برسوخته



بر سوخته   دیشب قبای پرهیز را  یکباره به آتش کشیدم! مبادا ترنی که نفس زنان می آمد بایستد. دیشب کوهی نریخته بود اما اگر این قطار کهنه در آن تاریکی ثبت می شد، شکوه یک انسان فرو میریخت. دیشب ریل باز بود و کوهی نریخته بود… یزد. ششم مهر ۱۳۸۷


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۱ فروردین ۱۳۹۱

سبزه های لب آب



سبزه های لب آب سمت نگاه تو امتداد جاده ی وفاست.  در روزگار ما این اسطوره های خوب را در افسانه ها باید دید.   من خیس بارانم و سراپا غرق مثل سبزه های لب آب و عرقچینم را تند باد پریشان برده است.   یزد. دهم دیماه ۱۳۸۷


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۱ فروردین ۱۳۹۱

سرزمین خورشید



سرزمین خورشید   شامگاهان سفر به سرزمین خورشید خواهم کرد. من به آیین میترایی به خاک خورشیدزاد خواهم کوچید و رو به آفتاب در ستاره باران آسمان خورآباد با حباب های اشک  شب هایم را سپید خواهم کرد.   ای نیلوفران خواهشمند اگر باشید و باز هم پر باز کنید در روشنایی صبح شما را […]


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۱ فروردین ۱۳۹۱

باز باران…



باز باران… باز دیشب پشت آن پنجره ها همه ی خاطره و احساسم زیر باران بهاری جا ماند. از همین فاصله هم می شد دید پشت آن پنجره ها یک نفر حوصله ی کوچه نداشت.   باز آفتابی شده بود نیمه شب شرشر عشق از ناودان حجم اندیشه، آبی شد مژه هایم خیسید و لی […]


ادامه مطلب... | تاریخ نگارش : ۱ فروردین ۱۳۹۱