رفت…



رفت… “به یاد خاله خوبی که رفتنش زود بود.” عطر جانش را به جانان داد و رفت خنده هایش را به باران داد و رفت همنشین آل یاسین بود سالها سجده را با روزه داران داد و رفت مهربانی را به شبهای دعا مثل بارانی، بهاران داد و رفت پیش خاموشی به یک بسم اللهی […]


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۲۳ خرداد ۱۳۹۶

مرثیه می گیرم زمستان بی برگ را



برای برف برای باران برای بوته های بی پناه بیابان برای گونه های گیاهان مرثیه میخوانم. برای لک لک هایی که رفته اند برای پرستوهای بی کوچ برای کوچه های بی نم برای ابرهای نزار سترون برای ناودان های خشکیده بر لب بام برای چشم های بی منظره ام برای خاطره های کهنه ی باران […]


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۲ بهمن ۱۳۹۵

آفتاب مهربانی!



(جمعه سروده ها) ذهن افسرده ی باغ تو را چشم به راه است، آفتاب گرم مهربانی ها…. خدای من! شتاب کن!   * نگاره ی متن تصویری از ارتفاعات زادگاه من است. سال ۹۵ عکس از استاد سید علی شیخ الاسلامی جمعه ۱۱ دی ماه ۹۵


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۱۶ دی ۱۳۹۵

فانوس تاریکی های تاریخ



ورود تو مسیر تاریخ را دگرگون کرد و جغرافیای مذهب را نامذکر ساخت. اراده ی بزرگ تو آدمی را دوباره به شکوه حوا در طلیعه ی آفرینش برد. اینک، در بارگاه عشق تو به اقتدای فرشتگان می روم….حی علی السجود..


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۱۵ مرداد ۱۳۹۵

بلور عشق



عشق یخزده را در این چشم انداز، می توان دید و گرم شد از تب زیبایی! ارتفاعات سرکان، بهمن ۹۴


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۱۳ تیر ۱۳۹۵

مثل رطب می گذرد



دو بیت، در پاسخ شعری رمضان ستیز که به لباس طنز سروده شده است و صفحه به صفحه در فضای مجازی کپی می شود، نوشته و منتشر شد. نوشته اند: این عمر گرانمایه عجب می گذرد شوال و محرم و رجب می گذرد شوال و محرم و صفر خیلی زود اما رمضان! وجب وجب می […]


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۷ تیر ۱۳۹۵

امروز بهترم!



چشمهای خیس من امروز آبی تر از همیشه است! اگر افق های دور، کمی رنگ، در چشمم بریزند، منظره های نگاهم، آبی آرام دریایی است! اگر چند تایی، فقط چند تایی، از آن واژه های سرگشته محکوم و برهنه را که دیشب، آهسته،  باد با خود می برد، به دفتر خیالم می ریخت حالا دیگر […]


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۱۲ اسفند ۱۳۹۴

کبوتر چاه می توان شد!



من به چاه باور دارم یوسف من از چاه به جاه رسیده است یارم شبها در سکوت نخلستان و زمستان به چاه ها آه خویش گفته است من به چاه به آب و آیینه اش سخت باور دارم خویشاوندی کهنه ای دارم و غوعایی با کبوتر های چاهی آواره در این بیابان بی پایان گاهی خرافه […]


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۳۰ دی ۱۳۹۴

گلابدان من!



گلابدان من!   مثل گلابدانِ تویِ طاقچه ی اتاق یک کف دستش آرامم میکند…! چه زلال است! این قطره های اهورایی یادگار آخرین لحظه های بلبل پرواز مکرر پروانه آخرین حضورِ زنده ی گل در شاخه های مستِ باغ!   مثل گلابدانِ تویِ طاقچه ی اتاق… بوی عطر شرقی او سال هاست مرا مست می […]


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۱۸ اسفند ۱۳۹۲

کوچۀ بی مرد!



کوچۀ بی مرد! تا تو را ندیده بودم خواب اصحاب کهف برایم ناملموس بود. حقیقت فکر بی حاصل را وقتی فهمیدم، که به تو فکر کردم. هیچ درخواست بی جوابی در دفتر خاطراتم نبود تا اینکه به خاطره  هایم با تو رسیدم. پرنده ترین مرغ آسان پرواز بودم؛ دریغ که بال هایم به قیر اندود […]


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۲۵ فروردین ۱۳۹۱