفه های زرد آلو را هر وقت که می بینم یاد تو می افتم. باورم نمی شود این که بهار باغ همیشه محتاج تو بود تو مثل ریشه دست و دلی صمیمی در خاک سرد داشتی مثل ساقه های درخت سماق پیر نماز نیازت را در فضای باز، می گذاشتی من رکوعی دراز از […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۲ فروردین ۱۳۹۱
در خم کوچه هادر خم کوچه ها گم کرده پنجره را پیچ کوچه ها پوشیده روی تو با پیچ کوچه ها دزدیده زنگ صدای تو را، سال هاست از ذهن خانه ی ما پیچ کوچه ها در گیر و دار این همه باد و بادگیر تفتیده باز چرا پیچ کوچه ها از بس برای آمدنت سر کشیده […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱ فروردین ۱۳۹۱
تا طلوع…تا طلوع… ایستاده بود مغرور و تلخ از پشت شیشه ی عینک با رنگ اقتدار آفتاب را خط خطی می کرد. سیاه مشق هایش را دیدم که از راست می نوشت و قلمش چپ، چپ، نگاهم می کرد. خورشید هم حوصله اش را هیچ نداشت روز را سر کشید و رفت. او ایستاده بود […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱ فروردین ۱۳۹۱
|